مامان تنبل دختر پر از نشاط
سلام عزیزم ...
سلام ...امیدوارم وقتی این پست را میخونی صحیح و سالم باشی ...
الان که من این پست را واسط مینویسم ..من که هنوز دارم از زانو درد و یه عالمه درد دیگه رنج میبرم ...
و بابایی هم از درد لعنتی که نمیدونم کجا بود و اومده تو سرش و بیرون نمیره رنج میبره...
دقیقا سه ماهه که بابایی نمیتونه بره سر کار منم که نمیتونم راه برم شدیم یه پدر و مادر پیر از کار افتاده ..
ولی تا بتونیم باهات بازی میکنیم و پا به پات میایم....اخه 16 سال در انتظار دیدنت بودیم ...
خوب چکار میشه کرد کلا خدا باهامون لج کرده ..ولی باز هم میگیم خدایا شکرت و ممنونیم ازت...
ببخش که ناراحت میشی با خوندن این نوشته ها ولی دیگه کلافه شدم
و اگه اینها را نمی نوشتم ...منفجر میشدم ..با دخترم دردو دل کردم...
انشاالله اون موقع که تو داری این پست را میخونی منو بابایی جوان میشیم خدا را چه دیدی
مثل زولیخا
خوب حالا من باید کلی به مغزم فشار بیارم تا یادم بیاد چی به چیه؟...
روز 93/6/25
رفتیم خونه مادر جون وقتی خواستیم بر گردیم بهونه گرفتی که میخوام برم پارک .
بردمت یکم که سر سره بازی کردی گفتی مامان بچه ها رفتند من تنها شدم دوست ندارم بازی کنم...
و برای خودت قدم میزدی و من و خاله زهرا و مادر جون هم به دنبالت...
اولین عکس سمت چپ داری ازم اجازه میگیری بری پیشدو تا دختر که داشتند حرکات
ژیمیناستیک انجام میدند..بهت که گفتم برو خوشحال شدی و رفتی و تما حرکاتشون
را تقلید میکردی و دست و پا شکسته انجام میدادی...
قربونت برم...
موقع دیدن برنامه خندوانه در حال خواندن هه هه و رقصیدن اون روی چهار پایه ..
نردبان را اورده بودم پرده ها را درست کنم دیگه شده بود
بازیچه شما کسی نباید بهش دست میزد..میرفتی بالا و پایین و خودت به خودت میگفتی
مواظب باش نیوفتی گریه کنی
قربون حرکات زیبات عزیزم..
پوست گرفتن و خوردن بلال که عاشقش هستی خونه مادر جون و اقاجون .
جاتون خالی ..
میگی مامان صب کن بلالها روی اتیش سیاه بشه بعد بزنیم اب نمک بخوریم.
اینم از بازی جدید که با ماکارونی انجام دادیم چقدر هم دوست داشتی همه را چسبوندیم روی کاغذ
خورشید و خونه و گل درست کردیم با کمک همدیگه..
از بیرون اومده بودیم دستات را شستم و رفتم بالکن لباسها را اویزون کنم اومدم دیدم خودت رفتی بالا تا قابلمه هات را بشوری و شیر اب را به اندازه باریکی یه سوزن باز کرده بودی و یه سطل یک بار مصرف گذاشته بودی زیرش..منا که دیدی میگی مامان اب را کم باز کردم اب تمام نشه..قربونت برم که بیشتر از یه ادم بزرگ میفهمی تو فهمیدی که اب داره تمام میشه ولی این همسایه نفهمید...
کلا خیس خیس شدی منم همون جا لباسات را عوض کردم بعد از اون هم سرما خوردی ..
وااااااااااااااای که از دست تو با اون هندوانه خوردنت رو دست بابا را اوردی..
جدیدترین مدل خوابیدن..
بازم برنامه خندوانه و شور نشاط ثنا جون نور زیادبود عکس بد شد..
تولد زن دایی علی ..(ساغر)
93/6/23
کیک دست پخت خاله منیژه..
جاتون خالی خیلی خوشمزه بود...
از چپ به راست..مهدی جون.زن دایی ممنوع التصویر..ثنا جون..یوسف جون..مادر بزرگ..مامان بابام..
رفتی کادو بدی برگردی موندگار شدی.و چون تو برنامه خندوانه بعد فوت کردن شمع انگشت میزدند شما هم با اجازه دایی جون رفتی و انگشت زدی ولی به دهنت مزه داد دیگه ول کن نبودی ما هم همون قسمت را واست گذاشتیم داخل ظرف و انگشت انگشت خوردی..عکس موجود نیست..
دختر کوچواو عکس پایین عارفه دختر عمو زن عمو.
رفتیم باغ درختها را آب بدیم دیر شد هوا تاریک شد من و مادر و عمه مهریِ خودم داشتیم سبزی و ریحون که چیده بودیم پاک می کردیم و شما هم تا تونستی با خاک و شن و ماسه بازی کردی لباست را تازه عوض کردم و نشستی میگی مامان خسته شدم یه دحظه(لحظه) استراحت کنم...
اینها خاطرات هفته قبل بود ببخش دیر شد....
کلی از حرفها و کارات را فراموش کردم..
امروز...93/6/30 یکشنبه ثنا جون 2 سال و 4 ماه و 4 روز
قربونت برم عزیزم ..نفسم...
پی نوشت...امروز خونه مادر بودیم موقع خواب عصرانه بهت میگم بیا بخواب شروع کردی طبق معمول..الکی بهانه بگیری..مامان آب میخوام.جیش دارم..مادر بهم بیسکوت(بیسکویت) بده..دیگه دیدی هیچ بهانه ایی نمونده میگی خوردم زمین زانوم اُخ شده کرم بزنم خوب بشه...
بهت میگم بیا واست بزنم میگی نه شما دست نزن کرم خراب میشه منم دیگه دوستت ندارم اگه دست بزنی مامان بدی میشی منم میرم خُختر نَنَمو(دختر زن عمو) میشم..
من خختر خوبیم هان..و بعد هم میری تو اون یکی اتاق و سرت را میزاری روی دیوار و میگی قهرم...
من هم بهت گفتم اگه منا دوست نداری منم میرم بیرون و پا شدم تا برم دویدی اومدی و گفتی مامان نرو هاپو تو را میخورم من دیگه مامان ندارم ..بهت میگم خوب زن عمو مامانت میشه میگی نه ببخشید .یه دحظه(لحظه) شیطون رفت دلم اشتباه کردم..و دستت را کردی یقه لباست و شیطون را در اوردی انداختی بیرون از یقه لباست..مثلا از شکمت انداختیش بیرون..خلاصه اومدی خوابیدی و در اتاق را بستیم خاله اومد اتاق چادرش را بر داره بهش میگی خاله خواب بودما در را باز کردی بیدار شدم.. خاله مونده بود چی بگه بهت گفت ثنا جون خاله حسابی بندالی از دست تو نمیدونیم چکار کنیم..
خدایا من هم مونده بودم چی بگم بقیه از خنده ترکیده بودند ولی یه جوری میخندیدند تا ثنا جون نبینه و منم هاج و واج ..فقط گفتم خدایا شکرت بابت اینکه دختر بلبل زبون و سالم بهم دادی ...
اینم از این پست جا مونده ..