زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

سخت ترین پروژه زندگیم

1393/1/23 23:47
1,254 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام حبه نباتم سلام خورشید زندگیم

امروز یکشنه92/1/10سخت ترین کار زندگیم را انجام دادم.

دو ماهی میشه که دارم تلاش میکنم تا تو را از شیر بگیرم ولی نمی تونستم خودم

را قانع کنم خیلی سخت بود فرشته کوچولوی من....و با وجود اینکه دکتر گفته بود به

دلیل افت وزنت این کار را در یک سال و 3 ماهگی انجام بدم ولی با این وجود

خیلی خیلی کار سختی بود..اول خواستم ذره ذره کمش کنم اما با توجه به شناختی

که از وابستگی شدیدت داشتم...تصمیم گرفته که یکمرتبه این کار را بکنم..

بلاخره امروز ظهر اینکار را تمامش کردم...ولی فکر نمی کردم انقدر منطقی باشی

و فقط با نگاه کردن به او دلت بسوزه و دیگه به سراغش نیای.ولی راستش

را بخوای خودم دلم برای شیر دادنت تنگ میشه.عاشقانه ترین لحظات را داشتیم

.دختر مهربونم تو این مورد هم زیاد اذیت نکردی و واقعا عین یه فرشته قبول

کردی که دیگه نخوری..دوستت دارم عشق منقلب

 

 

 

 

الان برات مینویسم که چکار کردم اول سوره بروج را نوشتم و انداختم گردنت و

بعد یواشکی رفتم یه انار را دون کردم و در ظرفی ریختم تا تو نبینی از بس دوست داری

همش را میخوردی برای همین یواشکی اینکار را کردم و ظهر نمازم را خوندم و تو هم که

از اول فقط سینه راستم را خوردی اون روز هم بهت دادم خوردی تا منم سوره یاسین

را خوندم و به انارها دمیدم و به بابایی گفتم تو را از بالای سرم از من بگیره و انارها را

بهت دادیم خوردی البته باید میرفتیم امامزاده ولی سرد بود نرفتیم و چون نزدیک خونمون

امامزاده هست از همون جا یه سلامی دادم و گفتم اقای بزرگوار این دوره شیر دهی

را از من بپذیر و ثواب سوره یاسین را هم فرستادم به روح علی اصغر و مادرش رباب عزیز .

حتما باید تا سه شب وقتی بچه خوابه توی خواب بهش شیر خودتون را بدید 

ولی اگه بیدار بود ندید چون دیگه از شیر گرفتن سخت میشه..

ثنا جون شب سوم اصلا دهنش را باز نکرد و شیر نخورد...

لباس یقه بسته بپوشید..

 داستان از شیر گرفتن شما منم رفتم یه چسب سفید زد رو سینم و با ماژیک قرمز

رنگش کردم وقتی اومدی گفتی مه مه می خوام گفتم ببین اوخ شده تو را بگی نمیدونی

چقدر اون موقعه برات قصه ام شد اشک تو چشمام حلقه زد خیلی ناراحت و قصه دار شدی

و پا شدی رفتی و موقع خواب هم تو بغل بابایی خوابیدی و هیچی نگفتی فقط ساعت 5 صبح

از خواب بیدار شدی و شروع کردی گریه کردن..روز دوم مامان جون گفت ثنا جون چرا

ناراحتی من گفتم قصه مه مه داره دیگه مگه ول کن بودی هر کی ازت می پرسید چته

میگفتی قصه مه مه ما هم می خندیدیم خلاصه اینکه هر چند شب یا روز یکبار سراغ

مه مه را می گیری و یکم گریه میکنی که اصلا بدون دلیله ما هم نمیفهمیم چی میخوای..

و بعد خودت میگی من با دندونام اوخش کردم..و دندونات را فشار میدی روی هم

تا صدای دندونات به گوش میرسه .چند روز پیش تو تی وی تبلیغ اسنک پنیری چاکلز را می کردی

تو هم بد جور بهانه می گرفتی و میگفتی مامانی چاکز داریم من می گفتم نداریم تو باز

حرف خودت را تکرار می کردی اشک می ریختی و همه جا را میگشتی و میگفتی چاکز داریم

 خلاصه اینکه رفتیم برات خریدیم..منم که همچنان مریض هستم تا حالا 3 بار دکتر رفتم

4 تا امپول و یه سرم زدم ولی اصلا انگار نه انگار بعضی وقتها که بهانه گیریهات زیاد

میشه منم تحمل ندارم چون خودمم بد شانسی مریض هستم تنها کاری که میکنم

یه نفس عمیق میکشم و سوره والعصر را می خونم و از خدا میخوام به هر دو تایمون

 صبر بده..انشاالله

 

کم کم دارم یکی از مراحل دوران کودکی که برای من مثل کوه سنگین بود را پشت سر

میگذارم به امید خدا انشاالله .قربون اون دختر گلم بشم که همون یکباری که مه مه را چسب

کاری شده دید دیگه سراغی ازش نگرفت چون ترسو تشریف دارند ..

