بازم باغ...
سلام به زندگیم...
همه دار و ندارم...
عزیز دلم روز چهارشنبه ١٥/٣/٩٢ به اتفاق اقاجون ،مامان جون،
زن عمو ،بابا رسول بازم رفتیم باغ عمه ..
ما که تا میوه داره ول کن نیستیم
شما به محض ورود از قبل یادت بود که هاپو دارند و نی نی هم داره...
سریع سمت اونا را نشون دادی و خودت را میکشیدی اون سمت تا ببرمت..
ما هم تابع بردیمت چقدر نی نی هاش بزرگ و خوشکل شده بودند
هر چقدر من بدم میاد از هاپو شما خوشت میاد.
با مبینا داشتید هاپو را نگاه میکردید من هم ازتون عکس گرفتم...
قربونتون برم...
اینم یه ژست نا ناز که دست مبینا تو کادره..
بعد از اون حالا نوبت خوردن البالو می باشد...
بفرمایید هر کس که خورا کیهای ترش دوست داره باید ببخشه ...
بعد از خوردن البالو یه خواب راحت عصرانه زیر کولر می چسبه
بعد از خواب عصرانه عمه زهرا یه دم نوش البالوی خوشمزه
از البالوهای باغ دم کرده بود اورد خوردیم
جاتون خالی خیلی خوشمزه بود...
توصیه میکنم شما هم دم کنید و بخورید...
این هم از باغ رفتن من
ثنا نوشت :یه عالمه تو باغ راه رفتم نانای کردم
دنبال گنجشکها دویدم و از بلبل عباس پسر عمه زهرا می ترسیدم