روزمرگی سبحانم
سلام به شازده کوچولوی قصه ما...
امیدوارم وقتی که این مطالب رو میخونی حالت خوب باشه عشق من..
عزیز دلم وقتی خوابی بدون اینکه چشماتو باز کنی با گریه بهم
میفهمونی که شیر میخوای منم سریع برات ماده میکنم و شما
میگیری با اون دستای ناز و کوچولوت و میخوری تموم که شد میزاری کنارت..
اینجا رو تخت اجی خوابیدی و متکاهای کنارت مال اینه که بیدار شدی
نیوفتی از تخت پایین که البته بعضی وقتها اثر نداره و از پشت خاکریزی
که من درست کردم سینه خیز حرکت کرده و سر به زنگال گرفته شدی..
قربونت برم مظلوم من با اون خوابیدنت
سبحان عشق حمام کسی جرات نداره از کنار در حمام رد بشه
شما چنان جیغ و شیونی سر میدی که نگو
وقتی هم رفتی حمام بیرون اومدن تو کارت نیست..
نوک دماغت که زخمه نشونه اینه که از تخت مامان افتادی
پایین انقدر من اون روز ترسیدم که نگو از دماغت خون اومد
انقدر گریه کردی که نگو منم از ترس داشتم
سکته میکردم اصلا خودمو نمیبخشم