فتیله جمعه تعطیله
سلام بر قشنگترین دختر کره زمین
٨/٦/٩٢
میبینی چقدر زرنگم هفته بعدی هم جمعش اومد من هنوز تو هفته قبلم
خوب چکار کنم هم خیلی شیطون شدی و هم دو تایی سرما خوردیم
امیدوارم وقتی این پست را میخونی بدون غم و درد باشی
روز جمعه صبح رفتیم تا بعد از ظهر باغ عمه زهرا و برگشتنی
رفتیم باغ ثنا جون را آب دادیم ....
حالا بیا ببین چکار کردی..
یکم تو باغ عمه زهرا قدم زدی بابایی هم با عمو مرتضی کلی
گردو چیدن من و تو هم تماشاشون کردیم
اینم عکسهای شما...
بفرما هلو
میخوای بپری پایین و بهت میگم نپر خطرناکه..
ریگها را بر میداری و پرت میکنی و از ته دلت میخندی...
اینجا داریم آبیاری قطره ایی انجام میدیم...
و شما طبق معمول شدی ماهی خوشکله...
دستت را میگیری زیر آب و میزنی به دهنت و صورتت..
تا یک ساعت کارت فقط همین بود ..
ببین از آفتاب سوختی حرف منم که گوش نمیکنی....
92/6/11
روز دوشنبه اقاجون جعفر قربونی داشت به بابایی گفت بیا سر گوسفند را ببر
برای همین اومد دنبالمون رفتیم اونجا بعد از کباب کردن جیگر گوسفند و خوردن
یه آبگوشتی چرب و چیلی گوشتها را قسمت بندی کردند و دادیم به هر کس که
مستحق بود..ساعت 7 بعد از ظهر رفتیم خونه خاله زهرا تا
(البته خونه که نه ساختمان نیمه کاره) کاچی بپزیم جاتون خالی تو هم
تو پارک کنار ساختمان کلی سرسره بازی کردی..خلاصه اینکه خاله عروسی کنه
بیا بشین تو خونشون ما با شما بچه ها بند و بساتی داریم هر موقعه بریم خونه خاله...
راستی چن روزی هست من و تو به شدت سرما خوردیم و اصلا حال نداریم.
یه کار خطرناکی که انجام میدی اینکه :
وقتی میگذارمت روی تاب نمیگذاری کمربندت را ببندم و حین تاب خوردن میپری
پایین و چنان ذوقی میکنی که نگو ..فکر کنم میخواستی پسر بشی
امان از دست تو و کارهای خطرناکت...
لواشک میخوری در حد المپیک
اصلا هیچ عکس العملی هم نشون نمیدی
قربون اون دستهای کوچولوت برم با اون لواشک خوردنت ..
وقتی خونه مادر جون هستیم فقط به دنبال مرغ و خروسهای مادر جون.
بیچاره ها
فقط کاشکی این بنا بیاد و زودی حیاط را درست کنه تا من خیالم راحت بشه...
چون می ترسم بیوفتی روی سنگها و دست و پات بشکنه...
اینم گوسفند فداکار که بابایی ذبحش کرد....
تو هم بعد از عملیات اومدی ولی تعجب کرده بودی شدید
اگه تو نباشی زندگی برام تمام میشه
بلاخره این پستم گذاشتم
ببخشید اگه دهنتون را آب انداختم