دعای ام داوود
دخترکم،عشقم،نیایشم،بهانه قشنگ زندگی ام
امروز برای اقامه نماز جماعت به همراه خاله ها و مادر جون به مسجد رفتیم..
ولی من به خاطر شما نمازم را فرادا خواندم...
بعد از نماز هم اعمال روز 15 رجب شروع شد..
بعد از خواندن 100مرتبه سوره حمد و توحید شما خوابیدی
و سوره انعام که تمام شد بیدار شدی... و از بس میخواستی اونجا راه بری
و خانمها ناراحت میشدند برای دعای ام داوود نموندیم و اومدیم خونه ...
این اولین باری بود که نماز جماعت را داخل مسجد میدیدی....
کلی تعجب کرده بودی...
خانمهای زیادی هم برای اعتکاف اومده بودند مسجد.خوش به حالشون
این عکس متعجب خانمی موقع نماز جماعت...
الهی بمیرم برات اصلا حال نداری بدنت پر از دونه های قرمز شده نمی دونم
تا کی این واکسن یکسالگی تو را اذیت میکنه...
فکر کنم چون واکسن سرخک،اوریون،سرخچه هست اینقدر بده...
تو که خیلی اذیت شدی سه روز و سه شب
در تب سوختی الان هم بدنت دونه زده...
بعدا نوشت:این روزها وقتی میخوای چیزی
را از ارتفاع بالا بر داری روی انگشتهای
پات خودت را از زمین بلند میکنی و با زحمت بر میداری...
و یه عالمه ذوق میکنی..
و بیشتر وقتها روی انگشتهای پات راه میری..فکر کنم میخوای
بری کلاس رقص باله استعدادش را داری...
وقتی میخوای یه کاری را انجام بدی اول به من نگاه میکنی
اگه تاییدش کردم انجام میدی ولی اگر گفتم دست نزن
خوب نیست دست نمی زنی
حتی کابینتهای اشپزخونه...
دیروز به همراه بابایی رفتیم دندان پزشکی بلاخره رفتم و دندونم
را البته یکیش را درست کردم و از زجر کشیدن راحت شدم...تا حدودی...
شما هم تا تونستی بابا رسول را اذیت کردی وقتی
من را روی یونیت دیدی با تعجب نگاه میکردی..
قربون اون چشمات برم که کلی حرف برامون داره..
بعد هم با اتوبوس برگشتیم که شما تعجب کرده بودی...
دو تا کتاب قصه برات خریدیم ...
خدایا فقط یک لحظه خندیدنش و کوچکترین ادا و حرکتش
همه چیز های زشت دنیا رو برام زیبا میکنه
خدایـــــــــــــــــــا بازم شکر که این دختر ناز و سالم را بهم دادی...