زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

مسافرت ..مسافر کوچولو قسمت دوم و پایانی

1392/8/7 21:52
651 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم

 

سلام به عزیزترین؛قشنگ ترین؛شیطون ترین و بهترین دختر دنیا....

 

خودم بغل می گیرمت پر میشم از عطر تنت
کاشکی تو هم بفهمی که می میرم از نبودنت
خودم به جای تو شبا بهونه هاتو می شمرم
جای تو گریه می کنم جای توغصه می خورم

 

این نوشته زیبا را از یه مجله خوندم برات نوشتم

 

بعد دیدم تو وبلاگ الیسا وروجک هم هست

گفتم سوء تفاهم نشه..

 

هورا

 

بلاخره اینترنت وصل شد و من تونستم بعد از یک هفته بیام

از مسافرت و شیرین کاری هات بنویسم.....

بیا دنبالم

چشمای نازت را بنازم.

 

 

خوش اومدی توت فرنگی مامان....

 

روز دوشنبه ساعت 6 بعد از ظهر رسیدیم هتل  وسایلمون را گذاشتیم

و جاتون خالی شام خوردیم و رفتیم برای سلام و عرض ادب خدمت

امام رضا یه حس و حال عجیبی داشتم چون همیشه هر وقت چشمم

 به گنبد طلایش می افتاد ازش میخواستم  یه نی نی خوشکل بهم

 بده تا سفر بعدی را با نی نی بیام به پا بوسیش و امسال با یه

 دختر ناز مثل فرشته مقابل اون گنبد طلایی و صحن و سرای زیبا

ایستاده بودم ..و اشک میریختم و خدا را شکر میگفتم...

ثنا جون که از دیدن اون همه جمعیت شوکه شده بود و تا بهش

 میگفتم اینحا کجاست میگفت مَ یعنی مشهد..قربونت برم ....

که اصلا این چند روز اذیت نکردی مثل یه بچه پاک و معصوم همه

جا با هام میومدی و برای نماز خوندن چند تا مهر بر میداشتی

و کنار من می شستی سجده میکردی و یا با مهرها مشغول بودی

و یا اینکه در حال لواشک خوردن بودی ..تا من نمازم تمام بشه.....

دست عمه مهری و عمه زهرا درد نکنه که لواشک درست کرده بودند ...

هر وقت خادمی میدیدی که از اون  به قول خودمون پشمالوها

(یعنی اسمش چی بود؟سوال)دستش بود یا دنبالش راه می افتادی

 یا دستت را طرفش دراز می کردی...اونا هم می مالیدن تو صورتت

 و تو ذوق می کردی ...و بهت شکلات میدادند...

 

 روز سه شنبه و رواق امام خمینی منتظر هستیم دعای عرفه را بخونیم... 

تو هم یه لحظه اروم نبودی ماشاالله به جونت صد دفعه بیشتر از بین

جمعیت اوردمت و باز رفتی یک دفعه از دور مواظبت بودم یه اقایی

فکر کرد گم شدی داشت میبرد تحویلت بده که رسیدم و کلی بهم

حرف زد چرا مواظب بچه نیستی گم شده بود منو بگی..ای شیطون..

مردم می دیدند که چادر سرت کردی لپت را می کشیدند ..

دست رو سرت می کشیدند بعضی ها هم می گفتند ماشاالله...

 

 

 

 

 

 

 وقتی هم که میشستی کتاب دعای روز عرفه را می خواستی..

 

 

موقعی که می گرفتی برای خودت یه چیزهایی را زمزمه می کردی....

فدات بشم قشنگم...

راستی این چادر و شلواری که پوشیدی را قبل از رفتن برات دوختم....

 

 

 

 

روز چهارشنبه و روز عید قربان صحن کوثر ...

که البته نماز صحن غدیر برگذار شد...

محو تماشای خادمین جوان موقع بردن فرش چونکه سریع می دویدند

از صدای پاهاشون خوشت اومده بود و دیگه ول کن نبودی می گفتی

برم سوار گاریشون بشم و تازه وارد انبار فرش هم شدی... 

منم بهت اجازه نمیدادم ولی تو کار خودت را می کردی... 

 

 

 

 

 

 

بعد از اونا نوبت مهر ها شده بود...به خاطر نور خورشید

عکس بد شده ولی دلم نیومد نزارم..

