خاطرات این چند روز غیبت
سلام جوجه حنایی مامان
ووووااااااااااااااااای که چقدر بلا شدی و با شیرین زبونی برای خودت دلبری میکنی
بلاخره وقت کردم بیام برات خاطراتت که خیلی هاش یادم رفته را بنویسم ..
عزیزکم ملوسکم بیا ادامه مطلب..
بعد از 4 روز برگشتیم خونمون خیاطی فعلا تعطیل تا دو روز دیگه.خونه مادر جون
هر روز از خواب که بیدار میشدی ..مامانی بریم اساسور جی جی یا تو تو ..
از اونجا پارکینگ ماشین اوسف حالا خونه خودمون هم یکمرتبه یادت میره و ازم
میخوای ببرمت پشت بو تو تو ببینی یا بیم ماشین اوسف منم بدون اینکه چیزی
بهت بگم یکم نگات میکنی خودت متوجه میشی و میگی مامانی گیجی
و میدویی منا بغل میکنی و میگی عزیزی یعنی عزیزم...
منم تو ابرها
خونه خودمون روز 5 شنبه ساعت 5 بعد از ظهر من رفته بودم ارایشگاه تو هم با بابایی خونه. که خوابت برده بود.فرشته معصوم من
روز شنبه 93/1/30 ساعت 2 بامداد فرودگاه پیشواز دایی جون از مکه بر می گشتند.
شما ساعت 8 شب خوابیدی تا ساعت 2 که خودت بیدار شدی انگار متوجه شده بودی که می خوایم بریم فرودگاه..چقدر هم شلوغ بود ..انگار همه مثل ما چشم به راه بودند...
و شیطنتهای شما و یوسف ..
یوسف موقع دیدن بابا سعیدش اصلا این ده روز و اون موقع تو فرودگاه اصلا گریه نکرد ما بیشتر گریه کردیم چنین بچه ایی هست این پسر شیطون
یوسف و عمو در حال انتظار گل به دست
در اغوش گرفتن یوسف توسط مامان وحیده
باورتون میشه اصلا گریه نکرد
اینم ثنا جون شاکی
روز شنبه ساعت 8 شب که دایی جون مهمونی را تالار گرفته بود...
و شیطنت ؛دویدن و زمین خوردن و به روی خود نیاوردن
تو هم که منا بیچاره کردی از بس رفتی بالای سن اومدی پایین و گفتی مامانی عروس کو؟
عروسی دایی اخ جون..
عکس پایین یکشنبه و کار هر روز ثنا جون تو خونه مادر جون و اقاجون .
غذا دادن به جوجه ها..
پی نوشت : (روز مادر بر همه مامانها به خصوص مامان گلم مبارک باد ..
کادوی بابایی به من نیم سکه دستت دَ دَ دَ)
(ثنا جون هر موقعه که بهش چیزی میدیم بهمون میگه
دستت دَ دَ دَ یعنی دستت درد نکنه..)
لباس که پوشیدی سوغاتیه دایی جونه
دو دست لباس و یه عروسک خوشکل
به دایی جون میگی دستت دددرد... دستت درد نکنه
تا که لباسها را بهت دادند و گفتند مال ثنا جونه گفتی بهت بپوشونم یعنی با لباس خودت سه دست لباس پوشیده بودی کلی تپل شده بودی و ما هم میخندیدیم..
مراحل غذا دادن به جوجه ها
خوشحال از این که بهشون غذا دادی
داری میگی اگه غذا بخورند دلشون درد میگیره قربون اون لبهات بشم
بهشون میگی غذا منا نخوریدا.
بهم میگی مامانی جوجه نوک میزنه غذا می خوره من با دهنم میخوره..
از دست جوجه فرار کردی تا نیاد غذا تا بخوره
خدا خیر بده به مادر جون و جوجه هاش این چند روز یه غذای سیری خوردی..
برگشتی غذات را بر داری و به قول خودت پرار (فرار)کنی.
اینم مدل جدید بازی با تب لت هست روی شکم بابایی که بیچاره از خستگی خواب بود و تو هم بازی می کردی منم تو اشپزخونه بودم اومدم بیرون با این صحنه مواجه شدم
بُدیم هووووووورااااااااااااااا
اینجا هم خسته شدی از بس بازی کردی اونم حکم..
تازه پادشاه هم میشی و وقتی میبری میگی بریدم
امان از دست تو وروجک .
به کلمه خودت ،خودم ؛خودش میگی خودش
ثنا جون 1 سال و 11 ماه و 4 روز سن دارد