زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

عکسهای سفر نامه مشهد (2)

1394/2/20 1:54
807 بازدید
اشتراک گذاری

فرقی نمی کند چه ساعتی از شبانه روز باشه..

صدایت را که میشنوم  خورشید در دلم طلوع میکند....

 

سلام عزیزم الهی مامان فدات بشه ..

من با تمام لوس بازیهات و وابستگیهات می خوامت..

مخصوصا وقتی که نی نی میشی و تمام حرفهات را مثل

نی نی ها میزنی دلم میخواد قورتت بدم....

اول از همه یکم از شیرین زبونیات بنویسم

و بعد هم عکسهای مشهد و شمال...

چند روزه که دارم واسه تولدت لباس میدوزم تو هم در کنار

من هر کار دوست داری انجام میدی ..هر درز لباس که دوخته

میشد تنت می کردی و میگفتی میخوام برم مامان جون ببینه هر چیز

بهت میگفتم عزیزم هنوز کش دامنت را ندوختم تو پله از پات در میاد

صبر کن کاملش کنم بعدا برو میگفتی مامان جون خودم گناه داره دوست

دارم برم بهش نشون بدم زودی میام مامان خواهش میکنم بزار برم....

هیچی دیگه منم تسلیم رفتی اومدی منم اومدم اشپزخونه غذا

بپزم تو هم رفتی تو اتاق و در را بستی هر به چند دقیقه صدات میزدم

که چکار میکنی تو هم میگفتی چکار میکنم مگه خوب دارم نخها را

که شما ریختی زمین را جمع میکنم چند دقیقه بعد ثنا جون چکار میکنی ..

مامان چقدر میپرسی خوب دارم اتاق را مرتب میکنم...

اومدم دیدم کف اتاق نشستی و داری با اون دستهای کوچولوت

نخهایی که از خیاطی ریخته زمین را جمع میکنی میریزی سطل زباله...

کلی بوست کردم اتاق شده بود دسته گل....

میگی مامان چون تو خسته شده بودی واسه من لباس

دوختی من کمکت اتاق را مرتب کردم....

کلا عاشق مرتب کردنی هر چی پلاستیک (نایلون)تو خونه هست

را بر میداری و هر چی دم دستت باشه را میزاری داخلش یه

روز اومدم دیدم تمام لوازم ارایشی های منا از جلوی میز ارایش

جمع کردی و گذاشتی تو نایلون سورمه دان را برعکس گذاشته بودی

و سورمه ها ریخته بود روی تمام وسایل و سیاه شده بود

هیچی دیگه کلی حرص خوردم تا تونستم خراب کاریت را جمع و جور کنم...

بعضی وقتها کمک کردنتم اینجوریه....

دیشب اومدی دیدی من دوباره خیاطی میکنم و نخها ریخته

جلوی چرخ خیاطی میگی مامان ببین کارات را دوباره همه جا را

کثیف کردی من اینهمه زحمت کشیدم و تمیز کردم حالا من با

تو چکار کنم منم چشمام از تعجب اون همه شیرین زبونی

بیشتر بیشتر گرد میشد بابا هم تو سالن منفجر شده بود از خنده....

بعد هم اومدی از اتاق بیرون و گفتی الان در را قفل میکنم

تا اتاق را مرتب کنی بیای بیرون از دست تو مامان همش ریخت

و پاش میکنی....ماشالله من و بابا اصلا از پس زبون تو بر نمیایم....

 

 

رفتی خونه خاله زهرا با اقاجون و مادر جون تا سیسمونی

خاله را بچینیم موقع ناهار خاله کوکو سیب زمینی و خورشت

لوبیا و برنج پخته بود..میگی خاله اخه این لوبیا چی داره که

من بخورم اخه اینم غذاس من دوست ندارم ولی کو کو را دوست دارم

بعد یه تکه نان از اقاجون گرفتی و یه کوکو هم برداشتی نان را

میگذاشتی روی کوکو و یه تکه ازش میکندی و می خوردی

خاله بهت خندید و گفت اخه اینجوری لقمه میگیرند تو هم یکم

بهش نگاه کردی و گفتی پس چطوری میخورند شما چطوری

می خورید وااااای که چقدر خندیدیم با اون قیافه متعجبت....