شبها موقع خواب لالایی را یا سی دی خرسه را میبنی و پشتت را به من میکنی و

می خوابی بعضی وقتها هم فقط می گی کمرم خاره (می خاره)منم برات می مالم

 و سریع خوابت میبره کاش عادت نشه برات ..

مامانی همچنان گلاب به روتون اسهال و استفراغ دارم و بابایی هم سرما خورده شدید

دکتر گفت ویروسه جدیده..شما هم که قصه مه مه داری..بمیرم برات 

دیروز دارم برات بازی میارم بازی کنی اومدی منا بوس میکنی بعد هم بابایی ..

خدا را شکر غذا خوردنت بهتر شده ولی کاش ماست و شیر هم می خوردی .

شبها قبل از خواب میگی مامانی مه مه شیشه ایی .چای منم یه قطره چای میریزم

یکم اب و یه قند به درخواست خودت بعضی وقتها هم عسل که از دیشب دیدم که

بدنت کلی دونه های قرمز زده خودم حدس می زنم از عسل باشه خوب چکار کنم

اگه شیر می خوردی خوب بود..ولی افسوس 

 

انارهایی که بهش سوره یاسین را خوندم...و بعد از اون خداحافظ مِ  مِ

 

 

 

 

 

 

شب اول روز 93/1/10 ساعت 12 شب با یکم نق نق خوابیدی..و من تو شب یک بار

بهت شیر دادم و از قصه تا 4 صبح نخوابیدم...

 

 

 

شب دوم که مهمانی بودیم 93/1/11

و قبل از اینکه بریم خونه میزبان شیرهای شیشه پستونک را که دوست نداشتی بخوری

همه را خالی کردی تو دل من حالا دم در خونه و دارند تعارف میکنند بفرمایید تو مانتو شلوارم

همه خیس و ازش شیر می چکید خلاصه با شرمندگی وارد خانه شدیم البته اونجا سومین

جایی بود که می رفتیم ساعت 8 شب بود و دیگه تو هم طاقتت طاق شد و مرتب گریه

می کردی عصر هم نخوابیده بودی ولی نمی گفتی مِ مِ می خوام. قربونت برم خیلی

جلوی خودم را گرفتم تا گریه نکنم... با بایی یکم بغلت کرد و سریع خوابت برد

به همان حالت اوردیمت خونه تا صبح خوابیدی منم یکمرتبه بهت شیر دادم و خودم

تا ساعت6 صبح نخوابیدم عزیزم  تو  را از شیر گرفتم خودم افسرده شدم..

 

 

 

 

ببین عزیزم عین فرشته های مظلوم که در حقشون ظلم شده خوابیدی فرشته

خواب

 

 

 

شب سوم93/1/12

دیگه تو خواب شیر هم نخوردی و من باز بیشتر گریه کردم و نخوابیدم 

 

 

 

 

روز هفتم بعد از حمام که با مادر جون رفته بودی در خواب شیرین.

عروسک دوست داشتنی من 

 

 

 

 

 

 

شب هشتم ٩٣/١/١٨با مه مه شیشه ایی خوابیدی

به قول خودت(مه مه چیشه) 

 

خوابیدنت منا کشته..با کلاس من

 شکلک بطری شیر,شکلک شیشه شیر,آیکن شیشه شیر,,smiley bottle of milk,smiley bottle,icon, glass of milk,,مبتسم زجاجة من الحليب,مبتسم زجاجة,رمز, كوب من الحليب,

 

 

 

 

روز نهم فکر کردی چون شیر نمی خوری بزرگ شدی خودت

سوار تاب شدی ولی بر عکس نشستی.

 

 

 

ببخشید ریخت و پاشه هم تمیز کاری می کردم و هم اینکه سوژه را از دست ندادم

 

 

 

خودت شلوارت را پوشیدی ولی دو تا پا توی یک پاچه تازه باهاش راه میریتعجب

واااااااااااااااای که از خنده منفجر شدم.قهقهه

 

 

فدای خندیدنت بشم..بغل

 

 

 

مامانیم دوربین را بده

 

 

 

 

 

مامانی من مِ مِ را اینطوری با دندونام اُخ کردم

فکر کنم شما هم صدای فشار دندوناش را شنیدید...از بس محکم فشار میده..

 

 

 

 

اینم از این کار سخت واااااااااااااااای چه پست طولانی ببخش خوب

مهمه دیگه تازه نصفش را نوشتم ..

 

در تمام مراحل زندگیت موفق باشی

انــــــــــــــــــــــشاالله

 اینم جشن موفقیتمونثنا جون و بابایی

 من و ثنا جون

 

راستی عزیزم از بس نوشتم دیگه وقت ندارم برم دوباره بخونم

و غلط هام را تصحیح کنم ببخش دیگه 

روزی که دیگه شیر نخوردی یکسال و ١٠ ماه و ١١ روزه بودی

الان هم 12 روزه که دیگه سراغی ازش نگرفتی.

