زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

اندر احوالات هفته گذشته

1392/6/2 2:25
714 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر مهربانترین دختر دنیا

 

 

ثــــــــــــــــقلبـــــــــــنــــــــــــــماچـــــــــــــا

 

 

 

خوشکل من بقیه اش ادامه مطلبه...

 

 

بیا و تماشا کن.چشمک

 

 

خوش اومدی....

 

 

روز یکشنبه با اتوبوس Tabaa پیکسل پیکسل (VGA) و داروهای پیکسلرفتیم جواب آزمایشات را گرفتم و بردمت

پیش دکترتTabaa پیکسل پیکسل (VGA) و داروهای پیکسلخدا را شکر چیزی نبود ولی وزنت هنوز کیلو  8.800

 

شدی پوست و استخوان نمیدونم چکار کنم غذا نمی خوری و فقط راه میری

 

 

و شیطونی میکنی..تو اتوبوس انقدر گریه کردی که نگو می خواستی

 

 

از راه پله های اتوبوس پایین و بالا بری...تو پیاده رو هم میگفتی که بغلم نکن تا خودم

 

 

برم وقتی که بغلت نمی کردم می خواستی بری تو خیابان دیگه توبه کلافه

 

 

روز دوشنبه یسنا نوه عمه جانت اومده بود خونه مامان جون من و تو هم

 

پایین بودیم..تو هم کلی حسودی کردی چون همیشه تنها بودی و یه جورهایی

 

فرمانروا بودی ..برای همین جاتا گرفته بود تو هم شاکی بودی..

 

 

 

 

 

 

 

یخ هات کم کم آب شده داری نازش میکنی...

 

 

 

 

 

فدای اون خندیدنت بشم منخنده 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

روز سه شنبه بهم زنگ زدند و گفتند که امتحان دارم اونم کی روز پنج شنبهتعجبکلافه

 

من که جزوه هم نداشتم تو دو روز وقت با تو فسقلی

 

خلاصه رفتم امتحان دادم نتیجه بعدا معلوم میشه...

 

یه جزوه بیخود پیدا کردم و خریدم 15000 هزار تومان... با عمه جان زهرا  شروع کردیم

 

به خوندن تو هم به خاطر اینکه داری دندون در میاری خیلی اذیت میکردی

 

برای همین مادر جون اومد بردت از صبح ساعت 10 تا ساعت 6  بعد از ظهر اوردت

 

وقتی اومدی چسبیدی به من و دیگه رهام نکردی...منم که دلم برات تنگ شده بود

 

اصلا نمیخواستم بری ولی مادر جون ازم زور شد و بردت...

 

مادر جون برات سوپ پخته بود و تو دو تا بشقاب خورده بودی حمامتم برده بود

 

دو بار هم برده بودت سرسره یکبارش را با اقاجون رفته بودی ...دستشون درد نکنه

 

فقط من موندم تو که تو خونه هیچی نمی خوری چطور سوپ خوردیتعجب

 

به نتیجه رسیدم که حرف خانم دکتر را گوش کنم ..

 

خانم دکتر گفت که سه روز ساعت 9 شب ببرش یه جایی مثل خونه مامانت

 

و شب برو بیارش 3 ماه دیگه از شیر بگیرش اخه اینجور که داری پیش میری

 

هیچی ازت نمیمونه.استرس 

 

 

 

 

 

 

خلاصه با بیخوابی های زیاد و خسته شدن تو و خودم صبح 5 شنبه امتحان دادم ..

 

صبح روز امتحان زن دایی جون و مادر جون اومدند پیشت و

 

من ساعت 9 بود خونه بودم..یکم گریه کرده بودی و صبحانه خورده بودی..

 

وقتی اومدم پریدی بغلم....بغلاز بس تو فکر تو بودم امتحانم را خراب کردم...

 

فدای سرت عزیزم.قلب

 

 

 

 

روز جمعه ..92/6/1 

 

 

 

 

 

عقد دختر خالم در ضمن همسایه دیوار به دیوارمونم هستند..

 

 

الهام و علیرضا

 

بزن اون دست قشنگه را...

 

 

عروس مجلس داره میاد وسط...

 

 

 

 

 

 

داری خیار می خوری... 

 

 

 

 

این عکس خیلی با مزه شده داری خیار را نصف می کنی..فدات 

 

 

 

 

 

بلاخره نصف کردی نوش جونت عزیزم....  

 

 

 

 

http://www.grafiksmania.com/glitter/nozze/sposa15.gif

 

 

 

 

شما مثل همیشه یه لحظه هم ارام نگرفتی همش قر دادی و از دست من فرار کردی

 

 دیگه من که خسته شدم دادمت بابایی وقتی اومدم بگیرمت بابایی بیچاره دیگه

 

هلاک بود از بس دنبالت راه پله ها را اومده بود بالا و برگشته بود تازه دو تا دایی ها

 

هم کمک می کردند..گریهکلافه

 

 

 

 

از بس همش در حال فرار بودی و نانای کردن نتونستم ازت عکس بگیرم

 

 

یعنی اگه دوربین میدیدند دستم اون وسط ها شهیدم میکردند دوربینمم

 

 میدادند دست انتظاماتقهقهه

 

 

خوب ما اینجوری هستیم خدا را شکر....

 

 

 

اون چند تا عکس هم یه گوشه دنجه ....

