زندگی زیباست مثل ثنا جونم
ثنا جونم عاشقتم
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکسـت
دیــــدهام بــر شـــاخهها احـســـاســها
میتپــد دل در شمیــــم یاسها
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
میتواند زشــت هم زیبا شــود
حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است!
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــحهـا، لبـخندهـا، آوازهـــا
ای خــــطوط چهــــرهات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن
با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــیشـود
مثنویهایـم همــه نو میشـود
حرفـهایـم مــــرده را جــــان میدهــد
واژههایـم بوی بـاران میدهـــد..
ادامه مطلب بیا تو بغلم..
خوش اومدی
البته این پست مال ٢١ ماهگیته..ولی خوب دیگه چکار کنم با تاخیر اپ شد
صبح تا شب فقط در حال کشیدن دایه(دایره) هستی...
اینجا هم با بابایی داری نقاشی می کشی.
قربون اون نشستنت برم من..
بیشتر وقتها ثنا جون و بابایی این شکلی بازی میکنند..
ذذ
بعد از کشیدن این شکلی می خندی
انشاالله همیشه خنده روی لبهات باشه..
اینم از شیطنتهات...مامانی مامانی بدو بدو
از اتاق اومدم بیرون با این صحنه مواجهه شدم..میگی مامانی عکس .
دلم میخواست عین اون گرگه بود شنگول و منگولا حبه انگورا خورد تو را هم یه لقمت کنم...
اخه از کجا میدونی باید ازت عکس بگیرم..
روز جمعه هفته قبل پارک نزدیک خونمون..بعد از دو ماه بردیمت سرسره حالا مگه ول کن
بودی تازه هیچ کسی تو پارک نبود میگفتی مامانی نی نی نیس..
بهت میگم سرده بریم میگی شا(شال)
دهن
فدای اون خندیدنت بشم عروسکم..هندوانه شیرینم...
اینم به قول خودت بنامه دیدنت..
کنترل رابر میداری دکمه قرمزه را میزنی و میگی مامانی چوست من بنامه..
(دوست من برنامه بیا)
بعضی وقتها هم دمرو میخوابی و دستت را میگذاری زیر چونه کوچولوت..
توی عکس بالا داری با خودکار دستت را خط خطی می کنی..
ببخشید پشتم بهتونه...
داری با بابایی قایم موشک بازی می کنی مثلا به قول خودت چشی گذاشتی..
مامانی بابایی کو؟نیس
اینم از قایم شدنت
اومدی انگشت بابایی را گرفتی بریم چشی..یعنی قایم موشک بازی کنیم ..
واااای ه از خنده ترکیدیم هر وقت که قایم موشک بازی میکنی دیگه منفجر میشیم از خنده..
حتما باید نوبتت رعایت بشه..میگی بابایی من و تو .
حین رفتن برای چشم گذاشتن میگی بدو بدو بدو چشی..
تا که بابایی گفت بیا به من میگی بابایی کو ؟ میگم نیست میگی هس ..
و بابایی را که پیدا می کنی به بابایی میگی چشی..
خلاصه که شب را صبح میکنی با این کارهای بامزت..
اینم از دایره کشیدنت که البته تا من اومدم این پست را بگذارم دایره می کشی
از من قشنگ تر کلی دقت میکنی و تلاش.
اینم از کشیدن دست و پای کوچولوت .کی ؟ساعت 12 تا 1 نیمه شب.
یه شب به بابایی گفتم واست دایره ،سه گوش؛مربع و اشکال دیگر را بکشه و ازت بخواد
تا اونهایی که شبیه همدیگه هستند را به همدیگه وصل کنی..و این شد نتیجه.
و دیگه اینکه کچل شدیم از بس برات بازی تشابهات را انجام دادیم خونه خاله اومدی ازم
خواستی تا روی تخته وایت برد بچه ها با ماژیک کشیدم تو هم همه را درست وصل کردی ..
افرین به دختر با هوشم ماشاالله نشه فراموش.
یکبار هم فقط دایره کشیدم ولی در رنگهای مختلف ازت خواستم
قرمز را به قرمز و زرد به زرد.....را به همدیگه وصل کن که انجام دادی کلی بوست کردم ..
در ضمن بهم گیر میدی تا ادمک گریان و خندان را بکشم
و ادای گریه و خنده را هم در میاری
اینجا داری یواشکی با سوزن ته گردهای من بازی می کنی منم از تو سالن
یواشکی دارم می بینمت..
پیرهنت را میزدی بالا و سوزن را میزدی به شکمت..به دستت و خیلی ارام میگفتی آخ.
وقتی متوجه شدی که مکان لو رفته و توسط من دیده شده ایی
خودت را زدی به کوچه علی چپ
اواز می خونی و سقف را نگاه میکنی مثلا من نبودم.
عکس پایین ساعت 1 نیمه شب و اوردن کتاب قصه و کارت هات..
ثنا جون و عروسکهاش که جدیدا هر جا می خوایم بریم باید بع بعی را ببریم یا خسی..(خرس)
جدیدا تا میخوایم بریم مهمانی بهت میگم بیا مامیت کنم میگی مامانی مانی نهههه..
و فرار میکنی.بعضی وقتها هم گریه میکنی...
پی نوشت..هر روز از صبح که بیدار میشی شروع میکنی ومامانی این چی چیه؟
گل تا شب شاید هزار بار بیشتر بپرسی.اگه من زودتر بگم چی چیه؟
اول میخندی و بعد میگی گل..خیلی دوست دارم این حرکتت را.
دیشب داشتیم طبق معمول ساعت 12 شب بازی میکردی رفتی اتاق و اومدی بیرون با
یه ببر کوچولو و سریع رفتی سمت هوش چین و ببر را به من نشان میدی و میگذاری
کنارش و میگی مامانی اَبِر(ببر)دو تا..از یکسالگی هر چیز که شبیه همدیگه بود
را سریع متوجه میشدی.
و هنوز غذا درست نمیخوری..و شبها هم دیر میخوابی بَقِِِِه(برق نباید خاموش بشه)
بعضی شبها واقعا کم میارم خدایا کمکم کن و بهم صبر ایوب بده..
ممنونم خدایا که گل زیبایی را بهم دادی..
انشاالله همه چیز را نوشته باشم..
راستی روز دوشنبه 92/11/28
با اقاجون جعفر رفتیم پیش یه اقای دکتر چون چند روز بود پات را کج میگذاشتی
زمین دکتر تا دید گفت شصت و قوزک پاش در رفته و خدا براش خوب بخواد سریع
در رفتگی را درست کرد تو هم فقط نگاه میکردی..وقتی خوب شد پا شدی راه
میرفتی و میخندیدی .می گفتی مامانی دور میگفتم بله تو تند تند راه میرفتی
به اخر مسیر که می رسیدی دور میزدی..
از بس میری بالای این ور اونور و می پری پایین اینم عاقبت کار..
تو مسیر رفتن به دکتر برای اولین بار ادامس گذاشته بودی دهنت ولی اصلا
قورت ندادی تا 2 ساعت می جویدی و اخر هم انداختی سطل اشغال..
من که نفهمیدم توی این پست چکار کردم و چی نوشتم ببخش عزیزم..
ثنا جون 1 سال و 9 ماه و 3 روز سن دارد.