اولین مسافرت دخملم
سلام به دخمل ناز نازم سلام به دخمل طنازم
خوشکل من بلاخره برای اولین بار یه مسافرت کوچولو رفتیم که خیلی خوش گذشت
تو هم اصلا اذیت نکردی فقط از دست کنجکاوی هات دیگه با بابایی هلاک شدیم..
بیا ادامه مطلب تا بقیش را بگم..
چهارشنبه 92/5/16
ثنا جونم اول برات بگم که یک روز قبل از عید فطر برات یه لاک خوشکل خریدم
و وقتی خواب بودی یکی از دستات را لاک زدم وقتی از خواب بیدار شدی
و دیدی ناخنات قرمزه تعجب کردی منم برات توضیح دادم و خودت با کمال
میل اون یکی دستت را دراز کردی تا برات لاک بزنم...وقتی از مسافرت برگشتیم
دستت را دراز کردی و انگشت اشاره را بهم نشون دادی و گفتی نیییی منم متوجه
شدم که لاک نداره برات زدم و نشستی فوتش کردی تا خشک بشه....
یعنی تو شیرین تر از اینم خواهی شد....دلم میخواد اونقدر فشارت بدم
تا تو اعماق وجودم محو بشی..ستاره خوشبختی من و بابایی دوستت داریم...
قربون اون دستهای کوچولوت برم
روز پنج شنبه 92/5/17
ساعت ١١ شب به مقصد چشمه ناز اصفهان را ترک کردیم..
ساعت ٣ نیمه شب رسیدیم خیلی شلوغ بود بلاخره یه جای پارک روبه
روی ابشار کوچولو پیدا کردیم و بالای همون ابشار یه جا برای نشستن بود
تو و من داخل ماشین بودیم چونکه خواب بودی یکم هوا هم سرد بود منتظر
بودیم تا وسیله را ببرند و چادر را بر پا کنند که بیدار شدی و تا چشمت به ابها
افتاد گل از گلت شکفت و تا ساعت ٤ بابایی تو را بغل کرده بود و تا از کنار
آبها تکون میخورد جیغت میرفت بالا..منم داخل چادر منتظر شما تا
رضایت بدی و بیای بخوابی..خلاصه با گفتن اینکه بیا بخواب صبح خروسه
را ببینیم اومدی داخل چادر ولی ساعت ٦ که شد خوابت برد منم
از سردرد داشتم میمیردم...تو که خوابیدی مردم بیدار شدند و نگذاشتند بخوابیم.
این همون آبشاری بود که شما ول کنش نبودی...
چه اب شیرین و خوشمزه ایی هم داشت.
عکس مال فردا صبحه...
این شکلی کنار زهرا ساعت ٦ صبح خوابیدی تا ٩.٣٠ دقیقه
وقتی بیدار شدی لباسهات را عوض کردم و رفتیم برای گشت و گذار کنار آب..
فقط حیف به خاطر بارانی که اومده بود آب گل آلود بود ..
اصلا یه لحظه هم اجازه نمیدادی که ازت عکس بگیریم فقط گریه می کردی
که بری داخل آب کاملا مشخصه...
بابا رسول مجبور شد بگذاره دستت را بکنی داخل آب...
هر چقدر موهاتون را مرتب می کردی باد دوباره خرابش می کرد..
اینم اقاجون جعفر خوب و مهربون که هم تو اون را دوست داری و هم اون تو را..
بیچاره بابایی فقط برات ریگ و سنگ جمع میکرد تا تو پرت کنی داخل آب..
تا تمام میشد شاکی میشدی....
توی این عکس در حال جمع اوری سنگ و پرتاب کردن ان به وسیله وروجک
اینم مادر جون و اقاجون دوستتون داریم یه دنیا..
اگه مادر جون بفهمه عکسش را گذاشتم شهیدم میکنه..
وقتی دیدم چشمه ناز سایه برای نشستن نیست ..
راهی شدیم و قرار شد اولین جایی که خوب بود اتراق اطراق(درست نوشتم)
کنیم..تا اینکه رسیدیم جایی که تو عکس پایین مشاهده میکنید...
اولین بار بود که یکم نشستی وگرنه بقیه را فقط راه رفتی من و بابایی هم به
دنبالت دیگه کمر و پا نداشتیم ولی تو باز ادامه میدادی..
نقاش معروف ثنا پیکاسو...
اینجا هم به تنهایی داری برای بار دهم میری یه جایی اگه گفتی.
ببین کجا پیش این گاوهای زبون بسته چقدر نترس دیدی مٍ مٍ دارند ذوق کردی
و تکرار میکنی و میری جلو که یکمرتبه خانم گاوه اومد عقب بابایی هم سریع
شما را برداشت و شما شاکی..
ای نترس بازی گوش..
اینجا رفتی پیش گوساله که به قول تو نی نی....
بعد از اینکه صد بار رفتی پیش مامانش و پیش نی نی بلاخره رضایت دادی
و داری بای بای میکنی اول مامانش
حالا نی نی...
بای بای..
از اونجا ساعت ٦ بعد از ظهر به سمت شاه رضا حرکت کردیم که اونجا هم شلوغ بود
اینم عکسهای تو ماشین که خاله ازت گرفته داری تنبک تونبک میزنی
قربون اون دستهای کوچولوت بشم من.
بیرون شهر به سمت اصفهان یه جای زیبا و با صفا بود که موندیم و شام
را اماده کردیم و جاتون خالی خوردیم...و اقایون خوابیدند..
شما هم به محض ورود سر سره ها را دیدی و با بابا رسول رفتی بازی ..
این سالن انفی تاتر رو باز بود که روبه روش دریاچه بود و اب نماهای زیبایی داشت
ولی خاموش بود این پله ها را می بینی ده بار با ذوق و خنده و هیجان وصف نا شدنی
رفتیم بالا و اومدیم پایین دیگه کمر و پا که نداشتم هیچ نفسمم در نمی یومد
اخه پیریه دیگه..اخرش هم با گریه بردمت پیش بقیه...رضایت نمی دادی..
انقدر با عجله پله ها را بالا پایین میرفتی که نتونستم ازت عکس بگیرم
چونکه باید مواظبت می بودم.
ببین وروجک
اینم از سوغاتی هات
از بسکه علاقه به تنبک زدن داری برات تینپو خریدیم البته نمیخواستیم
بخریم زهرا خاله که خرید شما هم خواستی.
اون قلک خوشکلم برات گرفتیم تا پولهات را پس انداز کنیم..
ساعت 1.30 نیمه شب بود روز شنبه 92/5/19 که سوغاتی خریدیم
و به سمت خونه حرکت کردیم..
اصلا نمیدونم چی نوشتم یعنی همه را نوشتم