 

 

 

استراحت می کنیم و یکم شیر می خوری و بدون اینکه نماز عید

را بخونم به صحن رضوی برگشتیم...تو اینبار دنبال اسفند دود کن ها

افتاده بودی و من به دنبال بابایی تا اینکه همدیگه را پیدا کردیم...

 

پالتویی که پوشیدی را خودم برات دوختم پارچه پالتو 

 مال سال 1375 می باشد ...تعجب

 

خوب چیه مگه چیز نگه دارم مال جهازم بوده خمس بهش نمیرسه..

 

 

 

 

و ناهار که ثنا جون نخورد ... 

 

 

روز 5 شنبه رفتیم خیابان 17 شهریور تا سوغاتی بخریم

 ولی تو ول کن ابها نبودی....

ماشالله چقدر شلوع .چقدر پاساژ و بازار....

 

 

 

ثنا جون ما رفتیم ...ولی تو باز چسبیده بودی به حوض و فواره ها...

 

 

 

بعد از اونجا که خرید انچنانی نکردیم اومدیم حرم ...

تا بریم کبوتر ها را ببینیم ولی تو از هتل تا حرم و تا بعد از زدن

ناقاره ها و نماز مغرب و عشا خواب بودی..

عکساش برات یادگاری موند ببین...

 

 

 

 

 

موقع زدن ناقاره ها(درست نوشتم ایا)

 

 

 

 

اون بالا خادم را ببین  موقع اذان مغرب

 

 

 

 

 

 وقتی بیدار شدی رفتیم طبقه پایین برای زیارت....

 

 

 

 

اینجا میگی می خوام خودم را ه بیام

در ضمن میخوای بری پله برقی...

 

 

 

 

 

شب جمعه دعای کمیل صحن غدیر اگه اشتباه نگفته باشم...

مشغول اب خوردن ؛نوش جونت....

 

 

 

 

 

خودت همه کاره هستی...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 لواشک می خوردی و من و بابایی دعا را گوش می کردیم..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

لواشک خوردن که تکراری شد پا شدی و داری التماس می کنی

کفشهات را پات کنیم .. 

 

 

 

 

 

روز جمعه و باغ رضوان کنار کبوترهای حرم 

شما مشغول دادن گندم به کبوتر ها خیلی خوشحال بودی.. 

 

 

 

 

 

 

نماز جمعه را با مامان جون داخل دار القران خوندیم

چون بیرون افتاب بود خادمین عزیز گفتند بیاید داخل دار القران...

بعد از نماز داریم دنبال بابایی می گردیم شما میگی بریم از اونطرف..

 

 

 

 

و اولین غذای ثنا جون زرشک و زعفران که اینم داستان داره...

 

وقتی مسیر حرم تا هتل یا بالعکس را طی می کردیم شما فقط

حواست به زرشکهای مغازه ها بود ..منم به بابایی گفتم نخر

 چون همه را یکجا می خوری و حالت بد میشه ولی تو ول کن نبودی

 بابایی هم وقتی دید دستت طرف زرشکها درازه به مغازه داره گفت

 میشه چند تا از این زرشکها را بدم دخترم اگه دوست داشت براش

بگیریم تو هم سریع از دست بابایی گرفتی و خوردی من و بابایی تعجب

و مغازه بعدی دوباره ...این شد که زرشک خور شدی رفت...

حالا بین این همه خوردنی چرا زرشک...

این شد که تا دیدی روی برنجها زرشک هست همه را ازمون

 گرفتی خوردی وقتی تمام شد به زبان خودت گارسون را صدا میزدی

و  فکر کنم میگفتی زرشک بیار  ما فقط اخرش را فهمیدیم به به..

بابایی بغلت کرد و رفتید دم اشپزخونه و یه بشفاب زرشک

 و زعفران گرفتی اومدی...

 

 

 

 

 

 

نوش جونت....

 

اینم یکی از شیطونی های داخل اتاق البته بعد از بپر بپر روی تخت

 و از ته دل خندیدن..

یه لبه باریک کنار یخچال بود که نشستی روش و داری نبات می خوری .

 

 

 

 

هر روز صبح واسه صبحانه که میرفتیم تو این شکلی میشدی

گلاب به روتون روم به دیوار...

 

 

 

قربونت برم خجالتی و مظلوم من...

 

 

 

عملیات شستن و اب بازی شما....مگه ول کن هستی...

ببخشید تو را خدا....

 

 

 

 

و روز شنبه ساعت 10 صبح پیش به سوی اصفهان...