خاله بهت گفت عزیزم کوکو را بزار داخل بشقاب و نان را بگیر

دستت و با چنگال یه تکه کو کو را بردار و بزار روی نان و بخور ...

یکم بر و بر نگاهش کردی و شروع کردی به خوردن ..

قربونت برم عزیزم ..کلا غذا خوردنت افتضاهه هر چی

دوست داشته باشی می خوری...

هر وقت یه کار اشتباه انجام میدی و من و بابا بهت میگیم

ثنا جون کارت اشتباه واسه چی اینکار را کردی می گی ببخشید

دیگه اینکار را انجام نمیدم خواهش میکنم منا ببخشید بابا منا

ببخش خلاصه انقدر میگی که من و بابا تسلیم میشیم....

 

 

دیشب رفتی روی اپن نشستی و کش موهات را بر میداری و پرت

میکنی پایین بابا بهت میگه چرا اینا میریزی روی زمین عزیزم کش هات

گم میشه دیگه نداری میگی ببخشید دیگه این کارا نمیکنم ..

منم بهت میگم اگه این ببخشید را بلد نبودی چی میگفتی ....

جواب من میگی خوب هیچی نمیگفتم تا حالا اینقدر

قانع نشده بودم والا.....

از دست تو وروجک با این شیرین زبونیات که من و

بابا اصلا موندیم از کجا این حرفها را میاری...

 

 

رفتیم خونه عمه برگشتنه بهت میگم برو رو صندلی عقب بخواب

تا برسیم باغ صدات میکنم ...میگی چرا بخوابم و خودت میگی

چون سر حال باشم....من و بابا کلی خندیدیم ...

تو به صندلی عقب حساسی اگه کسی سوار بشه میگی

چرا ماشین خودمونه من می خوام بخوابم

(ولی اگه کسی سوار شد بعد از چند دقیقه باهاش دوست میشی..)

و برای اینکه بری بخوابی و سر حال باشی و نق نزنی بابا گفت

اگه نری رو صندلی بخوابی یکم جلوتر یکی را سوار میکنم

که تو نتونی بخوابی برگشتی به بابا میگی که من دوست

دارم تو بغل مامان بخوابم اصلا دوست ندارم کسی را سوار

کنی چون ماشین خودمه...دِ هَه

 

 

دیروز اومدی سرت را میزاری روی شکم من و میگی

مامان پس کی داداشم را از شکمت میاری بیرون...

منا و بابا هم با تعجب و نیشخند نگات میکردیم خندیدی و

گفتی خوب مگه چیه من داداش می خوام...امان از دست تو وروجک ..

 

همیشه میگی مثلا اقاجون یه چیزی بهت بگم اقاجون هم

میگه بگو عزیزم میگی فردا دوشنبه ،خوب ، 

از خونه نرید بیرون تا عمو فیتیله ها را ببینید...

یا میگی فردا دوشنبه کی میریم تله کابین...

فردا دوشنبه مامان کی تولدمه....خندونکقه قهه

کلا این کلمه فردا دوشنبه شده تکه کلامت....

ولی بعضی وقتها میگی که فردا پنج شنبه ،جمعه

مامان عمو فیتیله ها کی میوندشون...

 

تو ماشین پشت چراغ قرمز نشسته بودیم یه نفر از خیابون

رد میشد میگی مامان عمو فتیله ها واقعا یکی بود شبیه حمید گلی...

قربونت برم عزیز دلم....

 

یه روز عمو مسعود مریض شده بود رفت دکتر و با ماسک اومد

خونه تو هم گیر داده بودی که ماسک می خوای منم برات گذاشتم

تو هم عین این مریض های مظلوم نشسته بودی یه گوشه چقدر بهت خندیدم..

