دوست دارم زندگی را
سلام..ای نوگلان خندان..
یه صبح دیگه یه صدایی توی گوشم میگه
ثانیه های تو داره میره امروزو زندگی کن فردا دیگه دیره
نم نم بارون میزنه به کوچه وخیابون
یکی می خنده یکی غمگینه زندگی اینه
همه قشنگیش همینه
…
خورشیدو نورو ابرای دور و
هرچی که تو زمین و آسمونه بهم انگیزه میده
رها کن دیروزو زندگی کن امروزو
هر روز یه زندگی دوبارست یه شروع جدیدهــــــ
♫♫♫
دوست دارم زندگی رو
خوب یا بد اگه آسون یا سخت نا امید نمی شم چون
دوست دارم زندگی رو
چشماتو وا کن یه نگاه به خودت تو دنیا کن
اگه یه هدف تو دلت باشه
میتونه کل دنیا تو دستای تو جا شه
جاده دنیا میسازه واست کابوسو رویا
یکی بیداره و یکی خوابه راهتو مشخص کن این یه انتخابه
اگه ابرای سیا هو دیدی اگه از آینده ترسیدی
پاشو و پرواز کن تو افق های پیش روت
نگو به سرنوشت می بازی تو بخوای فردا رو میسازی
پس دستاتو ببر بالا و بگو…
دوست دارم زندگی رو
…
عزیز دلم، هر روز صبح این اهنگ را که دانلود کردم روی گوشیم موقع صبحانه
خوردن دو تایی با هم گوش میکنیم و کار تو شده تکرار دوست دارم زندگی را..
تو خونه راه میری و میگی دوست دارم زندگی را..
قربونت برم که زندگی را دوست داری ..
من هم شما را دوست دارم و عاشقتم با اون شعر خوندنت..
شعر هایی که یاد گرفتی..
توپ سفیدم..تا اخر خودت تنها که بازی میکنی واسه خودت بلند بلند میخونی..
کلا همه شعرهات را بلند بلند میخونی و راه میری...
لی لی لی لی حوضک..که حتما باید بخندی و از قصد بگی کلاغه اومد اب بخوره افتاد تو حوضک
اتل متل توتوله..کامل یاد گرفتی و به من میگی پاهات را دراز کن و موقع بازی
خودت زودتر پات را جمع میکنی و میگی من از تو برنده شدم..
اتل متل یه مورچه ...را تقریبا بلد شدی..مثلا میگی مورچه..کوچه لگد کرد..
سلام سلام ستاره..همچین دختری کی داره..من هم بدون هیچ مکسی باید بگم من
وگرنه شاکی میشی..میگی بگو دیده مامان حواست دوجاس!
افرین صد افرین دختر خوب نازنین فرشته روی زمین ..روی صد بار واسه خودت اینا می خونی..
فعلا بقیه را یادم نیست..
مهربونم دوستت دارم به وسعت دریاهای قدیم نه الان..
روز پنج شنبه..93/7/17
دوست مامان که از همسایه های قدیممون بود اومده بود خونمون و این کوچولوی
ناز با مزه دخترش بود که با همدیگه بازی می کردید..
ثنا جون میگفت زینب چوچولو ولی طبق معمول اسباب بازی بهش نمیدادی ..
نمیدونم کی این کار ازت دور میشه..من وبابایی کلی خجالت میکشیم که هیچ
یک از اسباب بازیهات و کلا وسایلی که به شما تعلق داره را به کسی نمیدی...
کاش از سرت بیفته..
روز صبح جمعه 93/7/18
خونه مادر جون و اقاجون موقع پختن نان مسی عزیزم که کمک میکنی...
به یوسف میگی ببین من بهتر از تو بلدم...
همون روز شب ساعت 7 ...پارک بادی که هر وقت میریم همه وسایل را باید سوار بشی...
قایق سوار حرفه ایی
حالا نوبت توپها شد..برید کنار ..
