وروجک پر انرژی
دیشب بعد ار حمام که با عمه جان رضوان رفتی...که من گفتم
الان حسابی خسته هستی و بی هوش یه گوشه می افتی
ولی زهی خیال باطلاین منم..
داشتم داخل اشپز خونه ظرفها را می شستم...
یکمرتبه دیدم صدای جیغت میاد..شیر اب را نبسته دویدم طرفت
انقدر پایه TVرا محکم گرفته بودی که نیوفتی تا من برسم ، ناخنات
شده بود رنگ لبو...
نمیدونم مجبوری
چندین بار دیگه امتحان کردی ؛دست بردار نبودی
در تلاش بودی تا خودت بتونی بیای پایین
ولی من نگذاشتم گفتم برای امشب کافیه و کلاس را همینجا
به اتمام رساندیم و بقیه به جلسه بعد موکول شد..
اون کلاس تمام...
کلاس موسیقی شروع...
رفتی سطل ماست را برداشتی و داری برای خودت
مینوازی و می خوانی..
همه چیز آرومه من چقدر خوشبختم..
بلاخره ساعت 2 نیمه شب این شکلی خوابت برد
البته اول من خوابیدم و شما در حال شیر خوردن بودید.
بیدار شدم دیدم خوابی و دو تا دستت را گذاشتی
زیر چانه ات ولی تا اومدم که دوربین را بیاورم برداشته بودی...
خیلی قشنگ بود حیف...
ساعت 4 صبح این شکلی بودی...