سفری دیگر
سلام به حاکم بزرگ
سلام نانازم..
خدایا بابت همه ی خوبیهات ازت ممنونم.
بابت اینکه منو لایق دونستی و بهترین فرشته ات را بهم امانت دادی
خدایا بابت این زندگی آرومی که بهم دادی ازت ممنونم،
همیشه مواظب من و رسول باش که بتونیم مواظب فرشته ات باشیم
خدایا دوستت دارم بــــــــــــــــــــــــــــــــو س
دوستمان بدار .....
وهیچ موقعه قلبمون را نشکن
الهی امین...یا رب العالمین
بدو خوشکلم ادامه را بخون...
١٥/٦/٩٢
خوشکل خانم بلاخره بابایی و دایی جون تصمیم گرفتند با همون
ماشینی که خریده بودند و سوار نمیشدند ببرندمون به دل طبیعت
ما هم سریع اماده شدیم و رفتیم به سمت آبشار سمیرم کی
جمعه صبح ساعت 6 راهی شدیم ساعت 8 هم اونجا صبحانه
خوردیم ولی تو که دیگه همه میدونند آب ببینی دیگه هیچی با
بابایی در دو سانس صبحانه خوردیم باید شما را میبردیم دم آب
سنگ پرت کنی...ولی خیلی خوش گذشت تو هم دختر آرام و
شیطون بودی یکمم که هر دو سرماخوردگی داشتیم.ولی بیشتر
بابایی باهات همه جا بود بغل کردنت هم به عهده اون بود طفلی
خسته شد حسابی
از سنگ پرت کردنت داخل آب فیلم گرفتم که روزی 10 بار
باید ببنی و ذوق کنی
قربونتم عزیزم
اینم از عکسها که معلوم نیست چه خبره از بس شلوغ بود...
اینجا بابایی گذاشتت روی آبها تو هم کلی خوشحال شدی
وقتی از آب بازی برگشتی لباست را عوض کردم و یکم شیر خوردی و خوابیدی
بابایی برای روز دختر دو تا بلوز برات گرفت..دستش درد نکنه منم
دیدم سمیرم خیلی سردهیکیش را بهت پوشوندم...
خیلی دوستش داری و اون یکی بلوز را هر وقت تنت کردم عکس را میگیرم
و برات میگذارم تا یادگاری بمونه...
این شکلی می شستی و سنگ بر میداشتی
میگفتی 1....2.... و پرت می کردی و یه جیغ بزرگ میزدی
اونی که تو عکس داره گوشتها را باد میزنه یه چوپان بود که یه جورایی اونجا خونش بود
وقتی رسیدیم نبودش ولی بعدا که اومد یه سطل برداشت و شروع کرد
به اب پاشی و جارو کردن بعد هم یه اتش به پا کرد ما هم از کنارش چای اتشی
درست کردیم و گوشتهامون را کباب کرد به کمک بابایی و دایی ؛بیچاره مرد تنهایی
بود میگفت شب را هم همینجا می خوابم بعد هم ناهارمون را باهاش قسمت کردیم..
دوباره و دوباره فقط همین....
میخورمت با اون سنگ برداشتند و پرت کردنت
خدای من ممنونم به خاطر همه چیز فقط تنها چیزی که میخوام
اول از همه ظهور امام زمان بعد هم سلامتی همه و دیگه اینکه این اب این؛
هدیه حضرت زهرا را ازمون نگیر باران رحمتت را بر ما ببار..
آمیـــــــــــــــــــــــــــــــن
92/6/14
شب قبل از رفتن جدیدترین مدل غذا خوردن برای اینکه یکم غذا بخوری محمد
پسر عمه زهره تو را گذاشت داخل کالسکه و میبردت یه دور ؛دور سالن میزد
کلی میخندوندت میاوردت دم آشپزخونه یه قاشق غذا میل میکردی و میرفتی
دوباره تکرار میشد...
تا اینکه یه شکم سیر غذا خوردی برای اولین بار
دست محمد درد نکنه
ای شیطون بلای خوشکل ببین کارات را
موفق و پیروز باشی عروسکم خورشید خانمم