زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

خاطره روز 14 فروردین

1393/1/18 23:59
769 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مهربونمقلب

این روزها بیشتر از پیش عاشقت شدم و بدون تو نمیدونم چکار کنم ولی اصلا

نمی گذاری بوست کنم نه من بلکه هیچ کس جرات نداره بهت بوس کنه یا گریه میکنی

یا سریع جاش را پاک میکنی..

روز پنج شنبه همگی (عمه ها و شوهراشون و بچه ها مامان جی، اقاجی )

با هم قرار گذاشتند که بریم ادامه سیزده به در را در

کنار دریاچه زیتون در روز 14 فروردین ادامه بدیم.عینک

 

 

ماچ 

 اما چشمت روز بد نبینه از خواب که بیدار شدم دو تا انجیر خیس شده خوردم

و مرگ را جلوی چشمام دیدم تو هم گریه می کردی که مامانی پاشو نخواب ولی

مگه دل درد امانم میداد اخر مامان جون را بابایی صدا کرد بالا پیش تو بمونه

من و بابایی هم رفتیم دکتر دو تا امپول زدم و سریع خوب شدم و اومدم خونه

تو هم اومده بودی من و ناز می کردی قربون دل کوچیک و مهربونت بشم عزیزم...

این عکس را وقتی من دکتر بودم گرفتی سفره صبحانه و رختخواب هنوز پهنه

وقت نکردم از درد جمع کنم مامان جون دستش درد نکنه زحمتش را کشیده بود..

کلی عکس گرفته بودی ملی من فقط یکیش را یادگاری برات گذاشتم...چشم

 

 

 

اینم از دریاچه زیتون و تاب و سرسره بازی دخمل شیطون که اگه سه شبانه

روز بازی کنی بازم میگی بابایی پارک..خستگی ناپذیرتعجب

 

 

 

 

 

اینم محمد پسر عمه زهره داداش مبینا

 

 

 

 

از داخل این مسیر پایین که رد میشدی نمیتونستی بری گریه می کردی

ولی باز راه خودت را ادامه میدادی از دست تو کلی خندیدم ..

بهت می گفتم نرو برگرد میگفتی نه و باز با ترس و گریه به راه خودت ادامه میدادیتعجبگریه

 

 

 

 

ببین چطوری رد میشی.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینجا هم دریاچه زیتون که تا اب را دیدی گفتی مامانی تنگ کو(سنگ کو) اب ببنی 

 حتما باید سنگ پرتاب کنی .از صداش خوشت میاد..خنده

 

 

 

 

 

 

وااااااااااااااااای که چقدر باد می یومد تو هم صورتت را می گذاشتی روی سینه

من تا باد بهت نخوره.. سریع من را بغل می کردی..

 

 

 

 

فکر کنم داری دعا میکنی قبول باشه انشاالله.

 

 

 

 

 

اینم ماهی سفره هفت سین که بقیه سفره هفت سین توسط باد خراب شده بود .

چند تا لاک پشت و مرغابی هم ماکتش اونجا بود تا دیدی میگی مامانی مُده(مرده)

تعجب کردم از کجا این کلمه را یاد گرفتی..بعد هم وقتی بر میگشتیم

طرف بابایی روت را کردی طرف ماهی ؛مرغابی و لاک پشت و بهشون میگی

نیایا و باهاشون بای بای میکنی تعجب

 

 

 

 

 

 

 

 جای همگی خالی خیلی خوش گذشت به محض اینکه سوار ماشین شدیم به بابایی گفتی

بسی داری(بستنی داری)بابایی گفت نداریم بیرم بخریم وقتی برات خرید گفتی بسی خریدی

مسی دستت دَد نده(مرسی دستت درد نکنه)

 

روز جمعه قرار گذاشتیم با اقاجون مادر جون مامان بابا خودم بریم بیرون

چون روز 13 پیششون نبودیم. اینم بگم که از شب قبل تو داشتی تو سالن بدو بدو می کردی

که یکمرتبه تو اشپزخونه خوردی روی زمین و پای راستت پیچید ما هم صبح جمعه

بردیمت اول دکتر که اقای دکتر گفت فقط ضرب دیده خدا را شکر و باید با الکل بشورید

و با روغن زیتون چرب کنید چند بار این کار را بکنید خوب میشه تو هم تا اقای دکتر

گفت خوب میشه گفتی خوب شد بریم پاک(پارک)تعجب

و شروع کردی دویدن ولی پات را نمیتونستی درست بگذاری زمین

لنگون لنگون راه میرفتی خلاصه اینکه چون قرار بود و بهت گفته بودیم بعد

از دکتر میریم پارک داخل ماشین بابایی گفت ثنا جون کجا بریم سریع گفتی

پارک و بابایی هم گفت نه میریم خونه حالا تو چکار کردی در جواب بابایی محکم

پات را میزدی روی کف ماشین زمین و می گفتی اقا ؛اقا بریم پارک به حالت

لوس بودن و ملتمسانه من و بابایی را بگو کلی خندیدیمقهقهه از کجا اقا را یاد

گرفتی بلا ... خلاصه اینکه  به جمع

بقیه پیوستیم و اونجا هم فقط سرسره بازی کردی و تا 3 ساعت هنوز خسته

نشده بودی هر کدوم نوبتی میبردیمت بازی دایی جون بعد از اینکه اوردت گفت

خدایا چه میکشید از دست این شیطون خستگی ناپذیر یعنی همه تک تک

خسته شده بودند ولی ماشاالله به جونت تو را اخر با گریه اوردیم خونه..

