دیوانه وار دوستت دارم
سلام جوجه طلایی
امیدوارم بعدا که این پست را میخونی مثل الان مریض و تب دار نباشی
دیگه نمیدونم برات چکار کنم چرا دکترا نمی فهمند چته؟
الان که دارم این پست را مینویسم صدام زدی این طوری..
مامانی یه من بیا من خستم خوابم
دلم می خواد بخورمت از الان تو خسته ایی پس بعدا چی..؟؟؟؟؟
دیوانه وار دوستت دارم و عاشق کارهاتم
روز شنبه 93/2/27
ساعت 4 صبح به همراه عمو و زن عمو به سمت قم حرکت کردیم و کار عمو مسعود
که تمام شدبرای خواندن نماز جماعت و زیارت رفتیم حرم حضرت معصومه جاتون
خالی ثنا جون با مهرها کلی بازی کرد من و زن عمو هم نماز را خوندیم قربونت برم
که اصلا موقع مسافرت و نماز و زیارت اذیت نمیکنی
اینجا حسینیه طبقه بالای حرم
اینجا هم میگی مامانی عسک بجیر که شما با دوربین و بابایی با
گوشی از همدیگه عکس گرفتید..
اینم عکس هنری ثنا جون
موقع خوردن ناهار به یکی از پارکهای قم رفتیم که شما کلی بازی کردی
روز 93/2/29
اماده شده بودی بریم خانه بهداشت..
حتما باید کرم ضد افتاب بزنی عطر بزنی عینک هم بزنی
اون لباسم خودم برای تولدت دوختم که خیلی دوستش داری...
اون کیفم که دستتته به درخواست خودت از قم برات خریدیم...
خوابهای خوش ببینی عشقم.
93/2/30
93/2/30
این کار که میبینی کوچکترین کار خطرناکیه که میبینی بله کوچکترینش
اون چهار پایه همه جا دستته برای شستن دست، بالا رفتن از کابینت،
روشن کردن برق، باز کردن در، اب خوردن مسواک زدن،
برداشتن چیزهایی که دستت نمیرسه...تازگیها هم که برای خودت چای میریزی..
میبینی چه خنده ایی هم میکنی کاش همیشه موقع بالا و پایین شدن از این وسیله
بخندی من که دیگه خسته شدم..
93/3/3
الهی بمیرم که تب داری..
93/3/5
یکم که تبت میاد پایین شیطونیات خدا را شکر شروع میشه...
و اینجا هم میگی من مُردم تا بیام بوست کنم زنده بشی
جالب اینجاس که از این طرفند تو من برای یک لحظه استراحت خودم استفاده میکنم
من اجازه ندارم هیچ موقعه یکم دراز بکشم فقط اگه نباشی یا خواب باشی برای همین
وقتی خسته میشم میگم من مُردم و تو سریع میای بوسم میکنی..
روز مبعث93/3/5
اینم یه مدلشه..
فدات بشم شیرین زبونم..
یه روز صبح از خواب بیدار شدی و به مدت نیم ساعت من و بردی پشت در اتاق قایم
بشیم هرچه باهات حرف میزدم فایده نداشت گفتم خواب دیدی با اجی بازی می کردی
اومد پیدات کرد میگفتی نه.گفتم اخه کسی نیست بیاد پیدامون کنه من برم بیام تو
را پیدا کنم گفتی نه ..خلاصه که نفهمیدم برای چی فقط کمرم شکست تا اینکه یکمرتبه
به ذهنم رسید گفتم بیا بریم تلویزیون را روشن کنیم دوستت اومده که رضایت دادی..
وقتی که دوستت را می بینی(برنامه کودک) بهم میگی مامانی
دوست منا نبین اِ ! چشمت را ببند..
وقتی هم که من دوستم را می بینم اگه کسی باشه بهش میگی
دوست مامانی را نبینی یا، باشه ،چشم
واااااااااااااااااااااااااای که چقدر ناز حرف میزنی در اولین فرصت تا اونجایی
که ذهنم یاری کنه برات مینویسم..باشه ،چشم
وقتی این پست را برات نوشتم
2 سال و20 روز بودی