اینجا اخرای مشهده بابایی داره شیشه های ماشین را تمیز میکنه .

منم مثل گرگ افتادم دنبال بره کوچولو....

 

 

 داری گلها را ناز میکنی....

 

 

 

مگه گیر چنگالم نیوفتی یه لقمت میکنمخوشمزه

 

 

 

فدات بشم من.....

 

 

 

 اِ وا چشماتون را ببندید حالا مامانم یه اشتباهی کرد عکس

لخت منا گذاشته شما چرا اینطوری نگاه میکنی..عینک

 

 

 

ابگرم فردوس وای که چقدر خوب بود جاتون خالی کلی بهون انرژی داد....

منتظریم نوبتمون بشه....

یواشکی داره تو را نگاه میکنه وقتی دید قراره بریم تو اب

چنان ذوقی کرد که نگو...

اب گرم بود ولی ثنا جون دوست داشت....

حتما یه سری برید ابگرم فردوس توصیه من را جدی بگیرید...

 

بلیط استخر نفری5000 هزار

 

بلیط وان هاش نفری 2000 هزار

 

که من به خاطر ثنا جون رفتیم وان....

 

 

 

داخل ماشین خوابیدی تا طبس موقع نماز و شام بیدار شدی...

قیافت را ببین.. متعجب و خواب الود.خواب

 

کلی سرسره بازی کردی و شام خوردیم و راهی شدیم....

 

 

ساعت 2 نیمه شب دم در خونه برام تو خواب ژست گرفتی....

 

 

 

فرشته کوچولو.....

 

 

 

صبح ساعت 10 از خواب بیدار شدی و تا یک ربع همینطور

دراز کشیده بودی و اطراف رانظاره می کردی.تعجب کرده بودی ..

چون خواب بودی اومدیم خونه...بلاخره پا شدی عروسکهات را

بغل میکردی ...کلا مونده بودی چکار کنی....

منم برات صبحانه گذاشتم تا بخوری ولی تو چکار کردی تا

من تلفن را جواب بدم دیدم ذیگه قند تو قندان نیست..

 

 

 

 

خوب اینم یه جورشه خنده

 

 

 یادته میخواستم بینیت را تمیز کنم نمیگذاشتی ..

حالا خودت تا سنجاق میبینی بر میداری و خودت بینیت را تمیز میکنی ..

هر بار در میاری میگی اَه...اخه تمیزه ولی ول کن نیستی..

امان از دست تو...

ببخشید...

 

 

 

 

 

یک دفعه هوس کردی چادرت را سرت کنی و باهاش بازی کنی....

منم ازت عکس گرفتم قربونت بدون تو من چه کنم اصلا

دنیا برام هیچ معنایی نداره..

 

 

 

 

روز شنبه  92/8/4

 

راستی تو مشهد که بودیم دم یکی از مغازه ها که چادر می فروختند

رد میشدیم یکمرتبه از بغل بابایی خودت را اویزون کردی و یکی

از چادرها را نشون میدادی و خوشحالی میکردی ..

بابایی میگفت چی شده ..وقتی اومدم نزدیک دیدم بین اون

همه چادر چادر خودت را پیدا کرده بودی مثل چادری که سرته...

ماشاالله به هوشت عزیزم...حالا خوب شد چادر خودت دنبالم بود

 بهت دادم وگرنه نمیدونم چی میشد.. 

 

 

 

 

 

بعدا نوشت ...اول پست نوشتم بعد از یک هفته نت وصل شد ولی الان

که این پست را اپ میکنم ..بعد از 11 روزه..

چراسوال 

چون تمام مطالبی را که میبینی را نوشتم و موقع اپ کردن نت قطع شد..

منم این شکلی

 

کلافهکلافهکلافهکلافهکلافهکلافهکلافهکلافه

 

خندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخنده

 

گریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریه

 

هیپنوتیزمهیپنوتیزمهیپنوتیزمهیپنوتیزمهیپنوتیزمهیپنوتیزمهیپنوتیزمهیپنوتیزمهیپنوتیزمهیپنوتیزمهیپنوتیزم

ناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحت

دل شکستهدل شکستهدل شکستهدل شکستهدل شکستهدل شکسته

بازندهبازندهبازنده

یعنی بر میگرده..

خیال باطل

دلم میخواست خودم را دار بزنم..

حالا ساعت چند 4 صبح..

خدایا چرا اینطوری شد....

برای همین رفتم چند روز بعد اومدم تا اروم بشم...

