زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

همه زندگیمی

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام گیسو طلای مامان    عزیزم هر روز خدا را بابت اینکه تو فرشته ناز را بهم داده شکر میکنم  و بیشتر از پیش عاشقت میشم اگه بدونی با اون زبون نازت چه حرفهایی میزنی شدی طوطی هر چه میگم تکرار میکنی و میخندی و بعد از اون میگی مامانی خندیدیم  این جمله بعد از هر بار خندیدنت تکرار میشه.. دلم میخواد بخورمت     یک روز قبل از روز متولد شدنت...93/2/25 صبح که از خواب بیدار شدم این شکلی خوابیده بودی          2 دقیقه بعد این شکلی چنان پتو را پرت میکنی اون طرف که نگو و...
12 خرداد 1393

تمام وجودم به وجودت گره خورده

سلام مهربونم سلام همسفر زندگیم سلام قویترین مسکنم امشب باز اومدم از ماه قبل برات بنویسم و تو هنوز تو تب داری میسوزی نمیدونم این ویروس لعنتی کی و کجا از بدنت بیرون میره.. دیگه شدی پوست و استخون .. خدایا همه مریض ها را شِفا بده دختر منم میان اونها  به همه پدر و مادرها هم صبر عنایت بفرما... امـــــــــــــــــــــــــــــــین یا رب العالمین بیا ادامه مطلب تا خوابم نگرفته سه شبانه روزه نخوابیدم الان هم از ترس اینکه دوباره خدای نکرده تب کنی و گوش درد بگیری به زور خودم را سر گرم کردم خوابم نبره دوستت دارم      خوب میریم شروع کنیم کاش فقط همه را...
10 خرداد 1393

یکسال و 11 ماه و 12 روز

سلام عزیز دلم قربون اون شکل ماهت برم ببخش که این همه دیر شد ولی الان اومدم تا جایی که یادمه و فکرم یاری میکنه برات بنویسم.. امیدوارم همگی حالشون خوب باشه... و تو عزیز دلم هر چه زودتر خوب بشی الان که دارم این پست را برات مینویسم 2 سال و 13 روزه هستی .... ولی بر میگردیم به تقریبا یک  ماه قبل و شیرین کاری هات.. بیا ادامه مطلب   یک روز خونه اقاجون بودیم و از اون جایی که دیگه شیشه پستونک هم ازت گرفتم موقع خواب بهم گفتی مامانی مِ مِ شیشه ایی کو؟ گفتم چی میگی و خندیدم تو هم خندیدی و یک دفعه شصت پات را گذاشتی دهنت و گفتی اینِِه مامانی و شروع کردی به مکیدن ک...
8 خرداد 1393

تولدت مبارک ..عروسکم

سلام عشقم    با تو ارامش می گیرم دختر نازنینم..   دلم برای همه چیز تنگه   این دفعه سومه که این پست را مینویسم و میپره از دست این اینترنت که نمیدونم چکارش کنم    متاسفانه هنوز خرابه و از این طریق هم که یه متن 10 دقیقه ایی 10 ساعت کار میبره.   برای همین بی خیال متن های زیبام میشم که با تمام وجودم برات نوشته بودم و.....   فقط بهت میگم عزیزم ورودت را به سه سالگی تبریک میگم ...   امیدوارم هیچ وقت تو زندگیت غم نبینی و دچار مشکل نشی..   آمــــــــــــــــــــــــــــــــین   راستی یه سوپرایزم برات دار...
26 ارديبهشت 1393

