در ادامه پست پایین
سلام عشقهای زندگیم
سلام امیدهایم.
خیلی خیلی دوستتون دارم..
بیا ادامه داستان
خوب میریم سر اصل داستان..
داستان از این قراره.
روز شنبه 92/10/14 داشتم باهات بازی میکردم تو هم تا تونسته بودی
خونه را ریخت و پاش کرده بودی.که صدای زنگ در اومد اول مامان زن عمو.
بعد از اون مامان جون ..بعد از اون بابایی از سر کار اومد..
دیگه ساعت 7 شب بود که دوباره صدای زنگ اومد بابایی در را باز کرد
دو تا عمه ها و خانواده هاشون بودند.(زهرا و زهره)
خوب حالا من موندم و این همه شرمندگی با همدیگه هماهنگی کرده بودند
من را سوپرایز کنند به بابایی هم چیزی نگفته بودند .
منم سریع با کمک خودشون کباب شامی و سالاد را اماده کردم
بابایی هم یه کیک سریع گرفت و برگشت که از دست شما دو تا وروجک
که نگذاشتید کیک را بگذاریم روی یه میز و چند تا عکس دست جمعی بگیریم
فقط جیغ و داد که شمع خاموش کنید و کیک را قسمت کنید و بخورید..
دستشون درد نکنه زحمت کشیده بودند برام کادو هم اورده بودند..
خلاصه اینکه شب خیلی خوب و خاطره انگیز بود..
جا داره اینجا هم از زحمتهای بابایی تشکر کنم که همیشه تولدم را یادش بوده
و همیشه سنگ تمام گذاشته .
اینم سند از فوت کردن شمعها.
واای چقدر زود پیر شدید کوچولوها..
چند روزه تا میشینی روی صندلی پاهات را اینطوری میکنی.
قربونت برم..شیطون بلا.
از چی تعجب کردی .که اینطوری نگاه میکنی..
اشاره میکنی به کیک و به بابایی میگی شمعها را روشن کن...
این لباس با یه لباس عروس که در دست دوخت هست برای عروسی
دایی جون دوختم ولی تو خودت مجبورم کردی که بپوشی ..
خیلی دوستش داری.
اینم کیکی که ساعت 10 شب به بعد خریداری شد .
دیگه اون موقعه شب بهتر از این نمیشه
ممنونم همسر مهربونم.
خیلی زیبا بود.
اینم از شیطونیهای اون روز که گفتم وقتی میخوای غذا بخوری پیش بند برات میبندم
که تازه دو روزه کشف کردی جیب داره حالا شبانه روز بستی و داخل جیبش
هر چی که دیدی میریزی و میبری یه قسمتی از سالن خالی میکنی.
و ذوق می کنی میگی جی.(جیب)
بیشتر وقتها هم ای شکلی می ایستی
خودت از کارات خندت گرفته.
چیه تعجب کردی یا که دعوا داری .
قربون اون نشستنت.
دو تا کادو بدون مناسبت بابایی برات خریده..هوش چین ،مداد رنگی.
ممنونم بابایی
حالا من باید مثل همیشه دور دستت را خط بکشم و با هر رنگ یه ناخن رنگ بشه.
مانند نمونه.به سبز میگی تبز.به قرمز میگی ق
دیشب 92/10/15
بابایی به مناسبت تولد من شام بردمون بیرون..
تشکر بابایی.
ای لواشک خور چشمک نزن
داری سیب زمینی می خوری.نوش جونت
اینجا تلفن همراه من را می خواستی بهت ندادم ناراحتی.
خواب شیرین و رویای..
ارامش شیرین..
مثل یه تشدید خوابیدی.
در پایان از تمام کسانی که برای من زحمت کشیدند تشکر میکنم ...
از دوست و خواهر بسیار مهربونم در دنیای مجازی تشکر ویژه دارم.
الهام جون ممنونم ازت..
ثنا جون 1 سال و 7 ماه و 20 روز 2 ساعت 7 دقیقه