هورا

 نفس بابا هستی مامان ثنا  تا این لحظه ، 

1 سال و 5 ماه و 11 روز و 14 ساعت و 1 دقیقه و 13 ثانیه سن دارد :.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

الهام(مامان اميرحسين)
8 آبان 92 14:15
واي چه پست طولاني يم بوده كه پريده!!
حق داشتي خواهر!


دیدی چه به روزم اومد خواهر
الهام(مامان اميرحسين)
8 آبان 92 14:23
خوب ميريم سراغ اصل ماجرا
هلللللللللللللللللللللووووووووووووو بخورمت با اين چادر قشنگت!!
معلومه اونجا خيالي دختر خوبي بوده تا شما به زيارتتون برسين!!!پالتوشم خييييييللي قشنگ و شيكه!!
مثل خودش
خوب اين حرفا رو بي خيال از خيابون 17 شهريور برا ما سوغاتي چي خريدين؟؟؟
واقعا خوبه لواشك هست!!!خوب سر بچه رو باهاش گرم كردينا!!
واااااي پسر منم عاشق نباته!!!بيا و ببين!!از بس نميزارم بخوره يواشكي بر ميداره و ميره قايمكي ميخوره!!
آبگرم رفتنت منو كشته باقلوا ي لختي!!
اين چاي شيرن بازمبه پاي شيريني دخملت نميرسه مريم جون!
سنجاق تو دماغ!!!!!!!!
نكن دختر خطرناكه!
بخورمت دخمل چادري!

نوش جونت خاله فقط مواظب دندونات باش
خیلی خیلی دختر خوبی بود اصلا نمیشد تصور کرد..
مگه ندیدی چی اوردم سوغاتی فقط فلکه..فواره اب..گل..حوض اب ...نگذاشت واسه خودشم سوغاتی بخرم...ولی واسه شما کلی سلامتی و دل خوش اوردم..
چشماتون قشنگ میبینه...قابل شما را نداره..
خوراک این چند روزه ثنا جون لواشک..زرشک..پفیلا..تخم افتابگردان و کدو از این اماده ها...
نیست مسافرت بودیم تو راه دخترم فشارش افتاده بود می خواست با این قندها یکمرتبه فشارش بره بالا.
خاله جون مواظبم یعنی مگه مامانم میگذاره به کارم برسم ..مرتبا میگه نکن خطرناکه..
خاله جون حتما برو ابگرم نمیدونی چقدر خوب بود..
مامان اهورا(نرگس)
8 آبان 92 16:52
زیارت قبول...ما رو هم دعا کردین؟؟؟!!!
قربونش بره خاله با اون چادر نازش...


جاتون خالی من به تمام دوستان ثنا جون و خانواده هاشون دعا کردم خدا قبول کنه...
خدا نکنه...
مامان امیرحسین
8 آبان 92 17:09
سلام.زیارتتون قبول.من هم با افتخار شما را لینک کردم.


ممنونم جاتون خالی...
مامان زینب
8 آبان 92 17:31
سلام خواهش می کنم بیا آخرین پستم را ببین .


