بازم سلام
سلام عشق مامان ..
سلام عسلم..انشاالله که هیچ موقعه تو زندگیت دچار مریضی غم و اندوه نشی...
الهــــــــــــــــــــــــــــی امیـــــــــــــــــــــــــــــن
کلوچه من قربون اون قد و بالای ریزه میزت بشم ...
قربون اون دست و پاهای کوچولوت بشم.....
ناناز منی....
با اون اوازهایی که همیشه میخونی و بپر بپر میکنی و صدا میزنی مامانی دارم اواز میخونم نقا (نگاه)کن..
تمام وجودم برات ضعف میکنه...
دختر ماهم هر چند که کوچکی و فرشته گونه به این زندگی ادامه میدهی
ولی چرخ روزگار مسکوت نخواهد ماند و بیگمان تو نیز بزرگ خانم خواهی شد...
اینم از ساختن اشکال مختلف با جایزت
قربونت برم باهوش جونم...
وقتی یه کاری انجام میدی بهم میگی مامانی نگو افرین بگو ماشاالله ..
ماشاالله...
داریم میریم خونه خاله زهرا شب 23 ماه رمضان...
خودت رفتی کلید را برداشتی میگی خودم در را باز میکنم...
اماده منتظر رفتن برای خونه خاله...و ابولدفض..(ابوالفضل)
خوشحالی که لباست دو تا جیب داره برای همین بدو بدو میکنی و می خندی...
روی رو فرشی را دوغ ریختی برید حیاط با بابایی دارید میشورید و اب بازی میکنید..
بعد از اب بازی تشت را اوردی بالا و تو سالن داری بازی میکنی..
میگی مامانی قرصم گفتم برقص ...تو هم خوشحال
اینم از بی هوش شدنت از بازی زیاد...
فرشته ناز من...خوابهای رنگی ببینی...
اولین سحری که ثنا جون با من و بابایی سحری خورد .سحر 26 ماه مبارک رمضان
الو اجی پاشو ...ببین خوشید اومده اسون ..بیدار شو سحری بخور..
سلام عمه..خوبی...منم خوبم...اجی خوبه...بیا خونمون اطار..(افطار)
عزیزم ماه رمضان هم تمام شد ولی متاسفانه نتونستیم با همدیگه بریم مجد(مسجد)
انشاالله زانوم خوب بشه میبرمت امام و مجد..
واسم دعا کن تا بدون عمل کردن زانوم خوب بشه..
و بتونم مثل قبل با همدیگه بدو بدو کنیم..
دیشب 29 ماه رمضان .رفتیم بانک خون بابایی خون داد و من و تو به همراه عمه زهره مامان
توی پارک منتظر بابا و دایی رضا بودیم تا خون بدند و بیاند...بهم میگی مامان منم برم خون بدم...
میگم تو کوچولویی نمیشه...میگی غذا خوردم قوی شدم ...بزرگ شدم برم..لفطا...
2 سال و 2 ماه و 11 روز
نوشته شده در 31 تیر
ارسال شده در 6 مرداد..30 ماه رمضان.
پی نوشت..روز جمعه نتونستیم بریم راهپیمایی روز قدس ولی از تلوزیون شاهد بودیم.
بابایی برای خواندن نماز جمعه و راهپیمایی رفته بود
ازم پرسیدی بابایی کجا رفته گفتم رفته بگه مرگ بر امریکا..
سریع میگی مگ مگ امریک...
برای چی؟...
بابایی کجاس رفته امریک را بکوشه
منم برم مامانی ..
وقتی بابایی اومد گفتی کشتیش...
بابایی گفت بله..
امان از دنیای کودکان...
دلم به حال کودکان غزه کبابه..خدایا کمکشون کن...