زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

دخملی و گردش و عقدکنان

1392/6/24 23:42
883 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام سلام پرنسس خانم مامان ماچ niniweblog.com

 

سلام به خانم خانما....

 

سلام به دردانه شیطون 

 

خوبی خدا را شکر بیا ادامه مطلب....

 

 

٢٢/٦/٩٢

 

 02

 

قرار شد که صبح روز جمعه ساعت 7 به طرف روستایی که اقاجون

 

(بابای ؛بابایی)به دنیا اومده بود حرکت کنیم..عمه زهرا و شوهر و بچه هاش

 

هم بودند .اخه یکسالی بود که نرفته بودیم سر مزار اقاجون بابایی(بابای ؛اقاجون)

 

من خیلی دوستش داشتم با اینکه نابینا بود ولی به اندازه یه دانشمند معلومات

 

داشت خیلی با فرهنگ و با کلاس صحبت میکرد من دوست داشتم همیشه بریم

 

خونشون و جاتون خالی  آبگوشت بپزیم و دور هم بگیم و بخندیم و نوش جان کنیم

 

هیچ جای دنیا همچین آبگوشتی نیست...همون گوشت را میاوردی خونه خودمون

 

می پختیم ولی مزه اون ابگوشت را نمیداد..هیچ کدوممون نفهمیدیم چرا اون مزه

 

را میداد...خیلی دلم برای اون روزها تنگ شده... وقتی که زنده بود بیشتر وقتها

 

جمعه ها میرفتیم پیششون خدا رحمتشون کنه هر دو تو مدت چند ماه از

 

پیشمون رفتند زن اقاجون که همیشه خمیده راه میرفت ولی کارهای اقاجون

 

را انجام میداد دستش را میگرفت و با همدیگه به مسجد میرفتند..واقعا زندگی

 

در روستا خیلی با صفاست...

 

خلاصه ساعت 8 رسیدیم به روستای تاریخی قارنه...یه پارک داشت که اصلا ما

 

فکرش را نمیکردیم که تو همچین جایی پارکی باشه.تو هم که از خدا خواسته

 

 تا اومدیم صبحانه بخوریم یه دل سیر بازی کردی.وقتی صبحانه را خوردیم

 

راه افتادیم و اول رفتیم مزار و یه فاتحه خوندیم تو هم یه عالمه سنگ و شن دیدی

 

تا تونستی برداشتی و پرت کردی دستت را شستیم و رفتیم مهمونی .

 

جاتون خالی ناهار ابگوشت خونه مامان زن عمو دعوت بودیم ولی بازم

 

مزه اون ابگوشت را نمیداد....بعد از ناهار چونکه عقد پسر خاله

 

من و بابایی بود سریع حرکت کردیم و اومدیم خونه

 

اماده شدیم و رفتیم عقد داداش الهام که 92/6/1 عقدش بود


ایرج و فرزانه92/6/22


خیلی خوش گذشت جاتون خالی بود

 

 

 

این عکس پایین مال روزیه که رفته بودیم نامزدی دختر عمه خودم مرضیه و مجتبی

 

وقتی برگشتیم تا که لباساتا در اوردم فرار کردی و بعد هم گفتی حتما باید

 

سیدیم را ببینم اینم یه مدلشه دیگه چکار میشه کرد..

 

ساعت 12 شب روز یکشنبه

 

 

 

 

 

 

اینم عکسهای پارک روستای تاریخی قارنه...

 

 

 

 

 

اقاجون در حال بازی با ثنا جون

 

در ضمن اقاجون جانباز میباشند..

 

 

 

 

اینم الاکلنگش بود که خیلی برام جالب بود

 

 

 

 

گیر دادی به بابایی که تو هم سوار شو...

 

 

 

 

اینم باغ انار که نزدیک پارک بود گذاشتمت اونجا ازت عکس بگیرم که اصلا به من

 

توجه نکردیچون شما عاشق پرت کردن سنگ هستی..

 

 

 

 

مزار روستای حسین اباد جرقویه..

 

 

 

 

اصلا دیگه نوشتن نداره مشخصه که این وروجک داره چکار میکنه..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ماشاالله به جونت باشه دختر مگه ول کن هستی..

