زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

وقتی پا توی کفش بزرگتر ها میکنی

1392/3/11 17:58
781 بازدید
اشتراک گذاری

 

sans  jooooooooooon

 

١٠/٣/٩٢

 

سلام ای همدم تنهاییمقلب

 

 دیروز اومدی و به زور دمپایی مامان را به پات کردی....

این شکلی چند بار هم به زمین خوردی...

 

 

 

روز بعد دوباره اومدی و ازم میخواستی که برم برات

دمپایی ها را بیارم..

الان هم پوشیدی و یکبار خوردی زمین و پاشدی داری

زمین را دعوا میکنی...

کلا هرموقع از یه جایی کتک بخوری به جای اینکه گریه کنی

با دستت همون جایی را که بهش خوردی را میزنی

 و میگی اِ اِ و براش اخم میکنی....

 

 

 

بیشتر وقتها عقب عقب میری و می شینی

 

روی صندلیت  یا سی دیت را می بینی و یا برای خودت

 

اواز میخونی الان هم رفتی نشستی روی صندلی و دمپایی

 

می خواد از پات بیرون بیاد که شاکی شدی

 

 

 

 الان راضی شدی

 

 

 

دوباره شاکی.. می بینی تو را خدا از دست کارات روز و

شبمون شده همین

قربونت برم...

 

 

 

 

فدات بشم چهار گوش من....

 

 

 

 دیشب 9/3/92

ساعت 1 نیمه شب رفتی جلوی کمدت و ازم خواستی درش را باز کنم

 وقتی باز شد عروسکت را برداشتی و فرار انقدر محکم بغلش کردی که نگو.....

 

 

 

اینجا دیدی اون عروسک تنها مونده اونم برداشتی...

 

 

 

الان نشستی دم در سالن و داری بوسش میکنی ..

 

 

 یک هفته ای میشه که جا حوله ایت را برات زدم رو دیوار

تا که دست و صورتت را می شورم میری و حوله را بر میداری

صورتت را خشک میکنی و میگذاری سر جاش البته نصفه نیمه ...

 

وقتی پاشدی حوله را که دیدی برداشتی میکشی به صورت عروسکت..

و میگذاری سر جاش...

 

 

 

 

لالا لالا گل پونه ...

و برای اینکه نمی تونستی که پات را تکون بدی خودت را تکون می دادی...

 

 

 

 

قربونت برم خودت که هیچ موقعه اینطوری نخوابیدی...

 

 

 

 

می خوای ببریش توی استخر ...

 

 

 

 

قربونت برم با اون بغل کردنت....اگه یه لحظه از این حالت خارج

میشد میگفتی چرا...

 

 

 

 

دیگه شده ساعت 2 نیمه شب که شما تازه حوس کردی

 نی نی را ببری دَ دَ....

چند بار هم دون دون رفتی جلوی اینه و روی انگشتان پات ایستادی

و برس را برداشتی و موهای عروسکت را شونه زدی!

بیچاره بابایی که خوابه و هر دفعه با کارهای تو از خواب می پره

 و چند بار من ازت غافل شدم رفتی پیش بابا رسول و خودت

را انداختی روی شکمش خیلی دلم به حالش می سوزه

اخه تو می خوای باهاش بازی کنی ولی اون خسته و هلاک

تنها کاری که کرد بوست کرد و گفت عزیزم برو بخواب

کلی هم ترسیده بود...

 

 

 

 

حالا دیگه موقع خوردن انگشت پا می باشد بفرمایید....خنده

خوشمزه

 

مهربان من....

شیرین زبان من...

من و بابا رسول عاشقتیم....

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان عطرین
12 خرداد 92 1:20
سلام عزیزم خوبید راستش من چند وقت یک نطر داشتم که فرستنده اش اسمش شبیه شما بود و پیشنهاد تبادل لینک داده بودن اما به جای وبلاگ فرد یک سایتی بود به اسم رادیو باز که من فکر کردم فقط همونه الان تو وب امیرحسین اسمتونو دیدیم وفکر کردم چفدر اشناس اومدم بگم ببینم شما بودین یانه ؟اگه بودین یوقتی فکر نکنین سر نزدم هااومدم ولی ادرستو یجوری بوده از یک جای دیگه سر در اوردم


سلام مرسی که سر زدید...من شما را لینگ کردم ..
خودمم تعجب کردم که چرا ادرسم اولم میاد بعد یه وبلاگ دیگه باز میشه...
بوسسسسسسس واسه عطرین جون
الهام
12 خرداد 92 20:27
من قربون زلفات برم كه اين طوري بستيشون!نازگلك خاله!!


مريم جون نخواستي بازي شركت كني؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


خدا نکنه خاله جون...امیر حسین جون را ببوس..
چرا شرکت نکنم هنوز وقت خالی پیدا نکردم...
من خیلی با حوصله هستم...
راستی ادرس ها را دیدی استفاده کردی
مامان هستی شرین زبون
13 خرداد 92 2:37
عزیزم چقدر شرینی با این کار های جور وا جورت


ممنون خاله جون
الهام
13 خرداد 92 10:45
سلام مريم جون
بابا بيزي!!!


بابا پر مشغله!!
آره كلي مفيد بود
ممنون از لطفت عزيزم
استفاده كردم


چه کار کنم یه مریمه و یه فامیل...
قابل شما را نداشت