الله اکبر..ماشاالله
مطمـئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد ؛
چون در هر بهار برايت گل می فرستد و هرروز صبح آفتاب را به تو هديه مي کند ..
به ياد داشته باش که پروردگار عالم با اين که می تواند در هر جائی از دنيا باشد ،
قلــب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهی چيزی بگوئی ، گوش می کند ...
سلام و صد هزار تا سلام به روز زیباتر از ماه نازنین دخترم..
مه جبینم..
خوبی عزیزم ماشاالله قند عسلم..
روز جمعه 93/6/28 صبح ساعت 9 رفتیم امامزاده شاه سید علی اکبر در جنوب اصفهان نزدیک شهرضا...
او برادر امام رضا و شاهچراغ (ع)میباشد..که به همراه پسر 12 ساله اش سید اسماعیل و همسرش که باردار بوده به شهادت رسیده اند و در روستای شاه علی اکبر به خاک سپرده شده اند...
جاتون خالی کلی زیارت کردیم....
مامانی موبالتا بده بازی کنم...یه چوچولی بازی کنم....
اینم از جوی ابی که از وسط صحن امامزاده رد میشد..
برگشتنی هم سر راهمون یه سری به عمه زهره زدیم رفتی روسری عمه را سرت کردی
میگی مامان ازم عکس بگیر..قربونت برم...
کلی با مبینا بازی کردی....
روز یکشنبه خونه اقاجون و مادر جون...
خاله زهرا واسه عمو ابوالفضل اش نظر کرده بود رفتیم کمکش سبزی پاک کنیم
البته اورده بود خونه مادر جون تا تنها نباشه..تو پارکینک سبزی پاک می کردیم
تو هم واسه خودت اواز می خوندی و قصه بع بعی را بلند بلند می خوندی و
اصلا انگار تو یه عالم دیگه بودی..فدات بشم دخمل با هوشم...
اون روز مادر جون روزه بود نیومد ناهار بخوره بهش میگی بیا غذا بخور مادر جون گفت
روزه ام بهم میگی مامان روزه نیستی گفتم نه ...چرا؟چون مریض بودم..
مادر جون رفت نماز بخونه گفتی صب کن منم بیام نماز بخونم نخونی مادر اومدم منم اومدم...
تا اینکه جا نماز پهن کردی دید چادر نداری روسری خاله شد چادرت...
الله اکبر نیت..
قنوت...
سجده...
اچی زهرا قبول باشه..مادر جون قبول باشه..
بعد از نماز حتما باید بگی قبول باشه و جوابت هم باید داد اگه یه موقعه متوجه
نباشیم چندین بار تکرار میکنی و میگی اصن بهم گوش نمیدی دارم باهات حف میزنم مامان...
حباصت کجاس..
همین که صدایم می کنی.
همه چیز این جهان یادم می رود.
یادم می رود که جهان روی شانه ی من قرار دارد
یادم می رود سر جایم بایستم پا به پا می شوم
زمین می لرزد....
فدات بشم عزیزم....