لُپ لُپ و سُک سُک
سلام عزیز دلم امیدوارم وقتی این پست را می خونی صحیح و سالم باشی و کلی بخندی..
بدو بدو لُپ لُپ دارم.
بدو بدو سُک سُک دارم..
اگه میخوای بدونی چرا اسم این پست اینه بیا تا بگم برات..وروجک
این اسمیه که من برای تو و حلما جون درست کردم...
حلما چون لپو هستش بهش میگم لپ لپ..
و تو چون لاغر و ظریف هستی میگم سُک سُک...
اینم از عشق ورزیدن..ثنا جون به حلما جون..
قربون مهربونیت برم که فقط تا زمانی هست که کسی نگاه چپ به وسایلت نکنه...
پی نوشت...
کوله کوپته...هلی کوپتر
آقای فروش..آقای فروشنده..
بباخت...بباز یعنی بازی که انجام میدی را برنده نشو..
اِنگاشتم..انداختم
رفتیم خونه اقاجون جعفر مهدی و یوسف خیلی خیلی سر و صدا و اذیت می کردندثنا جون یکمرتبه گفت اقاجون برو سیخ بیار منم کمکت میکنم و مهدی و یوسف را بزنیم به سیخ کباب و ببریم روی گاز کبابشون کنیم تا دیگه اذیت نکند و اخر حرفش از ته دل میخندید..من و اقاجون هم تعجب کرده بودیم....
دیشب با بابا دکتر بازی می کردی بابا می خوابید زمین و مریض شما بود..
می خوای به بابا بگی دمرو بخواب می گی کمری بخواب کمرت را خوب کنم..
بابا شروع کرد اخ گفتن که ای دلم اخ دستم ..بهش میگی صد دفعه گفتم
نرو بیرون سرما می خوری ..لباس بپوش گوش ندادی هان ببین سرما خوردی...
الان یه سوزن بهت میزنم خوب میشی گریه نکن عزیزم...
بعد از اون به من میگی مامان میخوای بازی کنیم ...میگم چه بازی میگی مثلا من اقای
فروشم و تو بیا مغازه ازم هر چی میخوای بخر...
بعد از سلام کردن میگم هرچی ماشین داری من میخوام همشون را یکحا بخرم..
میگی چشم عزیزم هر چی ماشین دارم میدم بهت عزیزم..
بهت میگم ببخشید خانم فروشنده میشه یه موبایل بهم بدی میگی واست خوب
نیستا چشمت ضعیف میشه دیگه نمی تونی جایی را ببینی..
روز چهارشنبه 93/9/12 دای جون سعید.دایی جون علی .عمو ابوالفضل..عمو مرتضی
خودم .اقاجون یوسف... خیلی های دیگه... پیاده رفتند کربلا میگی منم میخوام برم شهید بشم.
می خوام برم پیش شمر بگم چرا امام حسین و علی اضغر کوچولو را اب ندادی.
همه را خودت خوردی..می خوام برم منفجرش کنم ادم بد..
دوست بابا اومده خونمون وقتی می خواد بره میگی چرا بچه هات را نیاوردی میخواستم باهاشون بازی کنم..
ساعت 12 شب میگی مامان گلها را اب ندادیم..و رو به گلها اب میخوای اخی عزیزم فداتون بشم الان واستون میارم...
بعدا بقیه را مینویسم..
ثنا جون در تاریخ 93/9/12
2 سال و 6 ماه و 16 روز سن دارد..
الان که این پست را می زارم
2 سال و 6 ماه و 26 روز سن دارد..
فکر نکنی تنبل هستم ..
اصلا هر چی دوست داری فکر کن..
از بس این پست را دیر به ثبت رسوندم اربعین حسینی شد...
اربعین را به همه مسلمان جهان تسلیت میگم...
امروز ..93/9/22 روز شنبه و اربعین حسینی عمه زهره اش بخت و من و تو هم نوش جان کردیم ..
و همش در کنار عمه ها و دختر عمه ها بودی....
همیشه خوش باشی ولی نق نقو نباشی..
امین..
فغلا بای بای