یه اتفاق فوق العاده بد
٨/٤/٩٢
سلام عزیزم امیدوارم بعدا که این پست را می خونی من را ببخشی
و حالت خوب باشه و خدا هم من را بخشیده باشه...
امروز برای ظهر غذا اماده می کردم که خودت صندلیت را اوردی
و گذاشتی جلوی اجاق گاز اومدی بالا تا ببینی و چکار میکنم...
این شکلی..
اول ایستاده بودی بعد خودت نشستی وقتی دیدی بابا داره میره بیرون
این شکلی اومدی پایین.
قربونت برم ...
بعد بابا بردت پایین پیش مامان جون و از اونجایی که علاقه شدید
داری که تو راه پله ها بالا پایین بری با اینکه بابایی مواظبت بود
ولی باز هم چانه ات خورده بود به راه پله و قرمز شده بود
یکمی هم موقع شیر خوردن بد مک میزدی..
الهی بمیرم برات ..
خلاصه که به خیر گذشت امشب ساعت ١٢ بود رختخواب
انداخته بودیم بخوابیم که شما هوس کرده بودی بازی کنی..
منم رفتم اشپزخونه تا اب برات بیارم وقتی برگشتم دیدم
حلقه هوشت را گذاشتی بالای صندلی و خودتم لب صندلی
ایستادی پریدم و گرفتمت ولی بازم اون کار را تکرار کردی
منم که انشاالله لال شده بودم به بابایی گفتم پا شو
دوربین را بیاور تا ازش عکس بگیریم منم خیر سرم مواظبت بودم
یعنی هر چه بد و بیراه به خودم بگم کم گفتم و هیچ موقعه
خودم را نمی بخشم
باور کن الان که دارم این متن را می نویسم دلم می خواست
زمان به عقب بر می گشت..دلم می خواد بمیرم
به خدا دارم دیوانه میشم..
خدایا چرا؟ چرا؟
عزیزم را ببینید..
با چه ذوقی بازی می کرد...
و این شکلی میرفت بالا صندلی که ...
افتاد پایین و من تا اومدم به خودم تکونی بدم کار از کار گذشت .
و ثنا جونم ریسه رفت وقتی روی صورتش را دیدم یه تکه از
مژه هاش روی صورتش بود..
یعنی اون لحظه مردم و زنده شدم..
دخترم من را ببخش..
کاملا مشخصه که مژه هات نیست...
خدا منا بکشه..نیستم کنه..
خدایا شکرت که بدتر از این نشد الان ساعت ٢ نیمه شبه
و معصومانه خوابیدی من هم خودم از بس خودم را سرزنش کردم
و گریه کردم سرم درد گرفته یعنی مژه هات دوباره در میاد..
از عذاب وجدان دارم دیوانه میشم..
عزیزکم طفل معصومه من به خدا اگه که چشمت چیزیش
شده باشه دیوانه میشم...
فکر میکنم امشب هیولا شدم..
نا مادری شدم...
تو را خدا دوستان بهم کمک کنید بهم بگید مژه های
ثنا جون دوباره بزرگ میشه..
عززیزم بابا رسول که انقدر ناراحت شده بود که نگو و نپرس..
عروسکم .فرشته من.
من و بابایی را ببخش قول میدیم بیشتر از این مواظبت باشیم..
امشب می خواستم کلی عکس قشنگ از پارک رفتن دیروز
برات بگذارم ولی نشد...
خدایا به کرمت شکر...
همیشه جای شکر کردن را برامون میگذاری...
به خدا نمی خواستم این شکلی بشه ..