 

هوراهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــورااااااااااااااااااااااااااا هورا

 

 تشویق   تشویق

 

فقط من خودم درد دارم فراوان سینه هام هنوز درد داره و شیرخیال باطل

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان پرنسسها
22 فروردین 93 16:58
سلام مامان ثنا جون از آشنايي با شما خوشبختم خيلي سخته خواهر منم چند روزي ميشه بچشو از شير گرفته پست تولد ثنا جونو ديدم همه چي عالي بود منم تولد كفشدوزكي واسه دخملم گرفتم اگه دوست داري بگو رمزمو بدم نظرتو بگو راستي شما اصفهاني هستين ؟ حالا اگه گفتي از كجا حدس زدم منم اصفهانيما
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام ممنونم عزیزم از اشنایی با شما خوشحالم همشهری عزیز..
نسرین(مامان پریا)
22 فروردین 93 17:15
خوشحالم که این مرحله را با موفقیت پشت سر گذاشتی.انشاا.... که خودتم زودتر خوب بشی.واقعا روزای خبلی سختیه.
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم از ابراز همدردیتون خیای خیلی سخت
الهام(مامان اميرحسين)
23 فروردین 93 18:44
مريم جون خدا قوت و حسابي خسته نباشي!! ولي چقدر سخته!! آيا كمي زود نبود! چقدرم همه ي قواعدشو رعايت كرديا!! خوبه والا فكر كردي ديگه ني ني نيستي خاله جونم؟ از دست كاراي بزرگونت كلي خنديدم! خوب كردي با دندونات مه مه رو اخ كردي! ولي چقدر از نظر عافي برا مادر سخته؟نه؟
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم الهام جون.. خیلی خیلی سخته نه دیر هم شده بود برای بچه ایی که اصلا غذا نمی خورد.. بهت توصیه میکنم شما هم همه قواعدش را رعایت کن راحت میشی سریع... خیلی ناراحت کننده اس ولی اینم یکی از مراحل زندگی مامان و نی نی هستش باید انجام بشه..
الهام(مامان اميرحسين)
23 فروردین 93 18:46
تو پستت كه نوشتي هنوز خوب نشدي!! الان بهتري؟
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
بهترم عزیزم
مامان دوقلوها
24 فروردین 93 1:44
سلام گلم سال نو مبارک امیدوارم منم بتونم زودی این پروژه رو عملی کنم موفق باشین
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام انشاالله ممنونم همچنین
مامان دوقلوها
24 فروردین 93 1:45
سلام عزیزم سارا و ثنا تو جشنواره سها شرکت کردن خوشحال میشم بهشون رای و امتیاز5 بدین راستی گلم اگه امکانش هست به دوستان هم بگید که بهمون رای بدن امیدوارم بتونم جبران کنم ممنون
مامان امیرحسین
24 فروردین 93 10:54
سلام مریم جون واقعا خسته نباشید خوشحالم که این پروژه سخت را با موفقیت تموم کردی آفرین به این دختر گل که تونسته از این امتحان سخت موفق بیرون بیاد ماشالله دیگه خانوم شده ومامانش را اذیت نمیکنه
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام از ابراز همدردیتون ممنونم منم از دختر گلم ممنونم
مامان بیتا و تینا
26 فروردین 93 1:17
سلام عزیزم الان که داشتم پستت رو میخوندم دلهره عجیبی به دلم افتاد بالاخره اون روز میرسه که منم شیر رو از تینا بگیرم و چقدر وحشتناک خواهد بود خوشحالم که شما موفق شدی گلم دوستتون دارم ما هم اپیم
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
نترس خاله جون حود به خود همه چیز درست میشه
حامده(مامان امیرمحمد)
29 فروردین 93 12:23
2سالگیت مبارک خاله جون مامانی روز مادررابه شما تبریک میگم
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
مرسی ولی یک ماهه دیگه 2 سالم میشه روز شما مادر مهربون هم مبارک باشه
مامان محدثه
30 فروردین 93 15:48
ای جانم عزیزم وااااای خیلی سخته من خودم یه چند وقتیه همش تو این فکرم چطوری محدثه رو از شیر بگیرم ولی خدارو شکر که این مرحله ی سخت هم پشت سر گذاشتیدایشالله توی همه ی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
خیلی خیلی سخته هرچه زودتر شروع کن به زحمتش می ارزد...انشاالله موفق باشید ممنونم خاله جون
مامان عطرین
22 اردیبهشت 93 1:37
این دومین داستان از شیر گرفتن یک نینیه که میخونم و بی دریغ گریه ام میگیره برای شما خیلی خوشحالم که موفق شدین ایشالا ثنا جون غذا خور بشه حسابی اما خودم چی بکشم موقع از شیر گرفتن عطرین
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
انشاالله شما هم موفق بشید
☆مامان سپهر☆
11 آبان 93 5:26
سلام عزیزم مرسی که راهنماییم کردی.فقط نمیدونم الان که تولد قمریش هس (8 محرم)شروع کنم یا بزارم برا تولد شمسیش که 3 آذر؟
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام خواهش میکنم ...اینا من نمیدونم چون اولین باره میشنوم.. موفق باشی