زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

عروسی و حرفهای نگفته

1392/12/28 2:40
1,163 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سوسن و سنبل عزیزم

سلام مهربونم

سلام شیرین زبونم

ببخش که دیر اومدم تا این پست را بگذارم اخه خونه تکونی مگه تمام میشه

فکر کنم بعد از سال تحویل هم ادامه داشته باشهکلافه

ولی لابه لای کارها تونستم یه وقتی هم برای تو فسقلی بگذارم البته الان ساعت 2.5 نیمه شبه.

بگذریم بریم سر اصل مطلب...

روز شنبه 92/12/17

مادر جون زنگ زد و گفت که میخوایم عروس را ببریم حمام اماده شید میایم دنبالتون اونم به یاد اون قدیما و چون دایی جون اخری بود خواستیم حسرت به دل نمونیم نیشخند

این شد که راهی حمام عمومی شدیم واااای که چه حمامی تمیز و نو ساز و کسی هم نبود کلا فقط فامیل خودمون بودند..حمام را گذاشته بودند رو سرشون.ساکت

اینم حمام ببخشید دیگه مژه

 

 

 

 بعد از دو ساعت شاید هم بیشتر به زور از اب اوردمت بیرون ولی کلی گریه کردی  میخواستی باز هم داخل اب باشی.. تنبک را هم شکستی و چون شکسته شد باز هم گریه کردی هرچه بهت می گفتیم تو نشکستی اجی شکست فایده نداشت در حین  گریه کردن میگفتی من ،من خلاصه با هزار ترفند ساکت شدی..البته اتفاقی شکست تو هم حساسگریه

 

 

بعد از حمام فردای اون روز رفتیم خرید البته یکم از لوازم ارایش داماد مونده بود که ما هم رفتیم ..

میدان امام علی ثنا جون و دایی جون علی..

 

 

 

 

 

البته همه جا خواب بودی تا که به ابها رسیدیم بیدار شدی..

 

 

 

 

روز حنا بندان و جهاز چیدن عروس خانم اینم حنا بفرما خانمی..

 

 

 

 

داخل پارکینگ اقاجون عروس داماد را حنا بستند

تو هم اون وسط نقل میریختی و جمع می کردی.

اینجا شما یکسال و 9 ماه و 19 روزه بودی.

شرمنده یادم رفت با جهاز ازت عکس بگیرم تا یادگاری بمونه برات..

 

 

 

فردای اون روز بردمت حمام وقتی اومدی بیرون این شکلی خوابیدی..

فدای اون خوابیدنت بشم من ماچ

 

 

 

 روز 92/12/21 چهارشنبه ساعت 7 شب تالار 

واااااااااااااااای که چقدر باران اومد و هوا یکمرتبه سرد شد...ولی خدا را شکر با این حال هیچ کس هیچ شکایتی نکرد همه خوشحال و راضی بودی از چنین نعمتی چون  دایی جون همیشه از خدا می خواست شب عروسیش باران بیاد و همین طور هم شد.تعجب

قبل از اینکه مهمونا تشریف بیاورند ثنا جون داره میگه دایی جون نیست..از بس این چند روز راه رفتی و گفتی عروسی دایی من ، روزانه هزار بار میگفتی...و می رقصیدی..

 

 

 

تا که دی جی شروع کرد شما هم شروع کردی رقصیدن.. 

 

 

 

فدای اون خندیدنت بشم قلب

 

 

 

 

راستی لباس عروستم خودم برات دوختم یادگاری برات نگه میدارم

انشاالله لباس عروس واقعیت...

 

 

 

 

 

 

 

 

اینم از عکاسی ثنا جونخنده

 

 

 

روز دوشنبه 92/12/26

اینم از خانه تکانی ببخشید همه چیز در همه.

داشتم با بابایی حرف میزدم برگشتم دیدم رفتی بالای نردبانتعجب

از دست تو شیطون بلا عکس که خرابه به خاطر اثر انگشت شما روی لنز دوربینه..کلافه

 

 

 

 

ببین چه نیشی هم باز کرده.

بهت میگم بیا پایین می افتی می گی نترس 

داشتم بالکن را تمیز میکردم خاله بهت گفت نیایی یا می افتی سریع حرف خاله تکرار کردی با حرکت انگشت اشاره جلوی صورتت به نشانه انجام ندادن کار چقدر خندیدیم ..قهقهه

 

 

 

 

ببخشید خونه زندگیمون به هم ریخت اس  زلزله اومدهنیشخند

راستی دختر نازنینم تو خانه تکانی اصلا مامان را اذیت نکردی میرفتی یه گوشه

 می شستی و برای خودت بازی می کردی فدای  تو بشم روزی هزاران مرتبه

 قلب

 

 

خسته نباشی کمک مامانی خانه تکانی کردی...

 

 

اینم از شب چهارشنبه سوری 92/12/27

رفتیم روی پشت بام و فشفشه های عروسی را روشن کردی و کلی خندیدیم به همراه مامان جون و زن عمو..تو هم ذوق زذه شده بودی و میگفتی مامان جی..فتفته(مامان جون فشفشه)

نمیدونی چقدر حرفهای زیادی را یاد گرفتی ولی الان وقت ندارم برات بنویسم .

