زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

حال و احوال این روزها

1392/8/25 17:16
580 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام بر فرشته مهربونی

 

این روزها بیشتر از همیشه خوشحالی میکنی ...فکر کنم  به خاطر اینکه پشت سر هم میریم مسجد و هیأت برای عزاداری امام حسین(ع).

 

 

بیا ادامه مطلب....

 

 

خوش اومدی..بغل

 

وقتی تلویزیون نوحه پخش میکنه می دوی جلوی تلویزیون وو شروع میکنی به سینه زدن...با اینکه من اصلا بهت نگفتم که باید سینه بزنی..

 

وقتی که اذان پخش میشه و ضریح یکی از امام ها را نشون میده میری و میز تلویزیون را بوس میکنی البته از وقتی از مشهد برگشتیم...

 

کلمه هایی که میگی و بعدا یا دو روز نمیگی بعد یکمرتبه شروع میکنی به گفتنش...

 

مو = بو _ مو

 

دایی = دایی

 

دست = دَ

 

پا = تا

 

دا = به هر کس که برسی صداش میزنی _ دا ،دا ،حتی بعضی

وقتها به من و بابایی هم میگی دا،دا

 

 

 

روز جمعه 92/8/3

 

بردیمت آرایشگاه بابای مبینا که موهات را کوتاه کنیم ولی اصلا

نگذاشتی دست به موهات بگذاریم... 

مثل یه ماهی از دستمون فرار کردی.. ما هم کلافهبرگشتیم..

 

عکس پایین.

 

 

اینا  هوووووووووووم چه خوشمزه

 

 

 

 

 

 

یکشنبه خونه اقاجون و مادر جون انار دون میکردیم رب بپزیم

شما هم میان انارها خیلی خیلی دوست داری..

 

حمله به سمت انارها...

شما هم بیایید...

 

 

 

 

 

 

اینااااااااا  ..

 

 

 

 

  هوووووووووووم چه خوشمزهخوشمزه

 

 

 

 

 

 فراااااااار

 

 

 

 

دوشنبه صبح ساعت 11 فرورگاه بدرقه مامان جون و خاله و عمو ابوالفضل امسال برای دومین بار میرند کربلا تا یک ماه دلمون براشون تنگ شده.

 

 

 

 

 

 

 تازگی ها وقتی دوربین را میبینی یا گوشی را ،

میخوای ازم بگیری مثل الان.

 

 

 

دوربین را میخوای.

 

 

 

 

92/8/9

 

 

تاریخ رویش نهمین مرواریدت بهت تبریک میگم نازنینم..

قربونت برم که اصلا اصلا..گوش شیطون کر،پاش چلاق،

واسه دندونات اذیت نمیکنی..

 

اونایی که زرده قبلا و اونی که نارنجیه الان چرا درهم در میاری

نمیدونم.

 

 

 

 

 

 

چهارشنبه92/8/15

بلاخره من و بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت دکتر و از اون رگهای کوچولوت خون بگیریم...مثل یه خانم بودی...

 

روز 8/18 جواب را گرفتم و 8/19 بدو بدو بردم نشون دکتر دادم و خدا را شکر صحیح و سالم بودی ...چشم حسود کور..بلا ازت دور

 

ماشاالله....

از وقتی که آزمایش را دادی ملاجتم داره بسته میشهتعجب

فقط منتظر بود..که اون دست کوچولوت سوراخ بشه

و  48000 هزار تومان هزینه آزمایش را بدیم که فدای سرت..

 

اول گریه میکردی که چرا من را خوابوندین روی تخت..

مرتب پا میشدی که بلاخره تسلیم شدی.

 

جلوی چشمت را گرفتم تا نبینی

 

 

 

وقتی سوزن را کرد توی دستت اصلا گریه نکردی ولی وقتی

 طولانی شد خسته شدی و گریه کردی فدات بشم..

 

 

البته با کمک مامانهای وبلاگی که اطلاعاتشون را در اختیارم گذاشتند..

و مرتب روزها تو خونه باهات تمرین میکردم تو کاملا امادگی داشتی.

ممنونم از همشون..ماچ 

 

خدایا تو را به علی اصغر 6 ماهه قسمت میدم که هیچ کودکی

 و هیچ بچه ایی مریض نشه و مریض به دنیا نیاد..

خیلی سخته اصلا نمیشه تصور کرد ..

امین یا رب العالمین

 

 

 

 

 

 

تا میبینی من کاری را انجام میدم سریع   copy...paste

میکنی و خوشحال از کارات...

فدای اون دستهای کوچولو که داره ذرت دون میکنه...البته پخته َس.

 

 

 

 

 

 

 

روز جمعه 92/8/17

 

اماده شدی بریم همایش شیرخوارگان حسینی وقتی اومدی بیرون

 دیدی گفش هات نیست این شکلی شدی چون شب قبل

تو ماشین اقاجون جعفر جا مونده بود...

