عروسی و حرفهای نگفته
سلام سوسن و سنبل عزیزم
سلام مهربونم
سلام شیرین زبونم
ببخش که دیر اومدم تا این پست را بگذارم اخه خونه تکونی مگه تمام میشه
فکر کنم بعد از سال تحویل هم ادامه داشته باشه
ولی لابه لای کارها تونستم یه وقتی هم برای تو فسقلی بگذارم البته الان ساعت 2.5 نیمه شبه.
بگذریم بریم سر اصل مطلب...
روز شنبه 92/12/17
مادر جون زنگ زد و گفت که میخوایم عروس را ببریم حمام اماده شید میایم دنبالتون اونم به یاد اون قدیما و چون دایی جون اخری بود خواستیم حسرت به دل نمونیم
این شد که راهی حمام عمومی شدیم واااای که چه حمامی تمیز و نو ساز و کسی هم نبود کلا فقط فامیل خودمون بودند..حمام را گذاشته بودند رو سرشون.
اینم حمام ببخشید دیگه
بعد از دو ساعت شاید هم بیشتر به زور از اب اوردمت بیرون ولی کلی گریه کردی میخواستی باز هم داخل اب باشی.. تنبک را هم شکستی و چون شکسته شد باز هم گریه کردی هرچه بهت می گفتیم تو نشکستی اجی شکست فایده نداشت در حین گریه کردن میگفتی من ،من خلاصه با هزار ترفند ساکت شدی..البته اتفاقی شکست تو هم حساس
بعد از حمام فردای اون روز رفتیم خرید البته یکم از لوازم ارایش داماد مونده بود که ما هم رفتیم ..
میدان امام علی ثنا جون و دایی جون علی..
البته همه جا خواب بودی تا که به ابها رسیدیم بیدار شدی..
روز حنا بندان و جهاز چیدن عروس خانم اینم حنا بفرما خانمی..
داخل پارکینگ اقاجون عروس داماد را حنا بستند
تو هم اون وسط نقل میریختی و جمع می کردی.
اینجا شما یکسال و 9 ماه و 19 روزه بودی.
شرمنده یادم رفت با جهاز ازت عکس بگیرم تا یادگاری بمونه برات..
فردای اون روز بردمت حمام وقتی اومدی بیرون این شکلی خوابیدی..
فدای اون خوابیدنت بشم من
روز 92/12/21 چهارشنبه ساعت 7 شب تالار
واااااااااااااااای که چقدر باران اومد و هوا یکمرتبه سرد شد...ولی خدا را شکر با این حال هیچ کس هیچ شکایتی نکرد همه خوشحال و راضی بودی از چنین نعمتی چون دایی جون همیشه از خدا می خواست شب عروسیش باران بیاد و همین طور هم شد.
قبل از اینکه مهمونا تشریف بیاورند ثنا جون داره میگه دایی جون نیست..از بس این چند روز راه رفتی و گفتی عروسی دایی من ، روزانه هزار بار میگفتی...و می رقصیدی..
تا که دی جی شروع کرد شما هم شروع کردی رقصیدن..
فدای اون خندیدنت بشم
راستی لباس عروستم خودم برات دوختم یادگاری برات نگه میدارم
انشاالله لباس عروس واقعیت...
اینم از عکاسی ثنا جون
روز دوشنبه 92/12/26
اینم از خانه تکانی ببخشید همه چیز در همه.
داشتم با بابایی حرف میزدم برگشتم دیدم رفتی بالای نردبان
از دست تو شیطون بلا عکس که خرابه به خاطر اثر انگشت شما روی لنز دوربینه..
ببین چه نیشی هم باز کرده.
بهت میگم بیا پایین می افتی می گی نترس
داشتم بالکن را تمیز میکردم خاله بهت گفت نیایی یا می افتی سریع حرف خاله تکرار کردی با حرکت انگشت اشاره جلوی صورتت به نشانه انجام ندادن کار چقدر خندیدیم ..
ببخشید خونه زندگیمون به هم ریخت اس زلزله اومده
راستی دختر نازنینم تو خانه تکانی اصلا مامان را اذیت نکردی میرفتی یه گوشه
می شستی و برای خودت بازی می کردی فدای تو بشم روزی هزاران مرتبه
خسته نباشی کمک مامانی خانه تکانی کردی...
اینم از شب چهارشنبه سوری 92/12/27
رفتیم روی پشت بام و فشفشه های عروسی را روشن کردی و کلی خندیدیم به همراه مامان جون و زن عمو..تو هم ذوق زذه شده بودی و میگفتی مامان جی..فتفته(مامان جون فشفشه)
نمیدونی چقدر حرفهای زیادی را یاد گرفتی ولی الان وقت ندارم برات بنویسم .
بعد از پشت بام رفتیم پارک نزدیک خونمون به همراه مادر جون و اقاجون دایی جون
و غیره تعداد30 نفر اتیشی به پا کردیم بیا و ببین سیب زمینی اتشی جاتون خالی
خوردیم البته زمین خالی و بدون چمن که محل ساختن خونه یکی از فامیل ها بود..
تا ساعت 12 اونجا بودیم یکمی هم روی اتیش بپر بپر کردند و من از ترس درد زانو نپریدم.
تو راه برگشت داخل ماشین بهت میگم خوش گذشت میگی بله...
فدای اون بله گفتنت...بعد میگی اتیش تَس بابایی نرو.
بعدا نوشت..چند روز پیش بابایی به دایی جون گفته بود تا از رفسنجان برای عید پسته
بگیره بیاد منم میدونستم ببینی دیگه چیزیش برای عید نمیمونه یکمی بهت دادم
و بقیه را گذاشتم داخل کابینتها ولی از قضای بد رفتی سر هون کابینت و دیدی چنان
جیغی زدی که فکر کنم همسایه ها هم خبر دار شدند پسته داریم خلاصه به قول
خودت کاسی بزرگی اوردی و تا لبش را پر کردی و رفتی نشستی داخل سالن
و شروع کردی خوردن منم که می خواستم زیادی نخوری حالت بد بشه بهت گفتم
به مامانی هم بده سرم درد میکنه بهم گفتی مامانی پسه نه دل درد میگیری نخوری یا
خلاصه بهم ندادی که ندادی.
خوب دیگه خسته شدم صبح هم کلی کار دارم بقیه برای بعدا ..
انشااللله سال خوبی برای همه در پیش رو باشه..
مواظب خودت باش عزیز دلم نمیدونم این پست اخر یا که نه ..
حالا تا ببینم چی پیش میاد..