زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

حال و احوال این روزها قسمت پایانی

1392/8/26 23:45
840 بازدید
اشتراک گذاری

 

 سلام الهه عشق

 

طبق معمول هر سال بابایی شب تاسوعا رفت برای پختن

نذری و تا ساعت 6.30 صبح اومد

بابایی گفت 3 تن برنج پختیم 83 دیگ برنج و 18 دیگ قیمه

خدا بده برکت...

 

 

بقیه ادامه مطلب..

 

بیا عزیزم..

 

 

 

خوش اومدی توپ شیطونک.

بابایی  تا ساعت 9 خوابید و برای عزاداری رفتیم ولایت مامانی.

 جای مادر جون خالی خوش به حالش رفته کربلا ..بعد از نماز

جماعت که من یکیش را خوندم و برای دومی شما مِ مِ خواستی

و دومی را داخل امامزاده خوندم...جاتون خالی نذری خوردیم

که اقاجون و اهل محله زحمتش را کشیده بودند

 و شما هم طبق معمول می خواستی فقط راه بری بابایی 

 ماشین را داد عمو امیر و خاله منیژه رفتند خونه

من و تو و زهرا بابایی پیاده راهی شدیم به سمت خونه اقاجون

 که نزدیک امامزاده هستش نمازم را خوندم و زیارت کردیم و رفتیم....

عکس امامزاده علی داری پول میندازی داخلش..

 

 

 

 

 

 

 

 

مثلا داری بوس می کنی..فدات بشم. 

 

 

جاده سمت خونه اقاجون و امامزاده.

 

 

 

شب عاشورا رفتیم حسینه نزدیک خونمون ...

 خاله مامانی و بابایی دعوتمون کرده بود چون که  هر سال هیأت دارند..

 

 

...............

  

روز عاشورا با بابایی و اقاجون ،مامان جون ،عمه زهره ،زن عمو زهره،مبینا

رفتیم امامزاده مختار برای عزاداری ..به محض ورود شما در محوطه

 اونجا تاب و سرسره دیدی و می خواستی بری سوار بشی ولی

من نگذاشتم و بردمت داخل و نماز جماعت را خوندیم و زیارت کردیم

 و برگشتیم خونه..

اینم عکس هیأت عزاداری که شما محو تماشا شدی

و بی خیال تاب و سرسره..

 

 

 

 

چون دوربین را میدیدی نمیدادی از داخل عکس نگرفتم..

داخل ماشین خوابیدی ..منم اروم گذاشتمت توی رختخوابت

که مبادا بیدار بشی .

ببین چه شکلی خوابیدی وروجک..

 

 

 

 

 

چون ترسیدم بیدار بشی لباسات را در نیاوردم ..

 

شب رفتیم امامزاده باقر روبه روی خونمون شام غریبون یه پفیلا گرفتی

 دستت و اروم نشستی و خوردیش تا که سفره حضرت رقیه را اوردند تعجب کردی

و وقتی بردند گریه که چرا بردند بیارند.. 

اول رفتیم زیارت که تو چقدر دوست داری زیارت کردن را و برای اینکه

پیاده اومدیم امامزاده اونقدر لباس پوشیدی چون سوز سردی میومد...

بعد هم حسینیه...و طبقه بالا بود و مسلط بودیم به دیدن هیأت های

 عزادار تو هم تعجب کرده بودی از صدای طبل و زنجیر...

 

 

 

 

 

 

با مبینا داری سفره را نگاه میکنی و خیار بین نان پنیر

سفره حضرت رقیه را میل میکنی نوش جونت عزیزم.

تا خیار می بینی ازم نمک میخوای ...

 

 

 

 

 

 

 صبح روز 11 محرم و جمعه همگی به غیر از زن عمو  رفتیم امامزاده

شاه زید جاتون خالی نماز ظهر را خوندیم و شما هم چون اونجا

پله داشت می رفتی بالا ضریح را بوس می کردی میومدی پایین...

 

 داری با گوش گربه بازی میکنی..البته عروسکه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

زیارت قبول..فسقلی  

 

 

 

 

 

   

 

یه عکس از دیوارهای اطراف حرم گرفتم چه زیبا بود

 

 

 

 

از اونجا رفتیم به سمت امامزاده غریب

 

شهرت:شاه سید علی -سفه-بابا علمدار

 

 

اول زیارت که دیگه از وقتی از مشهد اومدی هر جا ضریح را ببینی

سریع بوس میکنی.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 بعد هم مراسم اش خوردن و شیطونی های تو و مبینا..

 

 

به زور میرفتی بین درخت و بعد دستت را دراز میکردی

که نجاتت بدیم..و همون جا بود که گربت را انداخته بودی و ما هم

 متوجه نشدیم رفتیم عمه زهره را رسوندیم بهارستان خونه

مادر شوهرش و رفتیم جرقویه دیدن اهل قبور و برگشتیم

امامزاده چون تو مسیرمون بود.اقاجون رفت برات گربه

را پیداش کرد..با اون همه جمعیت کسی برش نداشته بود

چونکه هم رنگ برگهای زرد درختان بود.

تصاویر گویای همه چیز..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 از همه طرف امتحان میکنی کلی خندیدیم از دستت..

 

تازه مبینا را هم دعوا میکردی که چرا به درخت دست میزنه.

 

دعا میکنم که هیچ گاه چشمهای زیبای تو را

در انحصار قطره های اشک نبینم.

 

دعا میکنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم..

 

دعا میکنم دستانت را که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

 همیشه از حرارت عشق گرم باشد..

 

من برایت دعا میکنم که گلهای وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند.

 

من برای خورشید آسمان زندگیت دعا میکنم که هیچگاه غروب نکند.

 

 

آمین یا رب العالمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان حسین جون
27 آبان 92 19:40
سلام مریم جون خوبین عزیزم؟ عزاداریتون قبول باشه ایشالله که خدا ثنا جونو براتون زنده وسلامت نگه داره و سایه تون رو سر ثنا سوگلیمون باشه
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام تشکر ویژه به خاطر دعاهای خوبتون حسین جون را ببوس
مامان نرگس
30 آبان 92 8:09
عزیزم زیارت قبول عزاداریهاتون هم قبول ان شاالله
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم همچنین شما