زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

خاطره عید فطر

1393/5/8 16:26
794 بازدید
اشتراک گذاری

 

چشمهایم را می بندم 

زمان را متوقف میکنم

مسافت ها را از بین می برم

و تو را در اغوش می گیرم

دلم برای در اغوش گرفتنت 

تنگ شده است

در اغوشت که میگیرم

انقدر ارام می شوم

که حتی فراموش می کنم  باید نفس بکشم

 

 

ســـــــــــــــــــلام غنچه خوشکل مامان.......بوس

 

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــلام شکلات خوش مزه مامان............محبت

 

امروز می خوام از خاطره روز فطر برات بنویسم......

 

بدو بیا ادامه مطلب......

 

 

 

 

سه شنبه93/5/7

 

این یه کادو از طرف دایی مهدی 

از بس عاشق نسخه و دکتر شدن هستی برات نسخه درست کرده بود

اولین نسخه را هم برای خودش نوشتی و بهش گفتی برو داروخانه دارو بگیر بخور تا خوب بشی..

 

 

 

 

 

بعد از نماز عید فطر

بابایی از خواب بیدارت کرد و بوسیدت و بهت گفت که پاشو امروز عیده عزیزم ..

ثنا جون گفت تبلد منه کیک تبلد بگیریم و شمع بزاریم روش و من فوت کنم

بابایی گفت عیده تولد تو نیست گفتی اِ اِ

و اماده شدیم به همراه بابایی رفتیم برای اب دادن به درختهای باغ ثنا جون...

و شیطنتهای وروجک در باغ..

 

 

 

 

 

 

ثنا جون در نمای دور..

 

 

 

شن بازی کردن..و پرت کردن انها به اطراف..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بعد از باغ دعوت اقاجون بودیم نزدیک باغ پرنده ها..

سریع خودمون را رسوندیم

به انها و جایی که نشسته بودیم

بالای سرمون تله سیژ رد میشد

که شما گفتی می خوام سوار بشم. بابایی به همراه عمو امیر و مهدی شما را بردند

و سوار کردند من هم چون نمیتونستم به خاطر درد زانو زیاد راه برم نیومدم

ولی از دور ازت یه عکس یادگاری گرفتم...  

بعد از انجا هم یکم بازی کردی

 

حیف که نتونستم ببرمت باغ پرندگان را ببینی...گریه

انشاالله که پام خوب بشه و ببرمت همه جا را ببینی...

 

 

 

 

 

میگی می خوام برم اب بازی منم گفتم اب ها کثیفه نباید بری داخلش تو هم قانع شدی..

 

 

 

 

 

 

 

 

گفتی مامانی اینجا ازم عکس بگیر و نشستی ...

 

 

 

 

 

اینجا هم بچه ها اب بازی می کردند تو هم تماش..ا چون دیگه هوا زیاد گرم نبود نزاشتیم

بری داخل اب انشالله یکبار که هوا خیلی گرم بود میبریمت..

بابایی باخنک(بادکنک) میخوام

 

 

 

دو تا عشق 

 

 

 

 

اینم از همین الان داغ داغ ..داشتی بازی میکردی خوابت برده بود این شکلی..

ساعت 4.45 دقیقه روزچهار شنبه 93/5/8

 

 

فدات عزیزم ...

پی نوشت...الکی میگی من خوابیدم  صدانکنید خوابم باشه بابایی الکی سر و صدا میکنه

تو هم پا میشی و میگی صدا کردی خواب بودما...

یه شب همه برقها را خاموش کردم ولی تو جلوی لب تاپ نشسته بودی

بابایی برق اشپزخونه را روشن کرد میگی بابایی خواب بودما تعجبخنده

 

جدیدا وقتی می خوای حرف بزنی میگی مامانی میگما..میگما..بگما..خنده

وقتی سکسکه میکنی قیافت را خیلی دوست دارم میخندی

و دستت را میزاری روز گوشت و میگی اخ گوشم..

 

دیروز به قول خودت اواز میخوندی دور میگشتی و میگفتی 

کی اشکِتا پاک میکنه من من

و مرتب می خوندی و میخندیدی..

 

قربونت برم عزیزم..

این روزها برای دیدن زندگی به تو نگاه میکنم...

 

2 سال و 2 ماه و 13 روز..

 

 

پسندها (5)

نظرات (4)

مامان امیـــرحسیــــن
10 مرداد 93 17:49
هميشه بين گردش و سفر عزيزم... عكسات خيلي ناز شدن! آفرين كه زود قانع ميشي و ماماني رو اذيت نميكني!! ماشالا باغتون كم كم داره باغ ميشه ها!!!
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم همچنین چشماتون ناز میبینه اگه خدا بخواد و بنده های خدا بزارند بله
مهزاد مامان عرفان
11 مرداد 93 11:18
سلام عزيزم طريقه قراردادن كليپ توي وبلاگ رو براتون توي وبلاگم گذاشتم. ببخش اينجا نتونستم بگم چون بحثش مفصل بود
mamane aysel
11 مرداد 93 16:25
عزیزم عیدتون مبارک امان از شیطونیای تو دختر نازم
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم خاله جون که بهمون سر زدید همچنین
مامان امیرحسین
12 مرداد 93 8:17
سلام خانومی خصوصی.