هشتم محرم و خونه عمه زهرا
ثنای قشنگم پرنده خوشبختی من سلام
قشنگم نمیدونی چه لحظه های نابی را باهات میگذرونم
و چه کیفی میکنم ازبودن در کنار تو .انقدر شادم میکنی
که به هیچ چیزی احتیاج ندارم برای خندیدن ..خدایا شکرت
ادامه مطلب..بفرما..عشقم
روز 8 محرم رفتیم خونه عمه زهرا و تو هم مثل همیشه تا
میرسیم اونجا حول میکنی .نمیدونی چکار انجام بدی اب بازی
یا شن بازی .بری یه جایی گوسفند پیدا کنی و بری چوپان
کوچولو بشی خلاصه که چند ساعتی که اونجا هستیم
نهایت استفاده را میبری...
عکسهات خیلی زیبا شده مثل تابلوی نقاشی..
چوپان کوچولوی من...
آبی آسمان همیشه بمان....
عمه را مجبور کردی چادرش را پهن کنه تو هم بشیی سنگ پرت کنی..
تا آب ببینی همین کارته؟
وقتی رسیدیم و برای اولین بار اون همه آب را دیدی که از لوله بیرون میاد
مثل اینکه به برق وصلت کرده باشند خشک شدی و هر چقدر صدات میزدم
هیچ حرکتی نمی کردی حتی پلک..تا اینکه با دستم تکون تکونت دادم
به هوش اومدی به قول شوهر عمه خودمونم این دوره زمونه یکجا
این همه آب ببینیم تعجب میکنی.
این بچه که جای خود داره...
فدای اون نگاه کردنت...عزیزم
اون موقعه که تو شوک بودی صورتت اونطرفی بود...
نوبت شن بازی و پرت کردن .تازه به مامان جون میگی بیا بشین کنارم...
داخل باغ رفیتم سراغ درخت به را و برگشتیم...ولی به نچیدیم..
حواس نمیزاری برام...
اون گل زیبا که به پای زیبایی تو نمیرسه را عمه چید داد دستت گفت
خودش فردا از سرما خراب میشه بگذار دست این وروجک باشه .
تو هم عاشق گل و گیاه هستی اصلا به کسی نمیدادی..
نازش می کردی ،بو می کردی..
بفرما خرمالو
پارسال در چنین روزی و همین ساعت با این درخت عکس گرفتی
البته 6 ماهه بودی و الان یکسال و نیمه.
هشتم محرم ساعت 1 بعد از ظهر
امسال
امسال
پارسال قربونت بشم
اینم مدل جدید خوابیدن واسه نی نی ها
تمرین کنید یاد میگیرید خیلی سخت نیست...