برات یه کفش دیگه اوردم چنان ذوقی کردی که نگو...

 

داری میگی نیییییی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بغل عمه زهره هستی اصلا یه لحضه اروم نگرفتی 

 با علی اصغر حسین (ع) هم نوا شده بودی و گریه میکردی

فدای هر دوتون بغل

 

 

 

 اینم مبینا که هیچ موقعه برای لباس پوشیدن

به حرف عمه گوش نمیکنه.

 

 

 

 

گریه ها کار خودش را کرد و تا رسیدی خونه بیهوش افتادی زمین..

 

رویای شیرین یه فرشته.

 

 

 

داشتم ازت عکس میگرفتم این شکلی چشمات باز شد 

 

 

 

 

 

 و دوباره این شکلی بسته شد خستهُ من.

 

 

 

 بعد از بیدار شدن و کار هر روز شما بدل کاری با دوچرخه.

 

 

 

 

 

 

 

 

 وقتی میخوای یه کاری را انجام بدی این شکلی میشی

 یعنی مامان اجازه بده..

خیلی این قیافت را دوست دارم..

نه تنها من بلکه همه..

 

 

 

 

مدل جدیده مگه چیه..خواب 

 

قهر

 

 

 

 

اینم از شیرین کاریت که من اون روز مُردم و زنده شدم 

خودت رفته بودی سر کمدت و میخواستی که  برش داری که خدا

را شکر خودت چیزیت نشد فقط تنبکت شکست..در تاریخ92/8/1

 فدای سرتماچ

 

 

 

اینم از شلغم خوردن خانم خانمها...

نوش جونت  

 

 

 

 

 

 

 

همگی بفرمایید شلغم تنهایی نمی چسبه .

 

 

 

اولین باری که اب میوه خوردی اونم با نی..ساعت 12 شبتعجب

قبل از محرم تاریخش را فراموش کردممتفکر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بعد از اون لباسهات عوض شد و خوابیدی  .

 

 

 

 

 

 

البته این شکلی تا صبح کارم شده اینکه بیارمت سر جات تا

سرما نخوری ولی فایده ایی نداره وروجک شیطون بلا..

ببخشید طولانی شد به دلیل قطعی اینترنت تلنبار شده بود...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

شهرزاد
25 آبان 92 21:31
آفرین صد آفرین به دختر خوب که شلغم می خوره پسر من انقدر بدش میاد که تا میذارم تو دهنش می خوا بالا بیاره! فدای خوابیدنش معلومه خیلی راحت و عمیق می خوابه ها! آدم خوابش می گیره!
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
حالا شما تشویقش کردید من که خودم میمونم چه کار کنم چون لحظه ایی تشریف دارند خانم خانما!الان هر چی بدم می خوره منم خوشحال دقیقه بعد بعضی وقتها بمب بترکه بیدار نمیشه بعضی وقتها مورچه عطسه کنه بیداره اراد جونم را ببوس
بابای ملیسا
26 آبان 92 13:35
با سلام . ضمن عرض تسلیت و قبولی طاعات و عزاداریهای محرم ، وبلاگ دخترم ملیسا به روز شد . با کلی عکسهای قشنگ ، از محرم گرفته تا جشن عروسی هاله شیما . خوشحال می شیم اگر قدم به کلبه حقیر و مجازی ما سری بزنید و با گذاشتن یک کامنت روزگاری خوش ، برای ملیسا ، دختر بابا رقم بزنید . منتظر شما هستیم .
الهام(مامان اميرحسين)
26 آبان 92 16:20
چه جالب كه پست آخر منم راجع به كپي پيسته!! پس اقتضاي سنشونه! بميرم چه گريه اي ميكنه! ولي معلومه دخمل شجاعيه! ممنون خاله من عاشق شلغمم!به به دندونتم مبارك يه عالمه بوسسسسس براي دخمل دونه اناري
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
چه جالباونکه بله دارند کار ازموده میشند.. خدا نکنه خاله جون . شجاع و نترس پس بیا خونمون تا برات بپزم ولی اون موقعه ها که خودمون می کاشتیم خوشمزه تر بود
نسرین(مامان پریا)
27 آبان 92 1:51
الهی بمیرم که از دستت خون گرفتند وای چه دردناکهواسه چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خدا را شکر که مشکلی نداشتی عزیزمهمه عکسات مثل همیشه خوشمل بودندمامانی نزاری بچه یه خواب راحت بره تا این طفل معصوم می خوابه هی ازش عکس بگیر
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام خدا نکنه برای اینکه دکترا ترسوندندمون که ملاجش هنوز شله و باید ازمایش بده اونکه خوابش را میره و منم کیف میکنی و خاطرات را ثبت میکنم