دخملی و گردش و عقدکنان
سلام سلام سلام پرنسس خانم مامان
سلام به خانم خانما....
سلام به دردانه شیطون
خوبی خدا را شکر بیا ادامه مطلب....
٢٢/٦/٩٢
قرار شد که صبح روز جمعه ساعت 7 به طرف روستایی که اقاجون
(بابای ؛بابایی)به دنیا اومده بود حرکت کنیم..عمه زهرا و شوهر و بچه هاش
هم بودند .اخه یکسالی بود که نرفته بودیم سر مزار اقاجون بابایی(بابای ؛اقاجون)
من خیلی دوستش داشتم با اینکه نابینا بود ولی به اندازه یه دانشمند معلومات
داشت خیلی با فرهنگ و با کلاس صحبت میکرد من دوست داشتم همیشه بریم
خونشون و جاتون خالی آبگوشت بپزیم و دور هم بگیم و بخندیم و نوش جان کنیم
هیچ جای دنیا همچین آبگوشتی نیست...همون گوشت را میاوردی خونه خودمون
می پختیم ولی مزه اون ابگوشت را نمیداد..هیچ کدوممون نفهمیدیم چرا اون مزه
را میداد...خیلی دلم برای اون روزها تنگ شده... وقتی که زنده بود بیشتر وقتها
جمعه ها میرفتیم پیششون خدا رحمتشون کنه هر دو تو مدت چند ماه از
پیشمون رفتند زن اقاجون که همیشه خمیده راه میرفت ولی کارهای اقاجون
را انجام میداد دستش را میگرفت و با همدیگه به مسجد میرفتند..واقعا زندگی
در روستا خیلی با صفاست...
خلاصه ساعت 8 رسیدیم به روستای تاریخی قارنه...یه پارک داشت که اصلا ما
فکرش را نمیکردیم که تو همچین جایی پارکی باشه.تو هم که از خدا خواسته
تا اومدیم صبحانه بخوریم یه دل سیر بازی کردی.وقتی صبحانه را خوردیم
راه افتادیم و اول رفتیم مزار و یه فاتحه خوندیم تو هم یه عالمه سنگ و شن دیدی
تا تونستی برداشتی و پرت کردی دستت را شستیم و رفتیم مهمونی .
جاتون خالی ناهار ابگوشت خونه مامان زن عمو دعوت بودیم ولی بازم
مزه اون ابگوشت را نمیداد....بعد از ناهار چونکه عقد پسر خاله
من و بابایی بود سریع حرکت کردیم و اومدیم خونه
اماده شدیم و رفتیم عقد داداش الهام که 92/6/1 عقدش بود
ایرج و فرزانه92/6/22
خیلی خوش گذشت جاتون خالی بود
این عکس پایین مال روزیه که رفته بودیم نامزدی دختر عمه خودم مرضیه و مجتبی
وقتی برگشتیم تا که لباساتا در اوردم فرار کردی و بعد هم گفتی حتما باید
سیدیم را ببینم اینم یه مدلشه دیگه چکار میشه کرد..
ساعت 12 شب روز یکشنبه
اینم عکسهای پارک روستای تاریخی قارنه...
اقاجون در حال بازی با ثنا جون
در ضمن اقاجون جانباز میباشند..
اینم الاکلنگش بود که خیلی برام جالب بود
گیر دادی به بابایی که تو هم سوار شو...
اینم باغ انار که نزدیک پارک بود گذاشتمت اونجا ازت عکس بگیرم که اصلا به من
توجه نکردیچون شما عاشق پرت کردن سنگ هستی..
مزار روستای حسین اباد جرقویه..
اصلا دیگه نوشتن نداره مشخصه که این وروجک داره چکار میکنه..
ماشاالله به جونت باشه دختر مگه ول کن هستی..
حیاط خونه مامان زن عمو و ثنا به دنبال مرغ و خروس و انار...
اینجا داری کیشتشون میکنی..
رفت ..قربون اون خندیدنت بشم من....
میریم سر اصل مطلب....
تالار و عقد و ثنا جیگر ...
عکست زیاد کیفیت نداره چون دستت را زده بودی روی لنز و کثیف شده بود
منم که نمیدونستم ...
میوه ارایی که گلوم را پاره کردم از بس گفتم ثنا جون من را ببین ولی کو گوش شنوا..
تنها شانسی که اوردم عروس خانم اومدند از جلوی چشمانت رد شدند شما هم
با نگاهت دنبالش کردی منم تونستم ازت عکس بگیرم..
اون لباس و گل سرهای خوشکلت را خودم برات دوختم ..
رفتیم برات دامن بخریم گفت 30 هزار تومان منم اومدم خونه یه شلوار لی قدیمی
داشتم شکافتم و از پاچه های شلوار اون دامنی که پوشیدی را دوختم..
کلی دوستش داری از وقتی که میدوختمش و فهمیدی که مال خودته چندین
بار پوشیدی و قر دادی....اصلا بهونه گیری نمیکردی وقتی دامنت را میدوختم..
اینم از شب و خوابیدن شما ببین چه شکلی دستت را گذاشتی زیر سرت
و عین فرشته ها خوابیدی...سه شنبه دوباره عقد دعوت داریم خدا را شکر که
همه جوانهای فامیل رفتند خونه بخت ..همشون موقع عقد کنان من و بابایی 5
سال یا 6 و 7 سال داشتند دیروز رفتم سر البوممون و عکساشون را نگاه کردم..
وااااای کلی خاطره ها برام زنده شد..
نفس بابا هستی مامان ثنا تا این لحظه ، 1 سال و 3 ماه و 27 روز
و 14 ساعت و 43 دقیقه و 52 ثانیه سن دارد :.
ارامش قلبم ثنا جونم ؛؛
تک ستاره ی باغ زندگی ام ؛؛؛
تک ستاره ی قلبم؛؛؛
بی نهایت دوستت دارم