رفتن به زادگاه مامان
سلام شاخه نباتم
روز جمعه 92/5/25
می خوای بدونی چی شد پس بیا ادامه مطلب.
اقاجون جعفر اومد دنبالمون رفتیم زادگاه مامان چونکه استخر بعد از یک هفته که آب
رفته بود داخلش پر آب شده بود و باید باهاش آبیاری می کردند من و تو هم از روزی
که رفته بودیم تولد پدر بزرگ و مادر بزرگ نرفته بودی اونجا....
بابایی را سر راه پیاده کردیم تا باغ را آبیاری کنه من و تو به همراه دایی جون علی
و خانمش و مادر جون و اقاجون رفتیم به سوی ولایت..
به روایت تصویر....
دایی جون داره کنجد ها را آب میده زن دایی هم تو را صدا زد تو
هم براشون دست تکون دادی..منم داشتم ازت عکس می گرفتم
که نا خواسته این تصویر به ثبت رسید.
اینجا پدر بزرگ یونجه کاشته برای گوسفنداش
اینجا قبلا گندم بوده که درو شده
اینم آبی که از استخر میاد برای آبیاری ...
اونم امامزاده ایی که هر موقعه مامانی دلم میگرفت می رفتم اونجا اخه کسی که
اون همه مسیر پا نمیشد ببرتمون پارک بیشتر وقتها خودمون برای خودمون
همونجا یه صفایی میکردیم..ولی یادش بخیر چقدر خوش بود
پشت سرت مزرعه کنجده
وقتی برات نان پختم میگذارم روی نانها
اینجا این آب از استخر میاد نبردمت پیش استخر چونکه اگه می رفتیم
می خواستی بری داخل آب...اگه ببینی از چاه آب به اندازه یه شیر کوچولو ازش آب
میاد هفته ها طول میکشه تا استخر آب بشه ..خدایا بهمون رحم کن
و این آّب را ازمون نگیر...آمـــــــــــــین
برای اینکه نمیگذاشتم دست بزنی تو آب ناراحتی اخه آبش بوی بدی میداد..
کدو را دیدی تعجب کردی
به مورچه و خاک نگاه میکنی
تا حالا انار به درخت ندیدی تعجب کردی
راستی عزیزم حتما بعدا ازم می پرسی چرا تو تمام عکسام همین لباس تنمه ..
میدونی چون هر موقعه میگم ثنا جون لباس بپوش بریم بیرون میری و اینها
را میاری اصلا هم منصرف نمیشی فکر کنم توش راحتی....
از اونجا کلی بلال اوردیم و بو دادیم خوردیم جات خالی چون خواب بودی
وقتی بیدار شدی بلال بو نداده می خوری..
نوش جونت عزیزم