از دست این کارهات
سلام سلام
به لحظه های بی تو بودن سلام میکنم
در سینه ام گر دلی هست به نام میکنم
تمام میشود این فاصله ها بی گمان
به لحظه های با تو بودن سلام میکنم
یکم صبر کنید تا براتون چایی دم کنم..
هر روز کارت شده اینکه بری واسه خودت و من چایی درست کنی
خودم دکمه را میزنم ،خودم چایی میریزم تو قوری باشه چشم
تا که اب را میریزیم تو قوری میکی صَب کن رنگ بگیره بریزیم بخوریم
داری تو تب میسوزی ولی باید خودت کارهای خطرناکت را انجام بدی...
محبتت گل کرده و همه عروسکات را سوارشون کردی میبریشون پارک..
یکم که میری بهشون میگی آباده چِسیدیم پاک(اماده رسیدیم پارک) و میبریشون
یکی یکی سوار تابشون میکنی..
این کاریه که خودت هر روز دوست داری برای خودت انجام بدم.
هاپو را داری نوازشش میکنی.عزیزی یعنی عزیزم
اگه گفتید این چیه؟
عمرا متوجه بشید که ثنا جونه
میگی مامانی یه من؛ من نیستم اَجی مَجی. بوُد.(برد)
اونم ماشینته که هر روز تو خونه میدوی خودت سوارش میشی و میگی
مامانی یه من، بِ یم پاک(بریم پارک)
و بایدم اینجا باشه کنار سالن کالسکه را میگم
دالی عزیزم اخه با رو فرشی هم بازی میکنند وروجک
این چند روز که مریض بودی و دارو مصرف می کردی بیحال میشدی تو اتاق بودم یک
رب هم نشد داشتی با گردن بندهات بازی می کردی اومدم دیدیم این شکلی سر و زیر
روی متکا خوابیدی بغلت کردم و گذاشتمت روی رختخوابت که چنان گریه زاری راه انداحتی
که چرا من را از اونجا برداشتی منم دوباره گذاشتمت همون جا ..
گفتم پشتی خودت را بیارم روی همین متکا بخواب گفتی نه و جیغ میزدی
و اینبار نشستنی خوابیدی وحشتناک بود ولی من نمیتونستم بهت دست بزنم فقط
اماده بودم تا اگه خدا نکرده خواستی بیوفتی بگیرمت.
این شکلی شدی
این شکی
این شکلی
که باز بلندت کردم بگذارمت تو رختخوابت همون کارا را کردی مونده بودم
بخندم یا که گریه کنم.بهت گفتم اصلا تو بغل خودم بخواب فایده ایی نداشت اخه لب
متکا شیب بود به طرف زمین میترسیدم سرت بخوره به زمین..
نهایت دوباره سر جات و من تسلیم شدم
که تو عکس پایین دیگه این شکلی خوابیدی تا 20 دقیقه بعد اومدم گذاشتمت سر جات..
همون روز غروب بود که باز پای لپ تاپ خوابت گرفت و باز لجبازی کردی و نیومدی بخوابی
این شکی تا 20 دقیقه خوابیدی تا خوابت سنگین شد و بغلت کردم جای
النگوهات رو دماغت و صورتت مونده بود..
خدا را شکر این تب لعنتی دست ار سرت بر داشت..
فیلم خوابیدنت هم هست فقط نمیدونم باید چطوری برات بگذارم تو وبلاگت..
تلاشم را میکنم تا بتونم
اینجا گوشت درد میکنه بمیرم از بس این چند وقته درد کشیدی شدی استخون
اینم از ماشینی که خودت درستش کردی و سوارش شدی
ببخش طولانی شد تازه خیلی از کارات را یادم نیست...
این خاطرات از دهم تا چهاردهم خرداد 93 بود..
ذوستت دارم مهربونم
دو سال و 22 روز