سیزده به در 93
سلام دوستان عزیز ،سلام دختر گلم،سلام همسر مهربانم تولدت مبارک باشه..
دیدید چه زود گذشت .......انگار همین دیروز بود
که تو فکر سفره ی هفت سین و لباس عید،شیرینی ،اجیل و میوه و تعطیلات
و از همــــــــــه مهمتر خونــــــــــــــــــــــــه تکونی بودیم.بدو بدو ........
وحالا نوروز 93 هم تمام شدو رسیدیم به سیزده به در.روز طبیعت و خوش گذرونی.
همین جا یه ارزوی قشنگ برای همه مون میکنم.امیدوارم همزمان با سیزده به
در 93 غمها و خستگی ها و دل گرفتنها و بیماریها از وجودمون به در بشه و بره
و جای خودشو به سلامتی ،نشاط و ارزوهای خوشکل و دوست داشتنی بده ...
عزیزانم سیزده تون به در دشمناتون همه در به در..
عزیزم بیا ادامه مطلب:
صبح روز سیزده به همراه اقا جی؛مامان جی،(جی یعنی جون)زن عمو رفتیم باغ عمه زهرا
خیلی خوش گذشت ولی اصلا نفهمیدیم چکار کنیم بپوشونمت ،نپوشونمت
تو هم که اصلا نیومدی داخل ساختمان همش تو باغ ؛تو سنگها و تاب و درختها
بازی کردی ولی خدا را شکر سرما نخوردی...در کل دختر خیلی خوبی هستی با اینکه .....
این یه خط جزء اسراره که بعدا فاش میشه...
راستی عمه رضوان ؛اخرین عمت داره نی نی میاره تازه 5 ماهشه وقتی بهت میگیم
نی نی عمه کو دستت را میزاری روی شکمت و میگی اینجا..
کاش وقت کنم و همه شیرین زبونیات یادم بیاد برات بنویسم کلی با هر کلمه حرفات می خندیم..
اینجا از شاخه ها ترسیده بودی...
موهای در هم بر هم به خاطر گذاشتن کلاه
چقدر من این موقع سال را دوست دارم چون همه چیز تمیزه مثل این برگهای
درختها ببین چقدر برق میزنند..
ثنا جون مشغول خوردن پفیلا در زیر نم نم باران و شکلک در اوردن برای مبینا عمه
شیطنت از چشم سیات میریزه.
ای ناقلای شیطون ...تازگیها خیلی خیلی خسیس شدی نمیدونم همه بچه ها
توی این سن این شکلی میشند یا که تو اینطوری هستی حتی به منم چیزی
که داشته باشی نمیدی...بیچاره مبینا که بهش هیچی نمیدی
پفیلای خودش را به خودش ندادی...
ساعت 4 بعد از ظهر در باران شدید بهاری راهی خونه شدیم و 13 بدر به پایان رسید
فقط من و بابایی فراموش کردیم سبزه گره کنیم...
اینم سفره هفت سین عجله ایی چون داشتیم میرفتیم مسافرت
انشاالله سال دیگه زیباترش را برات می چینم..
خوب اینم از 13 بدر روز طبیعت که چه زود گذشت... خدا را شکر که باران
زیبایی اومد و همه را خوشحال کرد.