 

 

 

 

 16

 

 

 

 

حیاط خونه مامان زن عمو و ثنا به دنبال مرغ و خروس و انار...

 

 

 

 

اینجا داری کیشتشون میکنی..

 

 

 

 

رفت ..قربون اون خندیدنت بشم من....

 

 

 

 

 

 

 

 

میریم سر اصل مطلب....

 

تالار و عقد و ثنا جیگر ...

 

عکست زیاد کیفیت نداره چون دستت را زده بودی روی لنز و کثیف شده بود

 

منم که نمیدونستم ...

 

 

 

 

 

میوه ارایی که گلوم را پاره کردم از بس گفتم ثنا جون من را ببین ولی کو گوش شنوا..

 

 

 

 

تنها شانسی که اوردم عروس خانم اومدند از جلوی چشمانت رد شدند شما هم

 

با نگاهت دنبالش کردی منم تونستم ازت عکس بگیرم..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اون لباس و گل سرهای خوشکلت را خودم برات دوختم ..

 

رفتیم برات دامن بخریم گفت 30 هزار تومان منم اومدم خونه یه شلوار لی قدیمی

 

داشتم شکافتم و از پاچه های شلوار اون دامنی که پوشیدی را دوختم..

 

کلی دوستش داری از وقتی که میدوختمش و فهمیدی که مال خودته چندین

 

بار پوشیدی و قر دادی....اصلا بهونه گیری نمیکردی وقتی دامنت را میدوختم..

 

 

 

 

 

اینم از شب و خوابیدن شما ببین چه شکلی دستت را گذاشتی زیر سرت

 

و عین فرشته ها خوابیدی...سه شنبه دوباره عقد دعوت داریم خدا را شکر که

 

 همه جوانهای فامیل رفتند خونه بخت ..همشون موقع عقد کنان من و بابایی 5

 

 سال یا 6 و 7 سال داشتند دیروز رفتم سر البوممون و عکساشون را نگاه کردم..

 

وااااای کلی خاطره ها برام زنده شد..

 

نفس بابا هستی مامان ثنا تا این لحظه ، 1 سال و 3 ماه و 27 روز

 

 و 14 ساعت و 43 دقیقه و 52 ثانیه سن دارد :.

 

 

ارامش قلبم ثنا جونم ؛؛

 

 تک ستاره ی باغ زندگی ام ؛؛؛

 

تک ستاره ی قلبم؛؛؛

 

 بی نهایت دوستت دارم

 


 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان محمدحسین
25 شهریور 92 9:50
سلام
ماشاالله اینجاست که باید گفت تریپش منو کشته
امیدوارم که جمعتون همیشه به گرمی جمع باشه و سایه تون بالاسرش باشه
به وبلاگ من سر بزنید شاید لوازمش به کارتون اومد
ضمنا به مرور زمان مرتب لوازمش اضافه میشه


مرسی همچنین
چشم حتما
مامان اهورا
25 شهریور 92 15:42
. . ¸,’ ¸,. . ¸ `-,”~-~’,¸,.¹-~-._¸,.سلام
. . . . ) . ‘”¨ . .):. .`-,;:.`,’;;‘¸,.¹¯¸¸,.-
. . .,-’ , , , , ,-‘;:.. . .`-¸;:.`,’--~’`,¯-.,¸_,
. . (. ,•¸,-~’¨|;;;::.. .. . “-,;:/,`,-~-~¬¯. . . . . . .¸,..,¸ . . . . .¸,.-~--.¸_
. . . ¨`” . . . .|;;;:::.. . .. . ¯¯`*¬~---~~¬¬”``~-,;:;;`”~--~”:;;::,-“’’``¯¨`
. . . . . . . . . \;;;::… . … , زود بيا آپمو ببين .... ¨`-,;;:;;::;;::;:;:`¬~-.¸
'``````````````/;;;:;::… ,, ..:;, :… ,, .. :;,:;,. . ., ¸ . . . .`,;;:;:::;:;:;;-~”`¨
, . . . . . . . .|;;::;:... .:; .:;;¸ . . ,, ..:;,, .. :. . ..:’ .. . . |;;::;;:;:;;”-~¬~-.,¸.-~’
. . . . . . . . . \;;::.. . `` .:;;;, . . . ,, ..:;, :… ,, .. :. . . . ,’`”~-,;;:;:;;.¸.,~--“`¨
. . . . . .¸.-~¬”`,-‘;:. . ..:;;::... .. .. . .. ... ..:;;. . . . .,’ . . . .`”*”`¯
. . . . . l’:,~-¬`;;:¸.-~¬”```”¬~--~¬, ..:;;¸-‘¨¯`\;:.. ./
. … . . |`|/`”,-‘¯ . . . . . . . . . . . . .`,.::;;\ . . . `,;:.\
. . . . . .l,/`/,.¸ . .با اين اسب بيا . . . . ).::;;\ . . . .`¸;:`,
. . . . . ./ (-.¸ ) . که زودتر برسي ..-“.:


حالا خوبه اسب سواری بلدم .
چشم اومدم
مامان حسین جون
25 شهریور 92 21:20
نقاره ها ز اوج مناره وزيده اند
مردم صداي آمدنت را شنيده اند
زيباتر از هميشه شده آستان تو
آقا! چقدر ريسه برايت کشيده اند
ميلاد على بن موسى الرضا، مأواى دل‏ شكستگان و تكيه‏ گاه درماندگان، بر دلدادگان بارگاه و حريمش مبارك باد!



ممنونم بابت متن زیباتون و تبریک منم به شما تبریک میگم
مامان نرگس
26 شهریور 92 0:23
السلام ای حضرت سلطان عشق

یا علی موسی الرضا ای جان عشق

السلام ای بهر عاشق سرنوشت

السلام ای تربتت باغ بهشت

---

ولادت باسعادت سلطان، امیر و ولی نعمت تمام ایرانیان، حضرت رضا-ع مبارک.




خاله جونم مرسی بابت تبریک منم به شما این روز را تبریک میگم..
مامان حسین جون
27 شهریور 92 8:03
آفرین به ثنا جون پس بابایی و آقا جونشو خوب به بازی گرفتهخوبه اتفاقا اونا هم یه یادی از بچگیشون کردنبه به انارخوردین به یاد منم باشینبارک الله مریم جون خیلی قشنگه دامنش خوش به حال ثنا سوگلی که همچین مامان هنرمند وبا سلیقه ای دارهایشالله که سایه ت رو سر ثنا جون و همسر مهربونت برقرار باشه


حسابی خستشون کرد..
قابل شما را نداره چشماتون قشنگ میبینه
ممنونم بابت دعای بسیار خوبت همچنین
مامان محدثه
31 شهریور 92 14:00
به به چ عکسای خوشگلی شده
ای جونم عزیزم ببین چقدر قشنگ سنگ پرت میکنه
واااااای چ مامان با سلیقه ای لباسات خیلی خوشگلن مبارکت باشه عزیزم


چشماتون قشنگ میبینه
خاله جون دیگه حرفه ایی شدم
قابل محدثه جون را نداره
راستی نمیدونم چرا وبلاگتون را که باز میکنم سریع میره یه جای دیگه مشکل چیه نمیدونم..
الهام (مامان امير حسين)
6 مهر 92 16:49
ميگم اين قارنه كجاست؟؟؟؟
تو رو خدا يه چيزي بده دخمل بخوره از گشنگي داره پاهاشو ميخوره!!!
به به چه انارايي!!
عشقمه انار....
چه ميوه آرايي قشنگيه!!
ثنا خوشگله از همش قشنگ تره!
تا ديديم فهميدم خودت دوختي!!!منم اين چند وقته حسابي سرم مشغول يادگيري خياطي بود!!
خيلي لذت بخشه!!
دامن خيلي قشنگيه عسسسيسسسم!!
خدا برات حفظش كنه و عشقتون هميشه مستدام



جنوب اصفهان..
تقصیر خودشه هر چی میپزم نمیخوره..
خوب دیگه شدی استاد خیاطی نزنی ازم جلو متوجه نشمحالا اولشه لذت داره وقتی که تو وقت کم میاند و بهت میگند باید برامون لباس بدوزی اونوقته که
همچنین و مرسی