خوشبخت تر از همیشه
سلام خانم خانما
سلام عشق من
من و این همه خوشبختی محاله محاله
تو را داشتن مثل خواب و خیاله
میدونی که این روزها من خودم را خوشبخت ترین مادر
دنیا میدونم و این خوشبختی را مدیون تو فرشته کوچولو هستم.
فرشته ایی که از وقتی اومد تو زندگیم دیگه تمام غم ها
و ناراحتی هام تمام شد.
قربونت برم فدات بشم که باعث این همه خوشبختی من شدی.
انشاالله که همیشه سالم و پایدار باشی.
بیا ادامه مطلب...
تا یه عالمه بوست کنم..
عزیزم ببخش که دیر اومدم چونکه خودت لپ تاپ را منفجر کردی و من خیلی خیلی
نگران عکسها بودم خدا را شکر عکسها همه بودند ولی تا اومد درست بشه
تا الان طول کشید..
خوب بگذریم الان اومدم تا از کارهای گل دخترم بگم..
این روزها مثل یه خانم با فهم کمالات رفتار میکنی..
وقتی مهمان میاد خونمون بهش دست میدی و کلی براش ذوق میکنی.
اگه تو نشستن پشت به کسی باشه و بهت بگم زشته عزیزم سریع جا به جا میشی.
برای هر کاری اجازه می گیری..با اون انگشت اشاره کوچولوت و اون قیافه معصومانه
که حالت التماس داره میمیرم برای این قیافت...
موقع سفره انداختن کمک میکنی .من همیشه یه پارچه ایی را زیر سفره پهن میکنم
تا فرش کثیف نشه یه روز همه را جمع کردم الا اون داشتم ظرفها را می شستم که پشت
سرم را که نگاه کردم دیدم جمع کردی داری می گذاری داخل کابینت.
یه عالمه فشارت دادم و بوست کردم .
دم به دقیقه میای و بوسم میکنی و نازم میکنی ..اگه کسی بگه مامان منه
که دیگه هیچی سرت را میگذاری روی شونم و میگی عزیزم..
و صورتت را می مالی روی شونم..منم تو ابرها..
فدات بشم مهربون من..
وقتی با خودت بازی میکنی کارهای عجیبی می کنی.
یه روز دستت را بردی پشت خودت و لباست را گرفته بودی و میگفتی
هو هو چی چی..شده بودی قطار..منم که از خنده منفجر شده بودم..
یکبار که نه بیشتر وقتها غیبت میزنه میام میبینم یه جای دنج مخفی شدی و لباست
را زدی بالا داری انگشت میزنی به ناف و شکمت چرا ؟ نمیدونم..
هر موقعه گردو یا پسته و فندق ببینی دستت را مثل وقتی که چیزی رنده میکنم
بهم نشون میدی و ازم رنده می خوای.این کار را زن عمو بهت یاد داده...
گردو برات زنده کرد تا بخوری تو هم از اون موقعه یاد گرفتی البته الان دیگه خونه
هر کس بریم میدونی زنده و جارو کجاست میاری رنده میکنی و اونهایی که ریخته
زمین جارو میکنی...
یاد گرفتی هر چه متکا هست بندازی از کنار دیوار روی زمین و روی انها بپر بپر میکنی..
داشتی اب میخوردی وقتی تمام شد یه مرتبه لیوان را بردی بالای سرت و محکم زدی
زمین لیوان ریز ریز شد و یه صدای بدی ایجاد شد..
یکم نگا کردی و زدی پشت دستت و گفتی نچ نچ تف تف..
و همینطور تکرار می کردیو صدای شکستن در میاوردی..
من و بابایی
وقتی میوه می بینی بهم میدی تا پوستش را قاچ قاچ کنم تا تو پوست بکنی عاشق این کاری .
انار را خیلی ماهرانه دونه دونه میکنی و با قاشق می خوری..
اصلا به چاقو دست نمیزنی ازش میترسی..
از صندلی و متکا برای برداشتن چیزهایی که در دسترس نیست استفاده میکنی...
اگه کسی خونمون زنگ بزنه سریع تلفن را بر میداری و میگی اجی..یا دادا یا دایی وحید..
بهت بگن مامانت کجاس میگی اینجا البته با اشاره دست..و مگه میشه ازت تلفن
را بگیری برای خودت سخنرانی میکنی..عین بلبل..
فعلا چیزی یادم نمیاد.در ضمن یکم از این کارات مال ماه قبله که من ننوشته بودم ..
اینم از بازی کردنت..
ساخت برج اونم این شکلی حالا چرا خراب نمیشه خدا میدونه.
روز یکشنبه ولادت رسول اکرم (ص) 92/10/29 که تعطیل بود رفتیم
خونه عمه زهرا و توی باغ ازت عکس گرفتم..
تا که گذاشتمت روی زمین زانوم گیر کرد و کلی باهاش کلنجار رفتم که با یه صدای بد
مثل تق باز شد و از اون موقعه تا حالا درد میکنه..فدای سرت..
هندوانه در برف..
برفها را نشون میدی.و ذوق میکنی..
بهت میگم برف را بنداز دستت یخ میکنه گریه میکنی که نه نمیندازم..عاشق برف.
اینم از کمک کردنت یه شب داشتم اشپزخونه غذا می پختم که دیدم داری گلها
را پاک میکنی تا دیدی متوجه شدم و دارم ازت عکس می گیرم این شکلی شدی..
فرار کردی رفتی سراغ اون یکی گل.
قربونت اون دستهای کوچولوت...
تو تمام کارهای خونه بهم کمک می کنی کدبانوی کوچولوی من...
این گل که داری پاکش میکنی همیشه خودت بهش اب میدی...
همیشه عاشقتم و عاشقانه می پرستمت..
فرشته کوچولوی من..
یکسال و هشت ماه و ده روز