تازه میگی به انگشتم یه چسب بزن زخم شده..

 

عکس بالایی قایم موشک میکردیم که تمام وسایل کمدت

را ریخته بودی بیرون و رفته بودی داخلش نشسته بودی.

خنده

 

 

یه تکه از خاطراتت پرید و منم هر چی فکر میکنم یادم نمیاد چی بود...

ببخش من خیلی خیلی حافظه ام ضعیف شد..

چون همون موقع برامون مهمون اومد و من پاشدم

و امروز اومدم بنویسم یادم نمیاد...

 

میریم سراغ عکسهای مشهد و شمال.

که تو دوربین بود و تو موبایل خاله..

 

قبل از رفتن به تله کابین رامسر و لاهیجان از بس گفتی من

میخوام جت اسکی سوار بشم بابا هم سوارت کرد

 

 

 

 

چهار عکس اول مال وقتیه که با تله کابین رفتیم

بالای کوه و اونجا ازت عکس گرفتم..

قیافه های خسته و ژولیده

من اصلا دوست ندارم عکس بگیرم چون همیشه زشت میشم....

بد عکسم..شدید..

با اقاجون و مادر تو تله کابین بودیم.....

خاله باردار بود نیومد..

دایی جون و زن دایی هم قبلا رفته بودند...

خیلی خوش بود همگی اولین بار بود سوار شدیم..

تو که تعجب کرده بودی شدید..

 

 

 

 

قربونت برم با اون قیافت و ژستت

 

 

 

 

از بس باد میومد موهات در هم شده

 

 

 

 

اینجا هم چون مادر جون عکس گرفته بود گفتی منم

می خوام مثل مادر جون برم بالا و عکس بگیرم

 

 

 

 

این عکس دسته جمعی که از کوه میومدیم پایین روستای

گلاکش و دوست اقاجون  و خودش که دست تو را گرفتند...

 

 

 

 

من با قیافه خسته و بابا اینجاست که گفتم

برگشتی و دست منا گرفتی میبریم پایین..

 

 

 

اینم روی همون کوه ازت گرفتیم..

 

 

 

چون من چوب دستم بود تو هم باید دستت میگرفتی

 

 

 

فدات بشم با اون موهای ژولیده پولیده چون کلاه سرت بود

موهات خراب شده منم که نتونستم میام بالا کوه تا برات شانه بزنم

 

 

 

 

 

 

اینجا جواهر ده(بهشت گمشده)

با تمام درختها و صخره ها عکس گرفتی ولی با من و بابا عکس نگرفتی

 

 

 

عزیزمی با اون نگاه زیبات

 

 

 

چون بقیه اینجا اینطوری عکس گرفته بودند تو هم می خواستی بگیری...

 

 

 

ویلا رشت داخل حیاط

 

 

 

 

بندر ترکمن که تو فلکه مجسمه هایی بود که مثلا داشتند میرقصیدند

و تو هم که بادیدن هر فلکه هر بلوار و هر گلی می خواستی عکس بگیری ...

بابا خواهش میکنم وایسا تا من عکس بگیرم بابا هم سریع اطاعت می کرد

 

 

 

و مشهد و امام به قول ثنا جون

زیارتت قبول عشق من...

 

 

 

لاوی هتل و صحن انقلاب

 

 

اینجا هم که تو مسیرمون بود موقع رفتن به حرم

و برگشت از حرم باید عکس میگرفتی ...

 

 

 

 

اینجا عین دختره که گم شده دستت را گذاشتی جلوی صورتت

 

 

 

صحن رضوی

 

 

 

 

 

بعد از ابگرم تو شهر فردوس و بهانه گیری های تو برای عکس گرفتن...

بابا هم هر چه فلکه بود وایساد و از تو عکس گرفت..