دوستت دارم بیشتر از دیروز بغل

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان بیتا و تینا
19 فروردین 93 19:42
سلام مهربونم خدا رو شکر که انقدر بهش خوش گذشته مامان خانمی شما هم مواظب خودت باش....خدا رو شکر که بهتر شدی دوستتون دارم خانم گل ما هم اپیدیم
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم بله بهتریم خدا را شکر همچنین اومدم عزیزم
مامان محدثه
19 فروردین 93 22:38
ای جیگرتو برم خاله جون خداروشکر که بهتون خوش گذشته
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
جاتون خالی بود حسابی
حامده(مامان امیرمحمد)
20 فروردین 93 0:12
دوست عزیزم بلابه دور چقدربد بهترشدین
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم بله بهترم
الهام(مامان اميرحسين)
20 فروردین 93 1:13
گلم به خاطر انجير نبوده كه!! معوم نيست سيزده بدر چقدر هله هوله خوردي كه اينطور شدي! خاله عكست خيلي هنريه!همه چيز توش هست!خودت سفره پتو و ... درياچه زيتون؟؟ كنار مجتمع ماست؟آيا؟ خاله معلومه خييييييلي بازي كرديا! عزيزم برا منم دعا كن... چقدر تلفات دادين! خدا رو شكر كه ثنا چيزيش نشده
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
عزیزم من اصلا سیزده به در فقط ناهار خوردم اونم جاتون خالی باقالی پلو که شاید از باقالی ها هم باشه... هنوزه که هنوزه خوب نشدم خواهر گلاب به روتون روز و شب خود را در دستشویی سپری میکنم. خیلی خیلی هنریه از مامانش به ارث برده دریاچه زیتون که منم برام سوال چرا این اسم را روش گذاشتند بهارستانه عزیزم ولی درست حدس زدی کنار مجتمع شما هم میتونه باشه خیلی خیلی خوش گذشت جاتون خالی چشم خاله انشاالله یه نی نی دیگه بیاری مامان من که اصلا خیالش را نداره
الهام(مامان اميرحسين)
20 فروردین 93 1:15
مريم جون يه سوال: اگه من بهتون سر نزنم و نيام پيشتون شما هم نمياين؟آيا؟ چرا كمتر مياي پيشمون؟ حرف بدي زدم،خواهر بزرگترم آيا ازم رنجيده؟؟؟
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
بله حرف بدی زدی همین که الان گفتی خواهر کوچکتر دلیل سر نزدنم پست بعدی
مامان حسین جون
20 فروردین 93 9:50
سلام مریم جون خدا روز بد نده عزیزم چی شده خانمی؟ انشالله الان که بهترین؟ آخی فدات بشم عزیزم ... خوشگل خانم بیشتر مواظب خودت باش خاله جون.... خداروشکر که بازم مساله خاصی نبودش و آفرین به شما چه فعال!!!! برعکس ما که حتی روز سیزده هم نتونستیم جایی بریم عوضش شما 13 و 15 و 15 همه ش به گشتن بودین آخه امسال هوای مشهد خیلی متغیر بود اصلا وضعیتش مشخص نبود میترسیدیم برنامه ریزی کنیم و روز بعدش حالمون گرفته بشه واسه همون تو خونه نشستیم انشالله همیشه به گشت و گذار باشین و البته با دلی خوش و تنی سالم
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام خاله جون خدا که روز بد نمیده ما بدش میکنیم.. خدا را شکر هر دو خوبیم خوب باید دل همه را بدست بیاریم بیشتر به خاطر ثنا جون که از شیر گرفته بودم می رفتیم بیرون تا این شکلی نشه انشاالله ممنونم از دعای خوبتون.
آجی فاطمه
5 اردیبهشت 93 14:23
سلام خاله جون.فکرکنم همشهری هستیم.(بهارستان اصفهان)داشتم وبتون رومیدیم که به این پست رسیدم که دریاچه زیتون رفته بودین.اگه باتبادل لینک موافقین،خبرم کنین.خیلی خوشحال میشم یه دوست همشهری داشته باشم.
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام همشهری عزیز منم خوشحال میشم با شما دوست بشم لینگتون میکنم با افتخار
آجی محمدمهدی
8 اردیبهشت 93 19:10
سلام خاله جون داشتم وبتون رومیدیدم که به این پست رسیدم.دریاچه زیتون روکه دیدم،حدس زدم که باید همشهری یاشیم.(بهارستان اصفهان)اگه باتبادل لینک موافقین،حتمابهم خبربدین؛خوشحال میشم یه دوست همشهری داشته باشم.
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام همشهری جونم من اصفهانی هستم ولی بهارستان نیستم. منم خوشحال میشم باهاتون دوست بشم