زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

عشق من و چند کلمه جدید

1392/4/17 15:05
790 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم ؛نفسم؛امیدورام که وقتی این پست را می خونی

 

 حالت خوب ؛خوب باشه.

 

بفرمایید ادامه مطلب:

 

 

 

 

عزیزکم دیروز با زهرا عروسکت را گذاشتی بودی داخل یه تکه

 

پارچه و زهرا شعر تاب تاب همبازی را می خوند.و وقتی به

 

اخر شعر میرسید عروسک را پرت می کرد هوا ؛تو هم

 

غش غش می خندیدی.که چند بار که این کار را تکرار کرد

 

شما هم یکدفعه گفتی تاب ؛تاب و ادامش را فقط لبهات را تکون

 

می دادی و نگاه به لبهای زهرا می کردی .

 

وقتی چیز های زیادی را یکجا ببینی دستات را میبری بالا و

 

می گی وااااااااااااای

 

قربونت برم اون موقعه دلم می خواد قورتت بدم.

 

جمعه خونه اقاجون جعفر لیوان از دستت افتاد و شکست

 

تو هم رفتی عقب تر ایستادی و دستات را بردی بالا و گفتی

 

واااااااااای همه از خنده ترکیده بودند.

 

وقتی سرسره ها را ببینی می گی پارک و بدو بدو میری سمت

 

سر سره ها و از راه پله ها میری بالا و میشینی لب سرسره و اول

 

یکم بشکن (البته اگه درست نوشته باشم)میزنی با اون انگشتای

 

کوچولوت و نانای می کنی.و سر می خوری و هیجان زده میای

 

 پایین کل پارک فقط نگاه به کارای تو می کنند.وقتی اونجا بودیم

 

دیدی بچه ها برعکس میرند بالا سرسره تو هم یکم نگاهشون

 

کردی و می خواستی اون کار را تکرار کنی و یه دختر بچه کفشش

 

را کرده بود دهنش و راه میرفت که اومدیم خونه می خواستی

 

اون کار را انجام بدی که بهت گفتم لو لو داره که بیخیالش شدی.

 

مهمتر از همه اینکه وقتی سر سره بازی تمام شد سریع دستات

 

را نشون مامان می دی و می گی اب و میری سمت شیرهای

 

اب وقتی دستات را شستم بای بای می کنی و میایم خونه .

 

یعنی من باید به تو جیگر طلا چی بگم.

 

چهارشنبه صبح تصمیم گرفتم که برات لباس بدوزم.

 

چون پنج شنبه عقد دختر خالم بود.برای همین سریع با اقاجون جعفر

 

و همراهان رفتیم خرید پارچه را خریدم و رفتیم خونه عمه زهره تا

 

بتونم سریع لباست را بدوزم..که عمه زهره(خودم) تو نگه داری

 

شما خیلی کمک کرد.دستش درد نکنه..

 

لباست که خیلی خیلی قشنگ شد..عقد کلی باهاش نا نای کردی

 

و دل همه را بردی .همه عروس و داماد را فراموش کرده بودند.

 

ثنا جون قبل از رفتن به جشن عقد..

 

این لیاس خوشکل که پوشیدی و خوشکلیت را چندین برابر کرده

 

با عشق فراوان برات دوختم..

 

مبارکت باشه عروسکم..

 

البته اون پارچه گل داره را خاله منیژه برات اورده بود و خودم

 

اون پارچه ساده را گرفتم برات و دوختم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیروز از بس که تو راه پله ها بالا پایین رفتی اوردمت روی ظرفشویی

 

که دستت را بشورم که یکمرتبه نشستی توی اب ها منم

 

وسایل بازی را فراهم کردم و تا تونستی اب بازی کردی.

 

ننر من.

 

 

 

 

 

 

 

بعد از اب بازی حمام و لا لا ..خیلی بهت خوش گذشت.

 

 

 

 

 

جدیدا وقتی حلقه های هوشت را برات میارم تا بازی کنی

 

این شکلی می کنی داخل پاهات و باهاشون راه میری

 

بعضی وقتها تا ٣ یا ٤ تا هم میرسه..

 

بعد هم می ندازی تو دستت  اون کوچولوی اخری که

 

نمیره تو دستت می ندازی روی انگشتت و می چرخونی...

 

متاسفانه عکس ندارم...بعدا

 

 

 

 

 

 

 

اینجا حوله خودت را برداشتی و گذاشتی روی سرت..

 

بیشتر وقتها با هر پارچه ایی که بیاد دستت همین کارته..

 

پهن میکنی روی زمین و تا میزنی و برای خودت دست میزنی..

 

 

 

 

 

 

چند روز هست که عاشق کدو شده ایی ..

 

شما داشتی سیدیت را می دیدی و من هم برای اینکه به

 

لپ تاپ بیجاره اسیبی نرسونی اومدم پیشت تا کدو رنده کنم

 

با تخم مرغ بپزم که تا دیدی ازم گرفتی و شروع کردی خوردن..

 

(نیم ساعته از خواب بیدار شدی..)

 

ای خواب الود من.ای کدو با پوست خور..

 

ای عشق من خدایا به خاطر داشتن چنین فرشته ایی شکرت.