تاریک بود خوب نشده ولی من برات میزارم اینجا تا

بدونی بابا همیشه به دستورت بوده و هست

 

 

 

اینجا با نماد زعفران عکس گرفتی

 

 

اینجا با چاق  و لاغر 

 

 

اینجا طبس بعد از زیارت و صبحانه خوردن

 

 

بازم طبس 

 

 

 

 

 

اینجا هم کویرهای خور 

 

 

 

وسط جاده کویر خور

 

 

و ثنا جون که عاشق این کار شده بودی تا میدی ماشین

میاد میگفتی فرار کنید ماشین اومد وقتی رد میشد

میگفتی رفت بیاید عکس بگیریم...

 

 

اینجا تو خونمونه این سوغاتیه حلماست از بندر ترکمن

واسش گرفتیم ولی تو گفتی به من بپوشون تا ببینم خوشگله

 

 

این هم از مناظر دیدنی و زیبا که واقعا ادم انگشت به دهان میشد...

 

 

 

 

 

 

اینم حیواناتی که دیدی و باهاشون عکس نگرفتی بابا و عمو عکس گرفتند...

 

 

 

به تو سوگند 

به راز گل سرخ 

و به پروانه که در عشق فنا میگردد

زندگی زیبا نیست انچه زیباست تویی

تو که اغاز منو لحظه پایان منی...

 

ثنا جون 2 سال و 11 و 27 روز سن دارد

 

بلاخره با یکم از خاطرات و شیرین زبونیهای تو که

فراموشم شده بود سفرنامه شمال و مشهد به اتمام رسید..

 

ببخش تبل شدم دیگه البته تو هم خوب به نوبه خودت

مقصری بیشتر وقتم میره واسه باز با تو و کارهای دیگت..

 

فعلا بای بای..

 

 

پسندها (7)

نظرات (5)

عمه فروغ
24 اردیبهشت 94 13:09
ای جووووووووونم به ثنای شیرین زبون که کدبانو هم هست و به مامان حسابی کمک میکنه تولدت هم پیشاپیش مبارک ان شاا.. که بهت خوش بگذره عکس های جامونده مسافرت هم زیبا بود از دیدنشون لذت بردم شاد و خوش باشید .ایام به کام
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنون عمه جان از اینکه بهمون سر میزنید تشکر... حسابی کمکم میکنه از نوع برعکسش
بابا و مامان,آریا خان
26 اردیبهشت 94 0:23
ثنا جونم اول از همه تولدت مبارک باشه عزیزم انشاالله ۱۰۰ سالگیت عکسات عالیه همیشه به تفریح و گردش اومدی شمال یه سرم به ما میزدی ما نزدیک تلکابین رامسریم ۳۰ ساعت فاصله است ای کاش میشد میدیدمت
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم خاله جون از لطفتون میدونستیم حتما مزاحمتون میشدیم انشالله دفعه بعد ولی 30 ساعت زیاده که ؟؟؟ای کاش شده بود..
بابای ملیسا خانم ناناز
26 اردیبهشت 94 0:35
با سلام . ضمن تبریک بمناسبت عید مبعث و همچنین بخاطر وبلاگ زیباتون ، وبلاگ ملیسا دختر بابا با عکسهای جدیدش به روز شد . خوشحال میشیم اگر با تشریف فرمائی خودتون ، یه یادگاری به رسم یادبود تو قسمت نظرات از خودتون به یادگار بزارید . منتظر شما هستیم .
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنون حتما بهتون سر میزنیم
مامان زهره
26 اردیبهشت 94 16:44
امیدوارم عمری پر برکت داشته باشه ،امروز تولد منم هست
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
زهره جان ممنون عزیزم از دعای خوبتون همچنین.. تولدتون را بهتون تبریک میگم 200000ساله بشید..
بابا و مامان,آریا خان
15 خرداد 94 8:56
سلام عزیزم شرمنده نیم ساعت فاصله هست اشتباه تایپی بود.
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام ممنونم عزیزم