خُمک خُمک دارم غرق میشم..
بابایی اومد کمکت و نجاتت داد...
اختاپوس..سواری
بهت گفتم سوار ماهی شدی داری بهم میگی کو؟ ببینمش من هم بهت گفتم
نمیتونی ببینی بعدا عکست را ببین ..بلاخره رضایت دادی..
بابایی صدات زد برگشتی نگاهش میکنی..بابایی هنوز کودک درونش نمرده برای
همین خیلی خوب با همدیگه بازی میکنید.مسی بابای مهربون...
قطار سواری..
از ترانبلی و سرسره عکس نگرفتم فیلم گرفتم..
ترانبلی 10 دقیقه بود شما نیم ساعت بپر بپر کردی...
تو قسمت خودت بپر بپر میکردی که یکمرتبه یه پسر 2 ساله اومد و پرید رو تشک شما و پرت شدی یه گوشه و معترض شدی..وقتی که تونستی خودت را کنترل کنی با صدا بلند اقا پسر برو سر جای خودت برو دیده بد بد بد
دیده نیای اینجا ..و رو به من مامان دعواش کردم گفتم برو بد بد بد..قربونت برم...
بعد از اون رفتیم میدان امام بستنی خوردیم...بعد رفتیم پل خواجو و باز پارک
و سرسره بازی که جدیدا با وسایل ورزشی بزرگترها بیشتر بازی میکنی...
و این هم از خوابیدن با کلاس و متفکرانه ..
روز دوشنبه93/7/21 عید غدیر خونه خاله منیژه بعد از درست کردن کیک تولد مادر جون که اقاجون
میخواست سوپرایزش کنه و کرد...اینم یه مدل دیگه خواب با کلاس..
این ماکت زهرا جون بود در مورد محله و تو از اون تاب خوشت اومده بود
و از کنار ماکت تکون نمیخوردی...خیلی زیبا شده بود..
اینم کیک مادر جون که به کمک شما و خاله منیژه درست شده..
از بس انگشت زدی و من روی کیک را صاف کردم تا تزینش کنیم خسته شدیم
و تو ول کن نبودی با اینکه کیک جدا گانه برات گداشته بودیم با خامه تا بتونی انگشت
بزنی و بخوری ولی می گفتی از روی کیک مادر جون می خوام انگشت بزنم..
خلاصه با اینکه دو بار سرت خورد تو کابینت و یکبار هم با دست اومدی وسط کیک به
خیر گذشت و من و خاله یه کیک کج و مووَج تحویل اقاجون دادیم...
نمیخواستیم این شکلی بشه ولی با وجود تو نازنین شد این..
و حمله بچه ها به سمت کیک با انگشت وقتی تمام شد تازه فهمیدیدم که اصلا فراموش کردیم
دست جمعی عکس بگیریم خیلی غصه خوردیم از دست شما ها و حواس پرتیه ما بزرگترها..
روز عید غدیر دوشنبه..رفتیم باغ و خاک بازی کردن شما شروع شد تا میدیدی دارم
اب میارم دستات را بشورم سریع میشستی و می گفتی میخوام بازم خاک بازی کنم.
اینجا رفتی به قول خودت اون دورها و صدا میزنی میگی مامان من گم شدم بیا پیدام کن ..
کلی با مبینا و محمد قایم موشک بازی کردی..چشم میزاشتی و میگفتی 10.20.30.40.100 بیام..
مشغول خوردن اناری که خودت چیدی..
نوش جونت.
خنده در خواب فرشته مهربانم ممنونم که هستی .همیشه خوابهای رنگی ببینی...
فدات بشم..
همیشه بخندی اینبار می خواستم کلی از مکالماتت را بنویسم ولی یادم رفت..
بعدا انشاالله...
2 سال و 4 ماه و 28 روز
عزیزم نمیدونم چرا حال و حوصله ندارم برم دوباره بخونم به خوبی خودت بعدا بخون و غلط هام را بگو..