این روز ها....
سلام جوجه کوچولوی ناز نازی
من و بابایی
عاشقتیم
تازگی ها از قبل شیطون تر شدی و همش گریه می کنی بهانه می گیری،هوار می کشی و منظورت از این کارها اینکه من را بغل کن ،باهام بازی کن،ببرم دد،بابایی چرا هنوز نیومده خونه ،از کنار من تکون نخور...............
هر کدوم از گزینه های بالا را که انجام بدم ارام می شی.دستت هم که با تمام وسایلی که به دستت برسه تو دهنته به خاطر لثه هات عزیزم تحمل کنی دندونات می گویند: دالی ثنا جون.
دیشب از بسکه بی قراری کردی گفتیم شاید سرما خوردی برای همین بردیمت دکتر داخل مطب هر بچه که وارد می شد تو باید کلی براش سخنرانی می کردی.نمی دونم گزارش تهیه میکردی یا چیز دیگه.......می گفتی هه هه با دهانت پور پور می کردی.براشون ذوق می کردی و جیغ می زدی دستت را درازمی کردی و می خواستی نی نی ها را بغل کنی و خلاصه کلی سر و صدا راه انداخته بودی.اقا دکی هم تو را معاینه کرد و گفت چیزیش نیست فقط چند نفر بیکار را می خواد تا باهاش بازی کنند و چیزهای جدید بهش یاد بدهند ،یه قطره و یه شربت هم برات داد.شربت را راحت می خوری ولی قطره بینی یکم سختته.دیگه اینکه وقتی خوابی دمرو می شی که من از ترس اینکه نکنه خفه بشی خواب ندارم.
شدم پوست و استخون.اگه چیزیت بشه خدایی نکرده دیگه منا نمی بینی چونکه بابا جونیت به دارم می زنه.اگه منم زنده موندم بابابایی اینطوری مییییییییییشییییم.و تو این طوری ها ها ها هه هه هه هه .......خلاصه از دست تو جغله روز و شب نداریم.دیروز اومدم لباس هات را بشورم از بسکه اومدم تو سالن تو را از حالت دمرو به رو کردم و رفتم و تو نق زدی خسته شدم و بی خیال لباس ها شدم ببین موهام... ..
اگه شکایت کنم همه صدا شون در می یاد که 15 سال خوابیدی چته دیگه .فکر کنم تو هم اون بالا پیش فرشته ها خواب بودی که الان نمی خوابی تا مامان به کار هاش برسه.از چشمات معلومه در اینده یی نه چندان دور بخاطر شیطنتای تو باید سر به کوه و بیابون بزارمممم قلقلی
خوب دیگه بچه ها با همین کارها شیرینند و شیطنت برای بچست.اوه اوه
گول زن اصلا نمی خوری.لب تاب را تا می بینی از سر می خوای بری داخلش چه ذوقی می کنی.
تازه تلفن را که نگو سیمش را می خوای از جا در بیاری.که این کار را کردی ومن اون را با چسب چسبوندمش.
امروز به عروسکت حسودی می کردی کلی من و بابایی خندیدیم.در ضمن وقتی صدای زنگ در خانه به صدا در می یاد اگه داشته باشی شیر بخوریسریع شیر خوردن را رها می کنی و این شکلی می شی.
و به من نگاه می کنی یعنی اینکه پا شو در را باز کن .در که باز می شه نگاه به در سالن و منتظر که چه کسی وارد می شود انقدر براشون دست و پا می زنی و ذوق می کنی که بیا و ببین بعد از اون مراسم حالا تازه می خوای باهاشون بری.
هرچه التماست می کنم بیا تو بغل مامان روت را می کنی یه سمت دیگه ولی به محض اینکه می بینی من دنبالت نمی یام سریع دستت را باز می کنی و می پری تو بغل مامان.
ودیگه اینکه اگه ببرمت پایین و برای مدت کوتاهی برگردم بالا بهانه من را می گیری مامان جون می گه همش به در نگاه می کنی.من که وارد می شوم لبخند می زنی مثل اینکه خیالت راحت می شه.
تو را خدا ثنا جون جیغ نزننکن عزیزم .اینم منم از دست دخملیاینم بابایی
شبها ساعت به ساعت چشات مثل دو تا گردو باز می شه و من هم سعی در خوابوندن عزیزکم.
بعضی شبا هم که می خوای بخوابی واسه دندونت انقدر بی تابی می کنی سرتو روبالش می کوبی هی جا به جا می کنی که بیدار می شی دمرو می شی یا حالا که بینیت کیپه تا می خوابی نمی تونی نفس بکشی هی می پری در اخرم که می خوابی یهو پا می شی که دیگه چی شده وای خانم دلش درد میکنه
دیدی حالا چقدرررررررررررر ماجرا تازه بازم هست که دیگه خودم حال ندارم بگم.
این قلب من و بابا جونته که برای تو می تپه.
ببین عزیزم چطور پستونک عروسک را به زور از دهنش بیرون میاری و تودهن خودت می گذاری حسادت خوب نیست جیـــ ـــــ ــــ ـــ ــــ ـــگر
وقتی می برمت پایین پیش مامان جون با این باد بزن سر گرم می شی خیــــــــــــــــــلی دوستش داری.
این تسیح را خیلی دوست داری برای همین حسابی شستیمش