الهام(مامان اميرحسين)
10 آبان 92 13:46
سلام گلم
خصوصي


چشم عزیزم
الهام(مامان اميرحسين)
10 آبان 92 13:50
سلام گلم خصوصي
مامان حسین جون
11 آبان 92 19:36
سلام مریم جون زیارتتون قبول سفرا بخیرمشهد میان و هیچی نمیگین و میرین باشه ما هم اگه قسمت شد یه وقتی گذرمون به اصفهان افتاد تلافی میکنیماز گله بگذریم بریم سراغ پستتون :دعا ونیایشتون قبول باشه منم خیلی دلم میخواست دعای عرفه رو حرم باشم ولی چون خونه مون از حرم دور بود و منم روزه بودم همسرم گفت نه نمیخواد بری دیربر میگردی قربون اون چادر سر کردنت بشم منچقدر با چادر خانم شدی به این میگن یه مامان هنرمند چقدرم خوشکل دوختی عزیزم چی شد از هفده شهریور خرید نکردی؟جنساش بد نیست ما طبقه پایین حرم خطبه عقدمون خونده شد حیف که دیگه نمیذارن خانما و آقایون با هم برن و منو همسرم یه تجدید خاطره کنیم چه خوراک گرونیم داره دخترتون!!زرشک زعفرون میدونم زیارتتون قبوله چون اینهمه که شما این چند وقته مشغول زیارت و عبادت بودین ما نبودیم!!! ایشالله به زودی زود قسمتتون بشه و بازم بیان مشهد در آخر اینم بگم مریم جون خوب درکت میکنم وقتی مطالبت پریده چه حسی داشتی منم به همچین بلایی گرفتار شدم
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام جاتون خالی زهرا جون منم دلم می خواست شما را ببینم ولی نشد حیف ولی شما اینکار را نکنید نیایشهای شما هم قبول باشه چشماتون قشنگ میبینه همون مشهد بود دیگه اون خوراکی گرون را نخورد چه جالب ولی کاش میگذاشتند و خاطراتتون را دوباره زنده می کردید انشاالله به زودی دوباره قسمتمون بشه.. در اخر ممنونم که بهمون سر زدید
مامان ثنا
12 آبان 92 9:43
خاله جون زیارتت قبول چقدر چادر بهت میاد عزیزم راستی مریم جون ما هم روز عرفه مشهد بودیم و روز عید قربان موقع نماز صحن غدیر بودیم اتفاقاهمونجا که عکس گرفتی ما نشسته بودیم کاش همدیگه رو دیده بودیم
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم جاتون خالی عزیزم.. کاش همدیگه را دیده بودیم
مامان آیسلی
12 آبان 92 17:26
زیارتتون قبول عزیزم همیشه به شادی وگردش نازم موفق باشی با اون چادرت بخورمت خشگل
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم ..جاتون خالی همچنین شما
مامان فاطمه
13 آبان 92 1:06
سلام وبلاگه جالبی دارید معلومه براش خیلی وقت می زارید خسته نباشید ولی این که موس رو هر عکسی میره میچرخه خیلی رو اعصابه
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام ممنونم خاله جون خودمم اون کد را تو تنظیمات وبلاگم حذف کردم ولی نمیدونم چرا حذف نشده بود.. ممنونم که بهم خبر دادید
مامان گلشيد
14 آبان 92 11:22
قربون اون چادر سر كردنت برم خاله جوني . چه با اشتها هم لواشك ميخوره آدم حوسش ميشه خدا تو رو واسه پدر و مادر مهربونت حفظ كنه عزيزم
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم خاله جون که بهمون سر زدید.. ممنونم واسه دعای خوبتون همچنین
شهرزاد
17 آبان 92 15:12
وای من اگه جات بودم تا صبح نمی تونستم بخوابم ! چون برای منم پیش اومده! البته خوش شانس نبودم که درست بشه و مطالبم بر گرده! همش پریده! می بینم که رفتید زیارت جد من ! آخه فامیلیه من رضوی هستش تازه شجره نامه هم داریم که اگه بریم اونجا مثل اینکه بهمون هتل میدن ولی تا حالا استفاده نکردیم ! چه دختر خوبیه ثنا گلی که مامان و باباش رو اذیت نکرده آفرین به این فرشته کوچولو ...عاشق اون عکسش شدم که قندها رو ریخته تو چایی راستی اون پالتویی که خودت براش دوختی خیلی قشنگه آفرین به این همه هنر
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
همین کارم کردم.واقعا چقدر بده.از منم پرید همشون چه جالب خوش به حالتون چه جد خوبی! خیلی دختر خوبی بود خیلی جالب بود هر چه قند بود نیست و نابود کرد قابل نداره خاله جون اراد جون را ببوس
الهام(مامان اميرحسين)
18 آبان 92 12:51
سلام عزيزم كجاييد ؟؟؟ بي خبرم
مامان نرگس
18 آبان 92 21:57
زیارت قبول خانمی معلومه خیلی بهش خوش گذشته جالبه همون موقع که شما مشهد بودین ما هم اونجا بودیم تو این ایام عزیز التماس دعا دارم
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام جاتون خالی جالبه ولی کاش همدیگه را دیده بودیم محتاجیم به دعا
الهام(مامان امیرحسین)
19 آبان 92 17:11
کجایین خواهر؟؟ دلواپسم شدیدا!! بازم به من!علت نبودنمو گفتم شما چرا!!
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
همینجا زیر سایه شما شما لطف دارید...میخواستم بگم ولی اینترنت مهلت نداد
الهام(مامان اميرحسين)
21 آبان 92 0:29
فكر كنم منم بايد مثل خودت بيام در خونتون!
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام شرمنده دوباره اینترنت مشکل پیدا کرده بود.... تشریف بیاورید خوشحال میشم