 

 

 

 

بعد از عقد الهام و علیرضا....پریسا و اقا حمید که 23 رفتیم عقدشون زنگ زدند اومدند

 

 دنبالمون رفتیم بیرون تو هم مثل همیشه فقط می خوای

 

 راه بری و سرسره بازی کنی...

 

 

 

 

 

 

الهی بمیرم همش دستت تو دهنت بود لثه هات اذیتت میکرد....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 یکدونه حباب ساز بابا رسول برات خرید خیلی دوستش داری..

 

 

 

مرسی بابا رسول مهربونماچ

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

ریحانه
2 شهریور 92 11:40
سلام
داداشم سالمه!!!

لطفا جوابمو بده


سلام اگه میشه خودتون و سایتتون را معرفی کنید تا من بدونم داداشتون کیه اونوقت بهتون میگم که داداشتون خوبه یا نه..
شیدا مامان الینا
2 شهریور 92 12:03
امان از دست این حسودی بچه ها خودم یکی شون رو دارم اگه قربون صدقه بچه دیگه ای برم اول میگه تو اون رو بیشتر از من دوست داری چرا قربون خودم نمیری .بعد هم قهر میکنه و....
به به چه لباس قشنگی پوشیدی گلم همیشه به جشن و شادی


امان
قابل شما را نداره
ممنونم همیطور شما
نازنین (مامان ثــــــــــــنا)
2 شهریور 92 15:42
ســـــــــلام عزیز خاله
ماشاا.... توی این دو سه هفته که ندیدمت چقدر بزرگ شدی .....
خوشم اومد خاله جون آفرین همین طور ادامه بده .....شیطونی کن..... ولی غذا هم بخور عزیزکم.....

مامانی الکی گریه نکن بچه اگه شیطونی نکنه که سالم نیست ......
شکر خدا کن......
هزاااااار تا بوس برای ثنا جون جونی


میبینی خاله چقدر دیر به دیر میای
خاله تو هم
اشکال نداره بزرگ میشم یادم میره

اگه گریه نکنم چه کنم
شیطونی نیست کارهای شیطانیه
بــــــــــــــــــــــوس
نسرین(مامان پریا)
2 شهریور 92 19:21
سلام عزیز دلم.الهی ..........
چقدر این فسقلی وزنش کمه ماشاا... از بس تحرک داره.....ایشاا.. زود مرواریدات در بیاد اینقدر اذیت نشی عزیزم.....راستی امتحان چی دادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


سلام میبینی خاله جون فقط شیطونی ...
انشاالله...
امتحان فنی حرفه ایی رشته قالی بافی
سحر(مامان ترانه)
3 شهریور 92 9:19
چه دختر نازی ان‌شاء ا... دندونات بدون اذیت کردن دربیاد


ممنونم خاله جون
خاله جون اگه میشه ادرس وبلاگتون را حتما برام بگذارید
الهام (مامان امير حسين)
3 شهریور 92 16:03
سلام مريم جون خوبي؟؟
چه خبرا؟
كامنتاي پست پاييني من كو؟؟
اصلا منم قهر قهر قهر!!



سلام الهام جون
خبری نیست جز دوری شما..
همینجاست قهر نکن
نرسیدم که تاییدشون کنم
الهام (مامان امير حسين)
3 شهریور 92 16:11
خدا رو شكر كه آزمايشات خوب بوده عزيزم!!
ولي چرا اينقدر وزنت كمه خانومي!؟
دستپخت مامانت خوب نيست؟الهههي بميرم بيا من برات خوشمزه ميپزم!!
توبه كار شدي مريم جون!!
اانگار خيلي اذيتت كرده؟
شاكي شده؟؟
اي جان خوب حق داره!!
چه عروسكي موهاشو بسته نانازي بخولمت!!
وقتي داره نازش ميكنه انگار يسنا ميخواد بخورتش!!
بخولمت خوش خنده
مريم جون پس بگو سرت شلوغ بوده كه كم پيدا شدي!!منم چون تو كم پيدا شدي دل و دماغ نداشتم بيام وب!
دست مامان جون دردر نكنه!!خيلي زحمت كشيده بودن انگار!!
مريم جون علتش همينه!!دستپخت تو رو دوس نداره حتما بد مزه درست ميكني؟!
امتحانتو خوب دادي حالا؟



خدا را شکر ولی چرا لاغره نمیدونم
جاتون خالی بود .
نمیدونم شاید از دست پخت من خوشش نمیاد
یا اینکه لوس من شده..اخه همون غذا را از دست مامانم میخوره ولی از دست من نه
من همیشه شرمنده مامان و بابام هستم
نه خوب نشد
الهام (مامان امير حسين)
3 شهریور 92 16:14
به به ميبينم آنلاينم هستين!!

چه عروس خوشگلي!!
اي جان بخولمت عروسم!!
قربون خيار نصف كردنت!!
چه تلاشي ميكنه!!
بوووس
ايشالا خودت عروس بشي!!


دل به دل راه داره داشتم میرفتم برای مامان بیچارم بعد از یک ماه یه مانتو بود بدوزم گفتم ببینم که تو وبلاگ ثنا جون چه خبره که دیدم بله شما تشریف دارید خوشحال شدم
بیا بخورش خیلی شیرینه دلت را نزنه
تلاشش که مثال زدنی شده پست بدی را ببینی متوجه میشی
ایشالا..
مامان حنانه زهرا
18 شهریور 92 2:06