 

 

 

 

 

 

 

بعد از پشت بام رفتیم پارک نزدیک خونمون به همراه مادر جون و اقاجون دایی جون

و غیره تعداد30 نفر اتیشی به پا کردیم بیا و ببین سیب زمینی اتشی جاتون خالی

خوردیم البته زمین خالی و بدون چمن که محل ساختن خونه یکی از فامیل ها بود.. 

تا ساعت 12 اونجا بودیم یکمی هم روی اتیش بپر بپر کردند و من از ترس درد زانو نپریدم.

تو راه برگشت داخل ماشین بهت میگم خوش گذشت میگی بله...

فدای اون بله گفتنت...بعد میگی اتیش تَس بابایی نرو.

 

بعدا نوشت..چند روز پیش بابایی به دایی جون گفته بود تا از رفسنجان برای عید پسته

بگیره بیاد منم میدونستم ببینی دیگه چیزیش برای عید نمیمونه یکمی بهت دادم

و بقیه را گذاشتم داخل کابینتها ولی از قضای بد رفتی سر هون کابینت و دیدی چنان

جیغی زدی که فکر کنم همسایه ها هم خبر دار شدند پسته داریم خلاصه به قول

خودت کاسی بزرگی اوردی و تا لبش را پر کردی و رفتی نشستی داخل سالن

و شروع کردی خوردن منم که می خواستم زیادی نخوری حالت بد بشه بهت گفتم

به مامانی هم بده سرم درد میکنه بهم گفتی مامانی پسه نه دل درد میگیری نخوری یا تعجب 

 خلاصه بهم ندادی که ندادی.

 

خوب دیگه خسته شدم صبح هم کلی کار دارم بقیه برای بعدا ..

انشااللله سال خوبی برای همه در پیش رو باشه..

مواظب خودت باش عزیز دلم نمیدونم این پست اخر یا که نه ..

حالا تا ببینم چی پیش میاد..

ماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان هستی
28 اسفند 92 21:43
سایه حق سلام عشق سعادت روح سلامت تن سرمستی بهار سکوت دعا سرور جاودانه این است هفت سین آریایی نوروز مبارک
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم عزیزم نوروز بر شما هم مبارک باد...
مامان آیسلی
3 فروردین 93 14:22
عیدتون مبارک نازم
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم همچنین
الهام(مامان اميرحسين)
4 فروردین 93 18:01
اي خدا!!!!!!!!!!!! منو بكش از دست اين مريم!! چقدر بگم عكس لخت عروس منو نذار تو نت! كلافه ام كردي به خدا!!بابا ما رو عروسمون غيرت داريم!
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ای خدا ااااااااااااا خدا نکنه چرا عزیزم خوب به خوبی بگو گوش میکنم چرا حرف مردن میزنی ادم می ترسه عصبانی نشو دیگه نمیگذارم بجز از امشب و فردا شب و شبهای دگر
الهام(مامان اميرحسين)
4 فروردین 93 18:07
سلام مريم جون چرا ياد اوري نكردي بيايم عروسي!! حتما منصرف شدي!نه!؟ من تصميم داشتم بيام ولي پاك يادم رفته بود كه عروسي دعوتم!حتي اگه يادم ميومد تاريخشو ازت ميپرسيدم!! اي بد جنس يادت باشه كه يادم نيووووردي!! خاله ايشالا عروسي خودت لباس عروست خييييييييييلي خوشگله!! ايشالا عروسيت بشه و مامانت يه خوشگللشو برات بدوزه1 راستي عروسك حناتون خييييلي خوشگله!!خودتون درست كردين يا سفارش دادين؟ از خونه تكوني خسته نباشيد! خوبه!! منه چهارشنبه آخر سال از ترس اصلا از خونه بيرون نميام!!هيچ سالي نيومدم! من به آتيش فوبياي بدي دارم!!بد!! مثل امير حسين! اونم عاشق پسته س! ولي در حد يكي دوتا نه يه كاسه اونم پر تا لبش! نوش جانت عزيزم
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام شرمنده به خدا می خواستم یاد اوری کنم ولی حیف که نتمون قطع بود و از بس سرم شلوغ بود نتونستم یه راهی پیدا کنم فقط خدا خدا می کردم کاش یادت بیاد و بیایی باورت نمیشه همشم چشمم به در بود ببینم کی میایی.. انشاالله عروسی خواهرم.. انشاالله ولی اون موقعه مامانش لباس عروس نمیدوزه چون وقت نداره. اون عروسکم خودمون بلد هستیم ولی چون نمیتونستیم دادیم همسایه ها زحمتش را کشیدند.. سلامت باشی خواهر همچنین امسال ام پی تیری کارام را کردم.. منم از اتش می ترسم ولی کارهای خطرناک نمی کنیم در حد پشت بام و فشفشه های کوچیک.. نوش جون هر دوتایشون بازم شرمنده خیلی دلم می خواست تو عروسی ببینمت ولی قسمت نشد من بد جنس را ببخش