زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

سالگرد ازدواج مامان و بابا

1394/6/5 0:23
1,603 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عشقم سلام نازنینم یک سال دیگه هم گذشت 

و من و بابا با وجود تو روزها و سالهای زیبایی را در کنار همدیگه سپری میکنیم 

امروز 94/6/5

و روزی هست که من و بابا به عقد همدیگه در اومدیم 

 و زندگی زیبا مون را اغاز کردیم

و روز /94/6/6 هم سالگرد عروسیمون بود..

گرامیداشت سالگرد عروسی گرامیداشت  

یکسال عشق ،اعتماد،مشارکت تحمل و پشتکار است

و البته تمدیدانها برای سالهای متوالی

سالگرد ازدواجمون را بهت تبریک میگم عشقم....

18 سال گذشت ....

18 سال دوست داشتنی و شیرین....

شما هم در چنین روزی 3 سال و 4 ماهه بودی

 

 

صبح روز پنج شنبه 94/6/5

ثنا جون در خواب ناز...مدل جدید خوابیدن....

 

 

همون روز و حرکات نمادین ثنا جون که به

اصطلاح الان در کلاس ژیمناستیک هستند..

 

 

 

مامان ببین بچه ها در کلاس این شکلی میکنند..

 

 

مامان ببین این شکلی هم بلدم...

 

 

 

و همون شب برای اولین بار رفتیم نمایش ببینیم 

نمایش ولیمه خیلی خیلی خوش گذشت..

و البته خدا هم به شما رحم کرد اصلا نفهمیدم چطوری از روی صندلی پرت شدی

پایین و سرت خورد به صندلی جلویی خیلی ترسیدیم ...

ولی خدا به خیر کرد.....

 

 

 

اینم بلیطمون...

 

 

 

اینم از نمایش بسیار زیبا و شاد..

 

 

عکس بابا و شما  با صحنه نمایش.

 

 

 

جیگر مامان قربون قد و بالات با این ژست گرفتنت..

 

 

 

من و تو بابا و خاله خانم در نمایش ولیمه

 

 

و همون شب بعد از نمایش در پارک روبه روی باغ گلها..

 

 

 

 

تا تونستی ژست گرفتی و من ازت عکس گرفتم....

 

 

 

 

 

94/6/7

و اینم ثنا خانم با شهر بازی که ساخته بود و چرخ و فلک

فقط حیف که عکس مات شده چون لنز دوربین کثیف بود و من نمیدونستم..

 

 

 

94/6/8

روز یکشنبه و خانه خاله زهرا 

عزیززززززززززززززمی

 

 

 

خودت گفتی مامان بیا با فلفل ها ازم عکس بگیر و من هم تابع دستور...

 

 

 

 

سوغاتی مادر جون و اقاجون جعفر از شمال در تاریخ 94/6/7

که با خاله منیژه رفته بودند که اجی زهرا هم برات یه جارو برقی سوغاتی اورده...

البته در این تاریخ برگشتن

 

 

 

اینم بازی کردن ثنا جون با دو کارتی که خیلی دوستش داری ....

بعد از اینکه از خونه خاله زهرا برگشتیم گفتی مامان بیا با هم بازی کنیم 

خیلی وقته کسی با من بازی نکرده تو را خدا بیا با من بازی کن ...

 

 

 

94/6/10

بازی با مار و پله که عاشق این هستی که مار

بهت نیش بزنه و بری پایین کلی ذوق میکنی 

 

 

 

و اینم از منچ بازی هر موقع که عدد شش بیاد بالا پایین میپری از خوشحالی .

 

 

 

چهارشنبه 94/6/11

اینم از باغداری و ابیاری ثنا جون و یوسف جون...

وروجکهای شیطون بلا....

بابا نبود رفته بود دنبال دایی جون کرمان من و تو

زن دایی و اقاجون و مادر رفته بودیم باغ ابیاری درختان

خیلی بهتون خوش گذشت..

 

 

 

 

همون شب هم برق رفت و من و تو تنها بودیم

خدا را شکر این شمع کوچولو را تو خونه داشتیم 

روشن کردیم و به قول تو برای خودمون تولد گرفتیم ..

 

 

 

قربون خندیدنت برم ...

کلی سوال کردی چرا مامان برق رفت ..

کجا رفت ..

چرا نمیاد....

کی برق را برد....

ای شهرداری بد چرا برق را بردی...

 

 

 

 

فردای ان روز پنج شنبه و نظافت ماشین توسط من و ثنا جون ...

 

 

 

شب همون روز خونه اقاجون جعفر و این سه

وروجک که ما اسمشون را گذاشتیم سه کله پوک

 

 

 

عکس پایین توسط ثنا جون از یوسف گرفته شده..

خخخخخخخ

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)