حال و احوال این روزها
سلام بر فرشته مهربونی
این روزها بیشتر از همیشه خوشحالی میکنی ...فکر کنم به خاطر اینکه پشت سر هم میریم مسجد و هیأت برای عزاداری امام حسین(ع).
بیا ادامه مطلب....
خوش اومدی..
وقتی تلویزیون نوحه پخش میکنه می دوی جلوی تلویزیون وو شروع میکنی به سینه زدن...با اینکه من اصلا بهت نگفتم که باید سینه بزنی..
وقتی که اذان پخش میشه و ضریح یکی از امام ها را نشون میده میری و میز تلویزیون را بوس میکنی البته از وقتی از مشهد برگشتیم...
کلمه هایی که میگی و بعدا یا دو روز نمیگی بعد یکمرتبه شروع میکنی به گفتنش...
مو = بو _ مو
دایی = دایی
دست = دَ
پا = تا
دا = به هر کس که برسی صداش میزنی _ دا ،دا ،حتی بعضی
وقتها به من و بابایی هم میگی دا،دا
روز جمعه 92/8/3
بردیمت آرایشگاه بابای مبینا که موهات را کوتاه کنیم ولی اصلا
نگذاشتی دست به موهات بگذاریم...
مثل یه ماهی از دستمون فرار کردی.. ما هم برگشتیم..
عکس پایین.
اینا هوووووووووووم چه خوشمزه
یکشنبه خونه اقاجون و مادر جون انار دون میکردیم رب بپزیم
شما هم میان انارها خیلی خیلی دوست داری..
حمله به سمت انارها...
شما هم بیایید...
اینااااااااا ..
هوووووووووووم چه خوشمزه
فراااااااار
دوشنبه صبح ساعت 11 فرورگاه بدرقه مامان جون و خاله و عمو ابوالفضل امسال برای دومین بار میرند کربلا تا یک ماه دلمون براشون تنگ شده.
تازگی ها وقتی دوربین را میبینی یا گوشی را ،
میخوای ازم بگیری مثل الان.
دوربین را میخوای.
92/8/9
تاریخ رویش نهمین مرواریدت بهت تبریک میگم نازنینم..
قربونت برم که اصلا اصلا..گوش شیطون کر،پاش چلاق،
واسه دندونات اذیت نمیکنی..
اونایی که زرده قبلا و اونی که نارنجیه الان چرا درهم در میاری
نمیدونم.
چهارشنبه92/8/15
بلاخره من و بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت دکتر و از اون رگهای کوچولوت خون بگیریم...مثل یه خانم بودی...
روز 8/18 جواب را گرفتم و 8/19 بدو بدو بردم نشون دکتر دادم و خدا را شکر صحیح و سالم بودی ...چشم حسود کور..بلا ازت دور
ماشاالله....
از وقتی که آزمایش را دادی ملاجتم داره بسته میشه
فقط منتظر بود..که اون دست کوچولوت سوراخ بشه
و 48000 هزار تومان هزینه آزمایش را بدیم که فدای سرت..
اول گریه میکردی که چرا من را خوابوندین روی تخت..
مرتب پا میشدی که بلاخره تسلیم شدی.
جلوی چشمت را گرفتم تا نبینی
وقتی سوزن را کرد توی دستت اصلا گریه نکردی ولی وقتی
طولانی شد خسته شدی و گریه کردی فدات بشم..
البته با کمک مامانهای وبلاگی که اطلاعاتشون را در اختیارم گذاشتند..
و مرتب روزها تو خونه باهات تمرین میکردم تو کاملا امادگی داشتی.
ممنونم از همشون..
خدایا تو را به علی اصغر 6 ماهه قسمت میدم که هیچ کودکی
و هیچ بچه ایی مریض نشه و مریض به دنیا نیاد..
خیلی سخته اصلا نمیشه تصور کرد ..
امین یا رب العالمین
تا میبینی من کاری را انجام میدم سریع copy...paste
میکنی و خوشحال از کارات...
فدای اون دستهای کوچولو که داره ذرت دون میکنه...البته پخته َس.
روز جمعه 92/8/17
اماده شدی بریم همایش شیرخوارگان حسینی وقتی اومدی بیرون
دیدی گفش هات نیست این شکلی شدی چون شب قبل
تو ماشین اقاجون جعفر جا مونده بود...
برات یه کفش دیگه اوردم چنان ذوقی کردی که نگو...
داری میگی نیییییی
بغل عمه زهره هستی اصلا یه لحضه اروم نگرفتی
با علی اصغر حسین (ع) هم نوا شده بودی و گریه میکردی
فدای هر دوتون
اینم مبینا که هیچ موقعه برای لباس پوشیدن
به حرف عمه گوش نمیکنه.
گریه ها کار خودش را کرد و تا رسیدی خونه بیهوش افتادی زمین..
رویای شیرین یه فرشته.
داشتم ازت عکس میگرفتم این شکلی چشمات باز شد
و دوباره این شکلی بسته شد خستهُ من.
بعد از بیدار شدن و کار هر روز شما بدل کاری با دوچرخه.
وقتی میخوای یه کاری را انجام بدی این شکلی میشی
یعنی مامان اجازه بده..
خیلی این قیافت را دوست دارم..
نه تنها من بلکه همه..
مدل جدیده مگه چیه..
اینم از شیرین کاریت که من اون روز مُردم و زنده شدم
خودت رفته بودی سر کمدت و میخواستی که برش داری که خدا
را شکر خودت چیزیت نشد فقط تنبکت شکست..در تاریخ92/8/1
فدای سرت
اینم از شلغم خوردن خانم خانمها...
نوش جونت
همگی بفرمایید شلغم تنهایی نمی چسبه .
اولین باری که اب میوه خوردی اونم با نی..ساعت 12 شب
قبل از محرم تاریخش را فراموش کردم
بعد از اون لباسهات عوض شد و خوابیدی .
البته این شکلی تا صبح کارم شده اینکه بیارمت سر جات تا
سرما نخوری ولی فایده ایی نداره وروجک شیطون بلا..
ببخشید طولانی شد به دلیل قطعی اینترنت تلنبار شده بود...