سرزمین عجایب
سلام نازنینم ،سلام فرشته مهربونم
سلام به شیرینی و شکلات زندگیم ثنا بانوی عزیزم.
خوشکل مامان از بس تبلیغ شهر بازی را از تلویزیون نمایش میدادند و تو ذوق زده
میشدی من و بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت سرزمین عجایب
ساعت 10 شب روز پنج شنبه 92/12/1
به همراه عمه زهره و مبینا و محمد و باباشون عمو به قول تو فسقلی راهی شدیم ..
ادامه مطلب :ادامه سرزمین عجایب بفرمایید تو..
خوش اومدی تا که وارد شدیم اول متحیر و متعجب فکر کنم داشتی فکر میکردی
که اینجا کجا تلویزیون کجا واااااااااااااااااااااااااخواب می بینم؟
کلی اطراف را نگاه کردی تا اینکه نرمال شدی..به محض اینکه وسایل بادی را دیدی
دیگه طاقت نیاوردی نوبتمون که شد رفتیم داخل توی استخر توپ وایییییی
که چکار کردید. تو ،بابایی؛محمد.
من اصلا استخر توپ ها را دوست ندارم چون فکر میکنم
کلی ویروس و میکروب اونجا زندگی میکنند.
عکسها کاملا گویا بود احتیاج به توضیح من نبود..
بعد از اون سرسره که اصلا مناسب سنت نبود ولی اسرار داشتی بری
بالا که ما هم اجازه دادیم تلاش خودت را بکنی که نا امید شدی ..
ولی به روی خودت نیاوردی.
ای کلک..
جمله ثنا جون بچه برو ننر..به بابایی میگی..
قربونت برم که اینقدر مصمم هستی تو تمام کارهات..برات کار نشد نداره..
صخره نوردی که میخواستی مثل مبینا بری بالا ولی نشد که نشد
و به بپر بپر کردن بسنده کردی.
نگاه میکنی که مبینا چکار میکنه .
خوش به حالت اجی که تونستی بری بالا..
حالا که من نمیتونم بیام بالا بپر بپر میکنم..
چه لذتی داره اخ جونم..
دالی مامانی ..بــــــــــــــــــــــــــوس
قطار سواری.
ماشین سواری که خیلی دوست داشتی.
میگی ماشین منه.
ثنا جون و بابایی و محمد مبیا اول میخندیدی ولی تا که چند بار به قول خودت
داداشی باهات تصادف کرد ترسیدی و گریه کردی
موتور سواری که نمیتونستی تصمیم بگیری رنگ قرمز را می خوای یا زرد را..
زنبور سواری
دوباره ماشین سواری که خودت خواستی سوار بشی ولی بعد گریه کردی.
اینم از اخرین لحظه ها که برای خودت میگشتی و اواز می خوندی
سوار یه اسباب بازی شدی که سه تا الاغ بودند با نیش های باز دندانهای
پیدا قبل از حرکت پیتیکو پیتیکو میکردی و میخندیدی ولی تا که حرکت کرد دیدی پشت
سرت الاغه دندنهاش پیدا هست و داره دنبالت میاد ترسیدی چنان جیغ و گریه ایی
سر دادی که نگو و پیاده شدی..
و تا ساعت 12 شب اونجا بودیم و تو اصلا قصد بیرون اومدن از اونجا را نداشتی خلاصه ما
اخرین نفرا بودیم به قول خودت بقا خاموش شد دیگه بیخیال شدی..و رضایت دادی
الان هم در رویای سرزمین عجایب هستی و هر از گاهی تعریف میکنی.
انشاالله دفعه دیگه تا اون روز در رویا باش.
خیلی خیلی دوستت دارم .
نازنینم دلم میخواد از شیرینکاریها و شیرین زبونیات بنویسم ولی الان خیلی
خسته هستم انشاالله سر یه فرصت مناسب.
البته اگه زن عموت بگذاره امشب بخوابیم از بس داره
مبل ها را میکشه اینور میکشه اونور
من که هنوز خانه تکانی را شروع نکردم اصلا امسال حس هیچ کاری را ندارم
شاید اصلا شروع نکردم نمیدونم..
فعلا شب بخیر تا روز دیگر مواظب خودت باش.