زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

من چه کنم از دست این شیطون بلا

1392/4/5 12:06
969 بازدید
اشتراک گذاری

شاپرک قصه ما سلام

 

این روزها شدی اتیش پاره؛اتیش پاره هاهاهاها..

 

من که موندم چه کنم دیگه داشت همه چیز اروم میشد

 

 که یک روز تصمیم گرفتی زندگی من و بابایی و خودت

 

را پر از استرس و هیجان کنی..

 

و تصمیم خودت را گرفتی....

 

بیا ادامه مطلب تا بهت بگم..

 

 

عین یه شاپرک کوچولو می پری روی چهار پایه و یا صندلی

 

و تازه می پری پایین  ...

 

 وبدتر اینکه وقتی میرسی بالا  و قله را فتح میکنی دستات

 

 را میبری بالا و روی پنجه پات می ایستی  و میگی هوراااااااا

 

برای خودت و دست میزنی  من هم  می مونم چه کار کنم

 

بخندم و تشویقت کنم یا اینکه گریه کنم.. 

 

مراحل رفتن بر روی چهار پایه خونه اقاجون جعفر..

 

شنبه 1/3/92

 

راستی قالی مادرجون تمام شد..اونم عکسش پشت سر شما

 

برای جهیزیه خاله بافته..

 

خیلی سخت بود نقشش به صورت عدد بود

 

و گره ان هم گره ترک

 

خیلی قشنگ شد خسته نباشی مادر جون.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بعد از کلی تشویق و بالا پایین پریدن و من که مواظبت بودم

 

 اخرش یکمرتبه از پشت سر افتادی روی زمین و در حال ریسه

 

 رفتن باز هم میرفتی بالا...

 

اخیــــــــــــــــــــش از خستگی این شکلی خوابیدی.

 

قربونت برم قهرمان شکست ناپذیر..نیشخند

 

 

 

خدایا شکرت که بلاخره خوابید..

 

  

این عکس دیروز قبل از اینکه بریم بیرون...

 

٢/٣/٩٢

 

 

و یاداوری روز قبل خونه اقاجون....

 

 

ببین از بس دنبالت دویدم تا موهات را درست کنم خسته شدم

 

 

 

 و تو فقط فرار کردی و خندیدی...

 

 

 

 

 

 

قهرمان کوچک من

 

قربونت برم خوش خنده

 

 

 

تازه خطرناک تر از همه کارم شده نشستن روی راه پله ها و مواظب

 

شما بودن تا خدایی نکرده نیوفتی....

 

با چه ذوقی میری بالا و بر میگردی پایین...

 

بعد از ان هم شستن دست و پاهای کوچولوی شما...

 

عکسهاش بعدا میرسه..خانم کوچولو..

 

1/3/92

 

اینجا رفته بودیم پارک سلمان فارسی....

 

انگشت به دهن دل مادر جون..

 

 

 

نمی دونم چشم چی شد که اینطور می مالیش..

 

 

 

می خواستی مثل زهرا بشینی و ژست بگیری..

 

فداتــــــــــــــــــــــــــــــت

 

 

اینجا داشتی به مهدی و یوسف نگاه می کردی و از

 

دست کاراشون می خندیدی...

 

کشتی میگرفتند در حد المپیک..

 

 

 

 

دیدی گفتم...یوسف ::می خورمت مهدی...من هیولا شدم..

 

 

 

 

موقعی که برگشتیم خونه ؛بابایی بهت گفت

 

 ژست بگیر ازت عکس بگیرم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

و این شد نتیجه ....

 

میبینی ریزه میزه این لباسها هنوز اندازته..

 

خجالت بکشخجالت

 

همیشه یه تکه نان میگیری دستت و می خوری...

 

بی تو زندگی برامون معنی نداره...

 

شاپرک زیبای من و بابا رسول..

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

شهرزاد
5 تیر 92 1:16
ای وروجک بلا چقدر انرژی داری آخه؟!


من که نمیدونم بچه ایی که غذا نمیخوره از کجا انرژی میارهبوســـــــــــــــ
نازنین (مامان ثنا)
5 تیر 92 13:23
اااااااااااااااااااااای واااااااااااااااای تو چرا انقدر شیطون شدی جوجه؟؟؟؟؟؟
قررررررررربونت برم وای به حال مامانی چ میکنه فکر کنم همش دنبال شما باشه تا یه بلایی سر خودت نیاری
هزار ماشالله عزیز دلم


نمیدونی خاله روز و شب ندارم فقط دنبال فسقلی یه موقعه بلایی سر خودش نیاره..
الهام(❤مامان امیرحسین❤)
5 تیر 92 14:10
شاید من بخوام مامانی ثنا رو ببینم!!!چرا صورتشونو قایم کردی!!!
آفرین به تو دختر شیطون
امیرحسینم همین طوره تازه لباسای نوزادیش فیت فیتش شده!!



خاله الهام من خودم این عکسها را نگرفتم اون شب دوربین من را روبودند و خودشون عکسها را گرفتند برای همین فقط دهن مامانم پیدا بود که اونم من سیاه کردم.
اخ از دست این بچه های عقب نشینه پس رفت کن
مامان نرگس
6 تیر 92 0:57





مامان عطرین
19 تیر 92 11:37
مریم جون شما اصفهانی هستی گلم؟؟؟؟؟؟؟/


من از خاک پاک اصفهان هستم دوست عزیز