ای همه وجودم.
***** ثنا دختر نازم *****
****** ای همه هستی من ******
******* من در صدایت؛آرامش *******
******** در نگاهت؛زندگی ********
********* در کلامت؛طراوت ********
********* و در وجودت ؛خودم را پیدا کردم **********
*********** روز تولدت تو همان ثانیه ها ***********
*********** انگار دوباره زنده شدم ***********
چند روز پیش بدو بدو اومدی گفتی مامان اجازه میدی برم پیش مامان جون غذا بپزم تازه از
حمام اومده بودی بیرون گفتم بیا موهات خیسه روسری سرت کن و برو تا سرما نخوری و چند
تا از قابلمه هات و کفگیر و ملاقه هات را برداشتی و رفتی پایین بعد از یک ساعت اومدی بالا
این شکلی ببین مامان جون برای اینکه تو راه پله ها نیوفتی اسباب بازیهات را بسته بود
رو دوشت داخل روسریت کلی بهت خندیدم
کار هر روز من و تو اینه که من واسه تو الکی غذا میپزم ..
مامان ماخارانی بپز...
خُخ مرغ بپز..
سیب زمین بپز...
بهت میگم ماهی بپزیم میگی من بلد نیستم بپزم ..
و هر بار که منتظر پختن غذا هستیم با همدیگه می شموریم از 1 تا 20 کاملا بلد هستی
فقط بعضی وقتها از 15 میری دوباره 14 و بعد 16
حالا اگه غیر از غذا پختن هر موقع بهت بگم از 1 تا 20 بشموریم میگی مامان چی اماده بشه..
چون میگم از 1 تا 20 بشموریم تا غذا اماده بشه این سوال را در مواقع دیگه می پرسی..
فدات بشم..
تا اومدی تلوزیون داشت موش و گربه نشون میداد .این شکلی شدی
تمام شد میگی مامان موش گوبه کو ؟تمام شد..
روز ولادت داشتم لباسهات را مرتب می کردم میان لباسهای پارسال که کوچولو شده
بوداین لباست را پوشیدی و میگی ازم عکس بگیر..قربونت برم ریزه میزه من..عروسک من.
روز جمعه93/6/14
رفتیم پارک ابی برای اخرین بار چون دیگه هوا سرد شده نمیشه رفت
با اقاجون و مامان جون رفته بود خیلی خیلی خوش گذشت..دو تا دختر بودند نزدیک ما
نشسته بودند با خانواده هاشون رفتی میگی اسمت چیه؟اون دختر خانم گفت رعنا..
اومدی میگی مامان گفت نعنا..بهش گفتی با من دوست میشی ..میای با من بازی کنی..
قربونت برم که دلت میخواد با همه دوست بشی و بازی کنی
هر روز میری جلوی اینه و میگی مامان میخوام آشه کنم (آرایش)
رفتیم خونه مادر جون و اقاجون..
برای اولین بار رفتی و سوار وانت عمو ابوالفضل شدی چقدر با یوسف ذوق کردی و رقصیدی
البته عمو ابوالفضل با اون یکی ماشینش رفت خونشون و ندید چه بلایی به سر وانتش اوردی
از بس بپر بپر کردید خسته شدی..
الهی من فدات بشم که اینقدر به کارهای اشپزخونه علاقه مند هستی
رفتی داخل سوپری خونه مادر جون نخودا را برداشتی با عدسها مخلوط کردی بهت میگم
چرا همچین کردی میگی میخوام واستون غذا بپزم
و اینم حال و روز خونه مادر جون و اقاجون که وقتی میری اونجا هرچه متکا هست
وسط سالنه الان هم داری واسه خودت الاخلنگ بازی میکنی..
الاخُلَنگ آ شیشه ...ثنا برنده میشه..
بلند بلند واسه خودت می خونی..و میخندی..
جایی که همیشه داخلش بازی میکنی و با مهدی و یوسف سرش باهمدیگه میجنگید..
تا رفتی اونجا یکمرتبه برگشتی میگی مامانی بچه ها نیستند کسی نیست
من باهاش بازی کنم من تنها شدم
...
مامانی بچه ها کجاند..
بگو بیوند خواهش میکنم..
دیدی فایده ایی نداره کسی نمیاد باهات بازی کنه رفتی نشستی
داخل زنبیل و اواز می خونی ..
بهت میگم چی میخونی میگی شعر عروسکم میگه
شب شد لا لا کن شب شد لا لاکن
ساعت 12 شب ..
ثنا جون پا شو بخواب ..
مامان دارم واست شلبار (شلوار)میبافم..
حالا پاشو بخواب دیره..
نه تا صبح ببافم ببین داره تمام میشه..
روز 5 شنبه93/6/13
داشتی لباشک(لواشک) میخوردی خوابت برد قربون قیافه کثیفت بشم
ایییییییییییییییی جونم..
همیشه خوابهای رنگی و خوب ببینی..
دوستت دارم وروجک..
ثنا جون 2 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره البته موقع گذاشتن این پست
ولی این پست از هفته قبل شروع به نوشتن شده بود..
پی نوشت..دیروز 93/6/15 عمه زهرا با اجی بزرگه رفتند مشهد...
دیشب رفتیم خونه عمه زهره مبینا از ماهشهر واست کادو اورده بود مداد شمعی
خیلی قشنگه ولی من برای اینکه خرابش نکنی دادم اجی مجی برد..ممنونم مبینا جون..
چند روزه بابایی نمازش را که بلند بلند میخونه تو هم عین بابایی کلمات
را دست و پا شکسته میگی البته بابا شمرده شمرده میخونه و تو تکرارا میکنی.
ماشاالله ..یه عالمه بوسســـــــــــــــــــــــــــــــــــس