بدل کاری ثنا جون
سلام تاج سرم
دوشنبه 92/5/27
اول باقی مونده پست قبل ..
بعد از اینکه یسنا خانم با عمه رفتند؛ اومدیم
بالا همون موقعه بابایی از سر کار اومد.
من و بابایی مشغول صحبت بودیم که دیدیم داری بلوکها را از داخل استخر
یکی یکی میبری جلوی تلویزیون و برای خودت ساخت و ساز میکنی...
بیا ادامه مطلب به قول خودت بدووووووووووو
نیوفتادی اینقدر تند اومدی
به روایت تصویر..
.....
.....
اینجا متوجه شدی که بابایی داره ازت عکس میگیره..
در ضمن من شورتت را در اورده بودم که مامیت را باز کنم که طبق معمول فرار کردی..
تو عکس مشخصه
قربونت برم با اون نگاه کردند...
خیلی زبیا ساختی عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
همیشه دوست داری روی سرامیکها بازی کنی....
روز شنبه92/6/2
ماشاالله....
موقعی که بابا رسول پشه بند را بست یکمرتبه پشت سرش را نگاه کرد
و با این صحنه مواجهه شده بود منم که داشتم آشپزخونه را جمع و جور
میکردم و اصلا حواسم به تو وروجک نبود..دیدم بابایی میگه
ااااٍا وا خدا مرگ مریم ببین این دختره را
من و بابایی از ترس مردیم ولی شما همچنان به بدل کاری و صخره نوردی ادامه میدادی.
ده بار اینکار را تکرار کردی عین یه فنر می پریدی بالا و سریع بر می گشتی پایین.
واقعا که غذا که خوردنش کاری نداره را نمیخوری ولی این کار سخت را تکرار میکنی..
اخرش هم بعد از 10 بار با گریه خوابیدی نمی خواستی تمام کنی دیگه دست
و پات میلرزید ولی دست بر دار نبودی...
یک صدم ثانیه هم نمیشه ازت غافل شد...عین بمب می مونی
فدات بشم توپ شیطونک