زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

اب بازی

1392/5/5 5:33
498 بازدید
اشتراک گذاری

سلام وروجکم

 

خوبی ؛خوشی؛ سلامتی؛ خوب خدا را شکر منم خوبم

 

روز دوشنبه 31/4/92 مصادف با ١٢ ماه رمضان ١٤٣٤

 

می بینی چقدر دیر شده...آپ را میگم.

 

 

ماه مبارک رمضان تنبل شدمخنده

 

 بدون اینکه چیزی بپرسی بیا دنبالم متوجه میشی...

 

عینک

 

 

با زن عمو و بابا رسول رفتیم میدون امام تا که ابها را دیدی کلی ذوق کردی

 

بابایی تو را گذاشت داخل ابها و تو هم از خدا خواسته شروع کردی

 

به راه رفتن اگه بابایی دستت را رها می کرد می رفتی به طرف ففاره ها

 

اینم سند معتبر...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چند وقتی هست که هر جا که هستی و داری بازی میکنی همون

 

 جا این شکلی می خوابی..اون موقعه دلم می خواد بیام و به زمین لهت کنم.

 

 

 

 

 

 

ماه مبارک رمضان بابایی چون روزه می گیره زودتر از سر کار میاد خونه..

 

شما هم که از خدا خواسته شروع میکنی بازی کردن ولی یه جاهایی دیگه

 

بابا رسول از تشنگی و گرسنگی خسته میشه و میره بخوابه که شما

 

نمی گذاری همش میری میپری روی شکمش یا کمرش و دهنت را باز میکنی

 

 و از خودت صدا در میاری که داری می خوریش اینجاس که من باید بیام شما

 

را ببرم اتاق و تا نفس دارم باهات بازی کنم تا که از هوش بری...

 

از وقتی دندون در اوردی دندونا ت را روی هم فشار میدی و صدای هولناکی

 

ازش بیرون میاد که من دلم ریش ریش میشه کلا با این صداها میانه خوبی ندارم .

 

یکبار ازت پرسیدم ثنا جون دندونت کو؟دندونات را کشیدی بهم دیگه من که مردم..

 

دیگه ازت نمی پرسم..عمرا اگه کسی هم بپرسه در گوشهام را میگیرم...اوه

 

وقتی می خوام لباس ازت عوض کنم فرار میکنی و چنان خنده ایی

 

سر میدی که نگو..قهقههاگر کسی اون نزدیکیها باشه که میپری تو بغلش اگه نباشه

 

 پشتت را به من میکنی و صورتت را به دیوار و لپت را می چسبونی بهش.

 

تا من لباست را بپوشونم صد دفعه عین ماهی فرار میکنی..

 

گفتم ماهی یاد ماهی عید افتادم که سحر از اب پریده بود بیرون

 

بابا رسول که می خواست بره سر کار دیدش و گذاشتش داخل اب و تا

 

غروب زنده بود ولی بعدش تمام کرد بیچاره دلم براش سوخت.

 

تو بهش عادت کرده بودی وقتی برنج می خوردی یه دونه بر میداشتی و به

 

 من میگفتی بغلت کنم تا بهش بدی.

 

ببین از کجا به کجا گفتم دیگه پیش اومد..چشمک

 

بای بایبای بای

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان حسین جون
5 مرداد 92 14:57
سلام مریم جون ثنا جونم چطوره؟ای وای ازین شیرینکاریای این دخملی نازراستی نمیدونم پستی که رمز گذاشتی چرا برای نمیشه رمز گذاشت تا برم ببینم چه خبره

خوبه خوبه در حال شیطونی هستند

دوباره برات رمز گذاشتم..خدا را شکر به خیر گذشت..اگه باز نشد میام برات میگم فقط خبرم کن.
الهام(مامان اميرحسين)
5 مرداد 92 15:44
چه عكسي شده!!
به به
مريم جون اين لباسو خودت دوختي ديگه؟؟
چرا من مثل چغندر بي خاصيتم؟؟
خوش به حالت!من بلد نيستم ولي خيلي علاقه دارم!!كافيه؟
ميخواي منم دندونامو نشونت بدم كيف كني؟
راستي بابت ماهيتونم تسليت منو پذيرا باش!!
اتفاقا شوهر منم تو ماه رمان زودتر مياد خونه!!عجب تفاهمي!


بله خودم دوختم قابل شما را نداره.
چرا اینجوری میگی.پرستار بودن فکر کردی اسونه.انگلیسی را بلد بودن ..
حالا من فقط این یه کار را بلدم که اینم هر نی نی کوچولویی بلده
چه دندونای سفیدی
ممنونم اخرین ماهی بود.خودکشی کرد
چه تفاهمی
شهرزاد
6 مرداد 92 17:32
به چه عکسایی ...ثنا جووونم دندونات کو؟


مرسی خاله جون ...دندونام را موش خورده