تولد 2 سالگی فرشته نازم

ســـــــــــــــــــــــــــــلام کوچولوی مامان 

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ستاره خوشبختی من

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام وروجک شیطون شیرین زبون 

ببخش که دیر شد ولی خوب سوپرایزت کردم

اینم به خاطر دل زهرا دختر خالت و مبینا دختر عمه ات..

بیا ادامه مطلب 

لحظه تولد تو ،شروع پرواز است برای پرستو ها و خاطره ماندنی برای تمام اسمانها.

و ما با تمام عشق خود به همراه قاصدکهای احساس،پیام تولدت را به اسمان

خوشبختی میفرستیم تا به تو بگویند عزیزترین 26 اردیبهشت،

روز تولدت بر تو مبارک باد.

روز 93/2/25

صبح که از خواب بیدار به اصرار مبینا و زهرا برات یه تولد کوچولو گرفتم سریع یه

اس ام اس زدم به خواهر و برادر پدر و مادر خودم و بابایی که شب بعد از شام

بدونکادو فقط برای اینکه دور هم باشیم تشریف بیاورند خونمون اونها هم

با کمال میل قبول کردند دلم میخواست برای شام بیوند ولی وقت نبود

ساعت 12 ظهر رفتم با عمه کیک سفارش

دادم که گفت چون عجله ایی هست فقط میتونم پرنده های خشمگین

یا باب اسفنجی بزنم منم گفتم باب اسفنجی بزن ساعت 9 شب هم

کیک را اوردیم و تولد گل دخترم شروع شد ..

اینم از کیک خیلی زیباس مگه نه..

فدات با اون ژست همیشه گیت

فقط میگفتی پتی، اوسف (مهدی و یوسف)دست نزنید ..

و خودت با قاشق و دست شروع کردی خوردن ببین چطوری بهت نگاه میکنند...

ولی ناخنک زدند و کار خودشون را یواشکی می کردند تو هم میدید و میگفتی

که دست زدی آره آره با یه حالت عصبی.

کیک منه دست نزنی یا...

می خوای ببینی یه موقعه محمد پولات را کش نره .

که اخر سر هم برنده شدی و گرفتی .

همه رفته بودند منم لباسهات را  عوض می کردم که مثل همیشه  به قول

خودت پرار کردی و متاسفانه یکم اب روی سرامیکها بود و من نمیدونستم

تو هم خوردی زمین نتیجه در عکسهای پایین قابل رویت هست ..بمیرم برات 

خلاصه بعد از کلی گریه با کادوی یوسف اروم شدی..

با عرض معذرت از خاله الهام ببخش دوباره به غیرتت بر نخوره ها...

اینم کادو هات لباس خاله زهرا و عمو ابو الفضل که فردای اون روز رفت کربلا

خوش به حالش این اعیاد را اونجا هستش..

عروسک یوسف..

خمیر بازی مهدی...

مداد تراش رو میزی زهرا...

عمه ها نفری 20 هزار تومان 

مامان جون و اقاجون 40 هزار تومان

مامان و بابا خودم 20 هزار تومان

دستشون درد نکنه همین را هم توقع نداشتم...

فردای اون روز هر چه اسباب بازی تو ویترینت بود را اوردی و گذاشتی کنار سالن

چرا ؟نمیدانم

بعدا هم نشستنی خوابت برد که ازت باز فیلم گرفتم فرشته معصوم و مهربونم

انشاالله سال دیگه خونه خودمون جشن تولد با شکوه 

وقت ندارم برگردم بخونم ببینم چی نوشتم خودت ببخش دیگه 

هنوز مریض هستی و تو تب میسوزی 

راستی اتلیه هم که به خاطر مریضی کنسل شد و موکول شد

بعد از ماه رمضان چون شدی پوست و استخون

انشاالله هرچه زودتر خوب بشی

نگاهت را قاب می گیرم

در پس اون لبخند، که به من شور و نشاط زندگی می بخشد..