 

شکرت قلب

 

شکرت قلب

 

 

 

نوش جونت عزیزم خوشمزه

 

 

 

اگه ببینی دارم سرخ میکنم  تا بغلت نکنم و نبینی که

 

چیه تو ماهی تابه ول کن نیستی.چنان جیغی میزنی که

 

نگو و نپرس میگی نپخته بهم بده بخورم.

 

چطوری شد که به کدو انقدر علاقه پیدا کردی نمی دونم.

 

سوپهای مقوی را که می پزم اصلا لب دهنتم نمی بری..

 

چه کنم از دست این کارهای تو فسقلی

 

عسیسم

ماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

الهام(مامان امیرحسین)
17 تیر 92 15:25
سلام مریم جون
خوبی؟؟
واییییییییییییییییییییی
عجب لباسی!!!
خوش به حالتکاش منم بلد بودم!!
شما هنوز ماهی عیدتونو دارین؟؟
رفتی تو سینک نشستی خانوم!کدو هم که نپخته میخوری!!
آفرین

امیرحسین که چند وقته لب به غداهای مخصوصش نمیزنه!!غدای خودمونو میخوره بلا گرفته
راستی یه پست پر از عشق و امید گذاشتم!!


سلام الهام جون
خوبیم
قابل شما را نداره عزیزم.
خاله جون کجاش را دیدی
ثنا جون که چند وقتی میشه هیچ غذایی را دوست نداره.
با کلی کلک یه مقداری می خوره.
پیرمون کردند از بس غذا نخوردند و حرص دادند
بابای یسری جان
17 تیر 92 16:22
باز هم سر زده بیایید ،
کمی آشفتگی بد نیست ،
آن وقت ، تکاندن شانه های پر غبار،
و مرتب کردن ِموهای پریشان ،
بهانه ای می شود برای زندگی ام .

شرکت دخترم در جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ بهانه ای است برای آشنایی بیشتر با شما و پذیرایی از قدوم سبزتان در وبلاگ یسری دختر خوش قدم.


بوس برای یسری جون
حتما بهت رای می دم
مائده خاله ی حسین
17 تیر 92 17:22
سلام حسین کوچولو من تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کرده با کمک شما میتونه برنده بشه
لطف می کنید کد 533 را به شماره 20008080200 اس ام اس کنید مرسی



چشم حتما
الهام(مامان اميرحسين)
18 تیر 92 0:21
سلام مريم جون
خوبي؟؟
يه كامنت گذاشته بودم!به گمانم نيومده دوباره ميذارم
خوش به حالت!!كاش منم از اين هنرا داشتم
خيلي بهت مياد ثنا جون!!قدر مامانتو بدون!!همه از اين مامانا ندارنا!!
دختر رفتي تو سينك نشستي چرا!!
شما هنوز ماهي عيدتونو دارين؟!؟!
منم مثل تو عاشق كدو هستم منتها پخته اش نه اينجوري!!
مريم جون منم هر چي غذا برا امير ميپختم همون جور دور ميريختم اصلا لب نميزد!!
غذاي خودمونو ميخوره بلا گرفته!!


مرسی الهام جون اون یکی کامنتت هم رسیده بود ولی ثنا جون بهم فرصت نداد تاییدش کنم ببخشید
اگه من این ماهی را نخوردم
ببوس اون جیگر خاله را
مامان حسین جون
18 تیر 92 8:44
آفرین به این مامان هنرمند واای که چقدر قشنگه امیدوارم ثناجونم به شادیا بپوشی نانازم


قابل شما را نداره خاله جون.
انشاالله .
ببوس شازده پسر را
مامان حسین جون
18 تیر 92 8:44
____________$$$$$$$$______$$$$$$$$$
__________$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$__$$$$
_________$$$$$$$$$$$$$♥ ♥$$$$$$$$__$$$
_________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$
_________$$$$$$$$$آپیدم دوستم$$$$$$__$$$
__________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$
____________$$$$$$$منتظرتم گلم$$$$$$$$
_______________$$$$$$$$$$$$$$$$$
_________________$$$$$$$$$$$$$
____________________$$♥ ♥$$
______________________$$$
_______________________$
______________________
____________________
_________________
_______________
_____________
___________
_________
_______
_____
____
___
ـــــ
ـــ
ــ




چشم خاله جون اومدم بوس
خاله سنا
18 تیر 92 12:52
سلام ثنا جون منم بهتون رای دادم امیدوارم برنده شی


مرسی خاله جون .
انشاالله
مامان حسین جون
18 تیر 92 20:00
بار خدایا !

وسوسه های نفس نگذاشت جانم در نهر رجب تطهیر شود.


از در آویختگان درخت طوبای شعبان هم که نبودم.

ترحم فرما و در دریای رحمت رمضانت مسقرم نما.


فرا رسیدن ماه رحمت و عبودیت (رمضان )مبارک

التماس دعا


منم به نوبه خود این ماه مبارک را به شما و خانواده تبریک می گویم
التماس دعا
مامان امیر حسین
23 تیر 92 2:50
به به مامانی چه قدر هنرمندی،عجب لباس قشنگی،باید آدم صبوری باشید،چون خیاطی خیلی سخته و حوصله می خواد.دختر نازتون رو ببوسید.نوش جونت شیطون بلا.


ممنون خاله جون از اینکه بهمون سر زدید.
قابل شما را نداره
صبور بودم ولی الان دیگه خیلی صبرم کم شده.از چی اینطور شدم نمی دونم