عشق من و چند کلمه جدید
سلام عشقم ؛نفسم؛امیدورام که وقتی این پست را می خونی
حالت خوب ؛خوب باشه.
بفرمایید ادامه مطلب:
عزیزکم دیروز با زهرا عروسکت را گذاشتی بودی داخل یه تکه
پارچه و زهرا شعر تاب تاب همبازی را می خوند.و وقتی به
اخر شعر میرسید عروسک را پرت می کرد هوا ؛تو هم
غش غش می خندیدی.که چند بار که این کار را تکرار کرد
شما هم یکدفعه گفتی تاب ؛تاب و ادامش را فقط لبهات را تکون
می دادی و نگاه به لبهای زهرا می کردی .
وقتی چیز های زیادی را یکجا ببینی دستات را میبری بالا و
می گی وااااااااااااای
قربونت برم اون موقعه دلم می خواد قورتت بدم.
جمعه خونه اقاجون جعفر لیوان از دستت افتاد و شکست
تو هم رفتی عقب تر ایستادی و دستات را بردی بالا و گفتی
واااااااااای همه از خنده ترکیده بودند.
وقتی سرسره ها را ببینی می گی پارک و بدو بدو میری سمت
سر سره ها و از راه پله ها میری بالا و میشینی لب سرسره و اول
یکم بشکن (البته اگه درست نوشته باشم)میزنی با اون انگشتای
کوچولوت و نانای می کنی.و سر می خوری و هیجان زده میای
پایین کل پارک فقط نگاه به کارای تو می کنند.وقتی اونجا بودیم
دیدی بچه ها برعکس میرند بالا سرسره تو هم یکم نگاهشون
کردی و می خواستی اون کار را تکرار کنی و یه دختر بچه کفشش
را کرده بود دهنش و راه میرفت که اومدیم خونه می خواستی
اون کار را انجام بدی که بهت گفتم لو لو داره که بیخیالش شدی.
مهمتر از همه اینکه وقتی سر سره بازی تمام شد سریع دستات
را نشون مامان می دی و می گی اب و میری سمت شیرهای
اب وقتی دستات را شستم بای بای می کنی و میایم خونه .
یعنی من باید به تو جیگر طلا چی بگم.
چهارشنبه صبح تصمیم گرفتم که برات لباس بدوزم.
چون پنج شنبه عقد دختر خالم بود.برای همین سریع با اقاجون جعفر
و همراهان رفتیم خرید پارچه را خریدم و رفتیم خونه عمه زهره تا
بتونم سریع لباست را بدوزم..که عمه زهره(خودم) تو نگه داری
شما خیلی کمک کرد.دستش درد نکنه..
لباست که خیلی خیلی قشنگ شد..عقد کلی باهاش نا نای کردی
و دل همه را بردی .همه عروس و داماد را فراموش کرده بودند.
ثنا جون قبل از رفتن به جشن عقد..
این لیاس خوشکل که پوشیدی و خوشکلیت را چندین برابر کرده
با عشق فراوان برات دوختم..
مبارکت باشه عروسکم..
البته اون پارچه گل داره را خاله منیژه برات اورده بود و خودم
اون پارچه ساده را گرفتم برات و دوختم.
دیروز از بس که تو راه پله ها بالا پایین رفتی اوردمت روی ظرفشویی
که دستت را بشورم که یکمرتبه نشستی توی اب ها منم
وسایل بازی را فراهم کردم و تا تونستی اب بازی کردی.
ننر من.
بعد از اب بازی حمام و لا لا ..خیلی بهت خوش گذشت.
جدیدا وقتی حلقه های هوشت را برات میارم تا بازی کنی
این شکلی می کنی داخل پاهات و باهاشون راه میری
بعضی وقتها تا ٣ یا ٤ تا هم میرسه..
بعد هم می ندازی تو دستت اون کوچولوی اخری که
نمیره تو دستت می ندازی روی انگشتت و می چرخونی...
متاسفانه عکس ندارم...بعدا
اینجا حوله خودت را برداشتی و گذاشتی روی سرت..
بیشتر وقتها با هر پارچه ایی که بیاد دستت همین کارته..
پهن میکنی روی زمین و تا میزنی و برای خودت دست میزنی..
چند روز هست که عاشق کدو شده ایی ..
شما داشتی سیدیت را می دیدی و من هم برای اینکه به
لپ تاپ بیجاره اسیبی نرسونی اومدم پیشت تا کدو رنده کنم
با تخم مرغ بپزم که تا دیدی ازم گرفتی و شروع کردی خوردن..
(نیم ساعته از خواب بیدار شدی..)
ای خواب الود من.ای کدو با پوست خور..
ای عشق من خدایا به خاطر داشتن چنین فرشته ایی شکرت.
شکرت
شکرت
نوش جونت عزیزم
اگه ببینی دارم سرخ میکنم تا بغلت نکنم و نبینی که
چیه تو ماهی تابه ول کن نیستی.چنان جیغی میزنی که
نگو و نپرس میگی نپخته بهم بده بخورم.
چطوری شد که به کدو انقدر علاقه پیدا کردی نمی دونم.
سوپهای مقوی را که می پزم اصلا لب دهنتم نمی بری..
چه کنم از دست این کارهای تو فسقلی
عسیسم