ثنا در شب 21 ماه رمضان
٨/٤/٩٢ مصادف با 21 ماه مبارک رمضان
الان که دارم برات مینویسم صدای اذان سحر 22 ماه مبارک رمضان
به گوش میرسد نمیدونی چقدر این لحظه را دوست دارم.
لحظه اذان مغرب و اذان صبح را با هیچ چیز نمیشه عوضش کرد.
بفرما ،بفرما،تعارف نکن خونه خودته.
دخترم خیلی خانم شده.
به وجودش در کنارم افتخار میکنم،با امید نفس میکشم،با عشق نگاه میکنم.
عروسکم با اینکه شیطون شده و داد و اخم های منم اصلا
کار ساز نیست ولی با تمام وجودم دوسش دارم
و قلبم فقط برای دختر نازم میتپه!
و به خاطر لبخندهای زیبای اونه که زندگی میکنم...
پس عزیزم برای همیشه زنده بمان و زندگی کن.
امین یا رب العالمین....
خوشکلم بلاخره با خودم کنار اومدم و تصمیم گرفتم برای
اولین بار ببرمت امامزاده جلوی خونه..امامزاده محمد ابن باقر..
البته برای اینکه اگه پیاده میرفتیم باید از روی قبرستان رد میشدیم
بابایی با ماشین اقاجون بردمون..وقتی رسیدیم از چراغهای
سبز رنگ تعجب کرده بودی و اشاره میکردی که من بگم
چه رنگیه ،سبز ،تا گفتم نگاهم کردی و گفتی اوووووووم.
یعنی حرفم را تایید کردی..و تو صحن امامزاده نشستیم.
مامان جون هم باهامون بود.تا نشستیم صف جلویی دو تا
دختر شیطون نشسته بودند و داشتند پفک می خوردند.
تا دیدی دستت را دراز کردی به طرفشون.اونها هم بهت تعارف
کردند که من گفتم ثنا جون برات خوب نیست شما هم با تعجب به
من نگاه کردی و گفتی که اوووووووووووم.من هم از کیف یه بسته
بیسکویت مادر برات اوردم بیرون و دادم بهت.تشک کوچولوت را با
پشتی برات برداشته بودم پهن کردم زیرت تا از موکتها اذیت نشی.
یکم بعد دست یه خانمی که کنارمون نشسته بود تسبیح دیدی
دستت را دراز کردی که ازش بگیری که از خونه 5 تا تسبیح
برات برداشته بودم اخه عاشق تسبیح هستی که بندازی گردنت .
دوباره قرانش را خواستی که از کیف یه دفتر و یه خودکار اوردم بیرون
و دادم بهت تا نقاشی بکشی.بعد دست یه بچه شیشه پستونک دیدی
که اونم می خواستی از خودت را بهت دادم..عروسک یکی از اون بچه ها را
خواستی از خودت را بهت دادم..لیوان اب ،نان، میوه دیگه داشتم به کیفمون
شک میکردم شده بود کیف جادویی .خلاصه که اصلا اذیت نکردی
و کار خودت را انجام میدادی تا ساعت 1.30 بیدار بودی و بعد خوابیدی
یکبار از خواب پریدی و چنان شیونی سر دادی که نگو سریع بغلت کردم
و بهت شیر دادم .ساعت 3.30 تمام شد و شما خواب بودی تا اوردم خونه
و تا ساعت 11 صبح خوابیدی چند بار فقط شیر خوردی..
اینم یه چند تا عکس خوشکل که اصلا باهام همکاری نکردی.
اینجا داری هر چه تسبیحه گردنت می ندازی.
داری کتاب دعای ابوحمزه را می بینی .
داخل حرم چند تا بچه شیطون داشتند کفشاشون را به سمت همدیگه
پرت میکردند که شما محو تماشاشون شدی.
اینجا بعد از کلی فیض بردن مثل خوابیدی.
قربونت برم که اینهمه مهربون و حرف گوش کن هستی.
اینم نقاشی خوشکلت
اینم از مراسم شب احیا که برای همه دوستانمون دعا کردیم .
انشاالله همه به حاجاتشون برسند.
عزیزم خیلی خیلی دوستت دارم.
راستی پریروز ساعت 14.00 روز 20 ماه مبارک رمضان
به وبلاگت سر زدم یه چیزی دیدم
قسمت امار نوشته شده بود بازدید امروز 215 بازدید هفته قبل 215
برام جالب بود چونکه کدت هم 215 است.
جالب بود نه.؟؟
یه چیز جالب دیگه اینکه دیشب باران تندی شروع به بارش کرد منم برای
اولین بار بردمت زیر باران تو هم که از اب خوشت میاد سرت را
بالا گرفته بودی و قهقهه میزدی فدات بشم .وقتی اومدیم بالا رفتی سراغ
کارت های اموزشی و از میون اونها کارت باران و اب را اورده بودی
اشپزخونه و بهم نشون میدادی.دو هزار تا بوس بهت کردم.
انقدر فشارت دادم که له شدی.له له خوب مگه چیه دلم برات رفت..
ایا شیرینتر از اینم میشی...