خبر خوب ،خبر بد

سلام عزیزم خوبی مهربونم مامانی را ببخش که خیلی وقته برات خاطراتت را ننوشتم   مشکل اینترنت داشتیم که مثل اینکه اگه خدا بخواد حل شد..   امشب تا صبح هم اگه بیدار بمونم و خاطراتت را بنویسم بازم وقت کم میارم..   ولی به خاطر شما ناز گلم باید این کار را انجام بدم..   حالا این دو تا خبر را فعلا داشته باش تا بعدا...   اول خبر خوب و خوش ... ابنکه بلاخره یک ماهی میشه که شروع کردیم خونمون نه ببخشید   خونه و اتاق ثنا جون را داریم میسازیم.   به امید خدا و به کوری چشم حسودان.   و فعلا کارمون شد روزی چند بار بریم توی او...
25 ارديبهشت 1393

عذر خواهی

سلام دوستان عزیزم ببخشید که نمیتونم به وبلاگتون سر بزنم   انشاالله در اصرع وقت از خجالتتون در میام..   دلم برای همتون تنگ شده کوچولوهاتون را ببوسید.   با کلی عکس و مطلب میام به امید دِدار به قول ثنا جون         قربونت برم عشقم؛ نفسم با ژستت     ...
19 ارديبهشت 1393

مامانی قهرم

سلام جیگر گوشه مامان سلام قشنگترین هدیه من  کاش همیشه تو بچه بودی و من بهت شیر میدادم خیلی دلم تنگ شده برای اون لحظه هایی که در کنارم میخوابیدی و من خیره میشدم تو چشمات و بهت شیر میدادم.اون لحظه هایی که بهم میگفتی مامانی مِ مِ............ بعضی وقتها خیلی دلم به حالت می سوزه ولی چه میشه کرد . بیا ادامه مطلب قربونت بشم من یکم اردیبهشت بود که با بابایی رفته بودی خونه مامان جی یکمی بعد دیدم صدای حرف زدنت با بابایی تو راه پله ها میاد در را باز کردم دیدم تو راه پله ها نشستی دست به سینه و میگی من قَرم .. بابایی هم میگه چرا تو باز حرفت را تکرار میکنی اومدم بهت میگم با کی ق...
11 ارديبهشت 1393

خاطرات این چند روز غیبت

سلام جوجه حنایی مامان ووووااااااااااااااااای که چقدر بلا شدی و با شیرین زبونی برای خودت دلبری میکنی بلاخره وقت کردم بیام برات خاطراتت که خیلی هاش  یادم رفته را بنویسم .. عزیزکم ملوسکم بیا ادامه مطلب.. بعد از 4 روز برگشتیم خونمون خیاطی فعلا تعطیل تا دو روز دیگه.خونه مادر جون هر روز از خواب که بیدار میشدی ..مامانی بریم اساسور جی جی یا تو تو .. از اونجا پارکینگ ماشین اوسف  حالا خونه خودمون هم یکمرتبه یادت میره و ازم میخوای ببرمت پشت بو تو تو ببینی یا بیم ماشین اوسف منم بدون اینکه چیزی بهت بگم یکم نگات میکنی خودت متوجه میشی و میگی مامانی گیجی و میدویی منا بغل میکنی و میگی ع...
8 ارديبهشت 1393

مبارک باشه عزیز دلم

سلام وروجکم  باورم نمیشه که داری به 2 سالگی نزدیک میشی انگار همین دیروز بود می بینی عزیزم چه زود میگذره من و بابایی یکسال پیرتر شدی تولدت مبارک عزیزم ورودت را به 24 ماهگی تبریک میگم  ماهی که گذشت ماه پر از تجربیات سخت ،خوب ،بد بود ولی با کمک تو ناز نازی با موفقیت به پایان رسید.. انشاالله که این ماه را هم به خوبی سپری کنی.. این ماه که همش می خوایم بریم عروسی به سلامتی چشم دشمن کور.. 93/1/19 دایی جون و زن دایی یوسف را گذاشتند و رفتند خانه خدا زیارت من و تو هم از شنبه بار و بندیل و بر داشتیم اومدیم خونه اقاجون جعفر تو هم که از خدا خواسته میری پارک.و دم به دقیقه تو پارکینگ مامانی ب ِی...
26 فروردين 1393
1