زندگی بی مکث ادامه دارد
با نام یاد خدای مهربان....
سلام دوستان خوبید.منکه به حمد و سپاس از خدای مهربان خوبم...
مشغول زندگی ،و سپاسگذاری از خدای مهربان...
زندگی بی مکث ادامه دارد ....
و هرکسی وظیفه خودش را اجرا میکنه....شکر؛الحمدالله.....
............جز نام خدا واژه ایی برای اغاز نیست.......
عبور باید کرد......
صدای باد می اید ،عبور باید کرد.....
و من مسافرم ،ای بادهای همواره!
مرا به وسعت تشکیل برگها ببرید
مرا به کودکی شور آبها برسانید
اینم از خانم خانما که رفته بودیم بازار خرید و تا دست یه اقا پسر طبل دیدی پرسیدی مامان اون چیه دست اقا پسره واسه منم بخر..بهت میگم اون طبله واسه پسراس و جواب شما خوب دلم میخواد منم پسرم دیده (دیگه)
و بابا هم واست خرید
مِسی بابا واسم طبل خریدی و از ذوقت انداختی گردنت و با سرعت میدویدی که یکمرتبه خوردی زمین خدا رحم کرد که صورتت را داغون نکرد
وقتی میخوای طبل بزنی دو تا میزنی روی زمین و دو تا به طبل خیلی زیبا دقت میکنی تا ریتم داشته باشه..
اگه نشه میگی اَه خیرِ سر(خیره سر)
چقدر حرصم میدی اذیتم نکن دیده
و من هم مات و متحیر کلی هم میخندم..
این خیره سر را از خودم یاد گرفتی یه روز چرخ خیاطی خراب شده بود و هرچه نخ را سوزن
می کردم پاره میشد
گفتم چقدر امروز تو چرخ خیاطی خیر سر شدی و بهم حرص میدی
غافل از اینکه طوطی خانم اونجا تشریف دارند...
اینجا میگی یا علی اصغر و تبل میزنی برگشتی میگی مامان اگه گفتی کی علی اصغر
کوچولو را شهید کرد..اگه گفتی ..زود باش بگو ...
( موقع گفتن کلمه اگه گفتی قیافت این شکلی میشه..)
و خودت میگی یه ادم بدی بوده اسمش شمر بوده ...
علی اصغر کوچولو اب میخواسته بهش نداده..
الان میرم دعواش میکنم ای ادم بد چرا اب ندادی به علی اصغر کوچولو و اخمات
را میکشی تو هم و میگی چند بار بد بد بد
قربونت برم اخه چقدر شیرین زبونی میکنی..
این لباس را واست دوختم و الان مثلا پرو کردی ولی اصلا یه لحظه اروم و قرار نداری
همش بدو بدو میکنی و میگی ازم عکس بگیر...
خلاصه اینکه نتونستم اشکالات لباست را ببینم وروجک .
خودت سریع میری بالای اپن و با پسته هایی که برداشتی بخوری ریختی داخل نایلون و
زنجیر میزنی و میخندی..
قربون خندیدنت ..
مامان من زنجیر میزنم تو ازم عکس بگیر..
حسین حسین حسین جان
اینم نتیجه کمک کردن به مامان انگیزه پیدا میکنم یه عالمه ترشی میندازم
فقط حیف فراموش کردم موقع کمک کردن ازت عکس نگرفتم..
ببخشید اگه دهنتون اب انداخت و دلتون خواست...
بفرمایید..
زیارت امامزاده محمد باقر کنار خونمون تا میرسی داخل امامزاده ایی
شروع میکنی به بوس کردن چهار طرف قربون اون دل پاک و معصومت بشم عزیزم
شب 19 ماه محرم
رفتی واسه خودت مهر بیاری نماز بخونی..
قبول باشه فرشته ناز من..
فردای اون روز داشتی تاب بازی میکردی و امام ها را میگفتی تا گفتی امام هشتم
امام رضا یکمرتبه میله تاب از بالا افتاد داخل اتاق و خودت پرت شدی داخل سالن و پشت
سرت محکم خورد روی سرامیکها و کلی گریه کردی من هم حسابی ترسیدم
فکر کردم سرت چیزی شده بعدا فهمیدم که به خاطر تاب بوده سریع برات درست کردم
و تو هم دیگه گریه نکردی خدا را شکر به خیر گذشت اگه میله خورده بود رو سرت چی؟.
اینجور که معلومه این پست همه چیز در همه..
روز جمعه 93/8/23 تولد اقا یوسف بود و به اصرار خودش واسش یه جشن کوچولو گرفتند
اینم دست پخت خاله منیژه و طرح روی کیک درخواست یوسف..
جاتون خالی خیلی خوشمزه بود..
ولی تو سرما خورده بودی حسابی صدات به زور شنیده میشد ولی اصلا بهانه گیری نکردی
به قول خودت دختر خوب و نازنین فرشته روی زمین بودی..
روزی چند بار الکی من را صدا میزدی تا ببینی صدات خوب شده یا نه..
تا اینکه دیروز یکم بهتره شده میگی مامان صدام خوب شد..هورراااا
اخ جون هونونی دلت اب
اینم از اقا یوسف که خروس شده بود..
قربون ژست خوشکل بشم عزیزم با اونکه بد حال بودی ولی برای خودت اون وسط ها
میگشتی و سر خودت را گرم می کردی..
اینم یه عکس زشت از من و بابا و تو که داری گریه میکنی...
و در اخر ثنا خانم کادویی که داده بود یوسف خودش اورده یه گوشه
باز میکنه و میبینه و چک میکنه خراب نباشه..
خوبیت نداره کادوی خراب تحویل بدیم...
از بس به دکتر شدن علاقه داشتی گفتی واسه یوسف بخریم تا با همدیگه جیز بازی کنیم...
حالا بماند که همه اون روز چکاو کامل شدند توسط شما و یوسف..
دختر مریض و بیحال تا صبح با بابا بالا سرت نشسته بودیم نمیتونستی نفس بکشی...
فعلا داری دارو مصرف میکنی تا انشالله بهتر بشی...
موقعی که شروع به نوشتن این پست کردم
ثنا جون 2 سال و 5 ماه و28 روز سن دارد
همیشه یه پست اختصاصی برای ماهگردت میگذاشتم
ولی چون مریض بودی نتونستم با کمی تاخیر
ورودت به 31 ماهگیت را بهت تبریک میگم
انشاالله همیشه در پناه خدا و امام حسین باشی
الان که تمام شد
بردمت خانه بهداشت...
قد..88
وزن...11.5
هنوز خاله ریزه تشریف داری
هنوز که هنوزه به انداختم ..میگی...انگاشتم
هرچه میگم بگو دستمال کاغذی...میگی کاغذ دستی
ثنا جون 2 سال و 6 ماه و 1 روز سن دارد