زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

ستاره درخشان زندگیمون

1392/4/23 16:10
935 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

پنج شنبه :20/4/92

 

فرشته زیبای من و بابا رسول سلام

 

صبح یکم از خواب دیر بیدار شدی و من هم از فرصت استفاده کردم و یکم کمد ها

 

را جمع و جور کردم که شما از این قضیه بی نصیب نبودی .

 

بفرمایید ادامه مطلب:

 

تو تکه پاره ؛پارچه های قدیمی 15 سال پیش تکه پارچه ایی پیدا کردم

 

و سریع برای شما یه شلوار دوختم اینا هاشا..

 

وااااااا ی که چقدر وقتی پوشیدی ذوق کردم خیلی بهت میومد.

 

 

 

و شما انگشت به دهان از این شلوار.

 

 

 

 

و برای جبران زحمت من  تو نظافت خونه بهم کمک کردی .

 

دوستت دارم خاله ریزه .قلب

 

 

 

بعد از کلی کار و نظافت پودر پسته ؛گردو ؛بادام خیلی میچسبه.

 

نوش جونت قلقلی من .نخوچیه  من.

 

 

 

 

وقتی صدای اذان را می شنوی بدو بدو میری و سجاده را میاری و برای من

 

و بابایی پهن میکنی و خودت هم یه مهر بر میداری و یه تسبیح می ندازی

 

 گردنت و می شینی تا نماز من یا بابا رسول تمام بشه.

 

وااااااااااااای که چقدر لذت بخشه..یعنی هر چی بنویسم و بگم کمه.

 

دیروز هم مثل همیشه کارت را تکرار کردی نماز من که تمام شد

 

تسبیح را ازت گرفتم تا تسبیحات حضرت زهرا را بگم ولی شما اعتراض کردی

 

که چرا تسبیحت را گرفتم منم بغلت کردم و گفتم دم گوشت بگم و شروع کردم

 

به گفتم سبحان الله خیلی یواش تو هم خیلی خوشت اومد .محبتت گل کرد

 

و می خواستی به من بوس کنی .بوس که نه دهنت را باز کردی و لب من را

 

گاز گرفتی وای که چقدر زیبا دلم می خواست انقدر

 

به سینم فشارت بدم که له بشی..و تو اعماق وجودم محو بشی.

 

حالا تا که بهت میگم بیا دم گوشت یه چیزی بگم سریع میای و کلی میخندی.

 

چند روز پیش با عمه زهره (مامانی)نشسته بودیم خیاطی می کردیم

 

عمه گفت پاشم برم نمازم را بخونم و بیام تو هم با گیره های لباسها

 

داشتی بازی می کردی پا شدی رفتی و با سجاده اومدی من و عمه

 

اصلا حواسمون نبود دیدم عمه میگه مریم ببین ماشاالله ثنا سجاده را اورده و

 

 میزنه رو شونه من که بهش نگاه کنم و میده دستم می خواستیم بخوریمت.

 

امروز دم گوشت گفتم من ثنا جون را خیلی دوست دارم .یه نگاه بهم کردی و گفتی

 

اوووووووووم دوباره گفتم دوباره همون کار را کردی خیلی ذوق کرده بودی

 

فدای مهربونیات ؛فدای شیرین کاریات

 

مرسی که اومدی و دنیامون را شیرین کردی.

 

خدایا شکرت هر چقدر هم که شکرت را به جا بیارم بازم کمه...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

الهام(مامان اميرحسين)
24 تیر 92 16:55
الهييي
داري هنرتو به رخ همه ميكشيا!!
خيلي بهش مياد!!
ديگه ثنا خانم شده وقت شوهرشه!!!كي بيايم؟؟



خاله جون اگه به مامانم گفتم براتون لباس بدوزه
اینها هنر نیست اینها عشقه که این مدلی شده تو خونه ما
مرسی خاله جون قابل امیر حسین جون را نداره
خاله جون من اصلا قصد ازدواج ندارم اخه مامان بابا بهم میگن تو عصای پیری ما هستی شما میدونی یعنی چه
راستی تصمیم دارند من را ترشی بندازند
الهام(مامان اميرحسين)
24 تیر 92 16:56
وبلاگو پست بارون كرديا!!!
تركوندي....

خاله جون چکار کنم مامانم یکدفعه فعال شدهشما هم که کم نیاوردی کلی کامنت گذاشتی
واقعا مرسی خاله جون

ممنون که بهمون سر میزنی خیلی بهتون عادت کردم اگه نیایی دلم می گیره
الهه(مامان یاسان)
25 تیر 92 16:29
مبارکت باشه خاله جون
خوش بحالت با این مامان هنرمندت
الهی برا یاسان بمیرم که مامانش حتی بلد نیست یه دکمه بدوزه


مرسی خاله جون قابل شما را نداره.
خدا نکنه خاله جون یاد می گیری کار نداره
الهام(مامان اميرحسين)
25 تیر 92 16:56
سلام مريم جون
خوبي؟؟
باورت نميشه با اينكه نه ميشناسمت و نه ديدمت ولي انگار خيلي دوست دارم
انگار ثنا دختر خودمه...
انگار تو هم خواهر بزرگمي...
منم بهتون عادت كردم
دروغ نگفته باشم،روزي 5 6 بار ميام وبلاگتون ببينم چي تازه گذاشتي!!
از بس دوستون دارم
بووووووووووووس

سلام الهام جون به قول اون روزها که تو مدرسه به همدیگه میگفتیم البته مدرسه مااینه
یعنی من در مقابل تمام نوشته های شما اینه گرفتم.
به غیر از اون قسمت که انگار شما خواهر کوچکترم هستید.یه دنیا بوس
الهام(مامان اميرحسين)
25 تیر 92 16:57
اينم برا اينكه بدوني چقدر دوستون دارم:

http://www.niniweblog.com/upl/amirhosein91/13739773517.jpg
از خودت ياد گرفتم!!


بدون این هم قبول داشتم متقابلا
یه دنیا سپاسگذارم عزیزم لپت را بیار اونطرفشم بیار دیگه پر رو نشو