زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

هفته ایی که گذشت

1392/3/13 11:10
787 بازدید
اشتراک گذاری

از 4/3/92 تا10/3/92

شکلکــ مهساییبا سلام وخسته نباشید فراووووووووونشکلکــ مهسایی

 

خوشجل مامان امیدوارم وقتی  این پست را می خونی

 

خوب و خوش و سلامت باشی..

 

بقیه در ادامه مطلب

 

شنبه،یکشنبه،دوشبه را تو خونه بودیم و شما

 

مشغول بازی ، شیطونی ، دلبری کردن بودی..

 

بعد از ظهر ها کمی میرفتیم پایین توی حیاط که شما

 

 طبق معمول به دنبال مورچه ها و ناز کردن 

 

 بغل کردن و بوسیدن گلها ...

 

وقتی بالا هستی بهت میگم بریم پیش مامان

 

جون سریع پا میشی روسری و چادر مامان را میاری بهم

 

میدی تا ببرمت پایین...ومیدوی

 

 جلوی در و محکم با دستهای کوچولوت میزنی

 

به در که من باز کنم بریم بیرون کفشات را بهم نشون

 

میدی که پات کنم و میپری

 

تو بغلم و به اتاقت بای بای میکنی..وقتی

 

هم که بر می گردیم بالا میزنی به در و من میگم کیه ؟

 

به من نگاه میکنی، میخندی و میگی

 

 ممم یعنی منم....قربونت برم با هوشم عاشقتم

 

سه شنبه :: اقاجون ساعت 8 صبح زنگ زد و گفت اماده

 

 باشید میام دنبالتون من دیدم خوابی

 

 خودم اماده شدم وسایل شما را هم برداشتم

 

وقتی اقاجون اومد بغلت کردم که داخل ماشین بیدار شدی

 

همیشه موقع بیرون رفتن خودت

 

 کلاهت را میاری می گذاری سرت تا که

 

بیدار شدی دیدی داخل ماشین هستی سریع به سرت

 

اشاره کردی که یعنی کلاه من کو؟

 

منم برات گذاشتم روی سرت... خوشحال شدی

 

تا بعد از ظهر خونه اقاجون بودیم و شما به دنبال خروس و

 

 مرغ وقتی سوار ماشین شدیم

 

 برگردیم خونه برای مرغ و خروسه گریه میکردی

 

  چرا نمیگذارم بمونی پیششون به شیشه ماشین اویزون

 

 شده بودی و زجه میزدی اگه اقاجون

 

نوبت دکتر نداشت که میموندیم یکم دیگه بازی کنی

 

چهارشنبه ::صبح قرار بود خاله منیژه بیاد دنبالمون بریم مدرسه

 

 زهرا چون میرفتند اردو ازشون عکس

 

 بگیریم ساعت 1 بعد از ظهر برگشت .بعد از اونجا

 

  قرار خیلی مهم و با حال داشتیم شب تولد شما با بقیه

 

 قرار گذاشتیم که برای عمه زهره خودم

 

تولد بگیریم و براش یه ماهی تابه رژیمی خریدیم

 

و کیک هم سفارش دادیم.ناهار هم قرار بود  فلافل بگیریم.

 

(که به لطف پسر عمه زهره که عاشق

 

 بود غذا را اشتباهی بندری سفارش داده بود موقعه

 

ناهار کلی خندیدیم )به پسرهاشم خبر دادم که  ساعت 11

 

 خونه باشند.خلاصه چنان سوپرایزی

 

بود که نگو .یعنی شوکه شده بود..کلی خوش گذشت.

 

بعد از ظهر  از خواب بیدار شدی  همراه بقیه رفتیم خونه

 

 اقاجون جعفر یکم با مرغ و خروسها بازی

 

کردی و اقاجون حجی اومد دنبالمون ..میبینی عزیزم

 

بدون ماشین بودن چقدر سخته دعا کن زودتر ماشین بخریم

 

ماشین خودمون که تو تصادف داغون شد

 

 و اقای مکانیک گفتند 7 میلیون خرجش میشه ما هم

 

دیدیم دیگه فایده ای نداره بیخیال درست کردنش شدیم.....

 

پنج شنبه::از صبح تا شب خونه بودیم و

 

با اسباب بازیهات بازی کردی.نزدیکهای ظهر بردمت

 

 حمام، کلی بازی کردی بعد از حمام 3 ساعت خوابیدی .

 

ساعت 5 رفتیم پایین مامان جون مراسم

 

 اش پختن و سفره صلوات داشتند همه را دعوت کرده

 

بودند..از خدا خواسته تو حیاط با زهرا دنبال مورچه ها

 

شب ساعت 9 رفتیم با ماشین اقاجون

 

حجی دوچرخت را عوض کنیم یه دوچرخه صورتی

 

خوشکل برات خریدیم بعد رفتیم پارک مثل همیشه سرسره ها

 

 را که دیدی تا ما نفس داشتیم و کمر، شما

 

سرسره بازی کردی از بلندترین بگیر تا سر پوشیده ها

 

و کوچو لوها که زیاد سوار نشدی خودت راه پله ها میگرفتی

 

 و میرفتی بالا...و بچه ها را که میدیدی

 

ذوق میکردی...بعد از بازی با سرسره ها بای بای

 

کردی و دستات را شستیم و شام را بیرون خوردیم...عشق من.

 

جمعه::صبح دایی جون اومد دنبالمون

 

 رفتیم خونه اقاجون.بابا رسول رفت باغ را ابیاری کنه .

 

بعد از ظهر رفتیم باغ عمه زهرا و البالو ،زردالو نوش جون کردی.

 

و تا تونستی تو باغ و بیرون باغ راه رفتی  

 

برای خودت گشتی به هاپو و نی نی هاش و مورچه ها

 

 سر زدی.دست بردار هم نبودی شام خونه خودمون خوردیم

 

 ساعت 2 نیمه شب خوابیدی..سرت را درد

 

اوردم ولی یک هفته تمام شد.عاشقتم ،می پرستمت

 

بابا رسول دوستت داریم

 

متاسفانه عکس نداریم...اووووه چه پست طولانی شد.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

الهام
13 خرداد 92 10:41
گپ بزنيم؟؟؟؟؟؟؟؟؟


دیر دیدم معذرت
مامان حسین جون
13 خرداد 92 18:30
ایشالله که همیشه به خوشی و بیرون باشین مثل اینکه ثنا سوگلیمون شب زنده داره هروقت وبلاگش میام میبینم تا2 بیدار بوده این خانم خوشکله


انشاالله
بله خاله جون حسابی بعضی وقتها من خوابم اون برا خودش میگرده
الهام
14 خرداد 92 10:43
http://www.niniweblog.com/upl/amirhosein91/13703262175.jpg
تقديم بهمريم جونم و ثنا ي عزيز خاله
دوستون دارم
ميبوسمتون


مرسی مرسی مرسی مرسی
من و ثنا هم شما را دوست داریم
شیدا مامان الینا
15 خرداد 92 10:16
همیشه به گردش و خوشی و مهمونی مامان مهربون با اون دخمل نانازی خاله


ممنون خاله جون همچنین شما دخمل نازت را ببوس