اینجا همه چیز در همه
تو را ای گل کماکان دوست دارم
به قدر ابر و باران دوست دارم
کجا باشی کجا باشم مهم نیست
تو را تا زنده هستم دوست دارم
کوچولوی مهربونم بیا ادامه مطلب
سلام عزیزم ببخش این چند وقته نتونستم بیام و برات از شیرینکاریهات بنویسم..
خوب اومدم دیگه ناراحت نشو..
این عکس پایین مربوط به 92/10/2
جدیدا این شکلی دوچرخه سواری میکنی ..
باید یا بکشی به طرف خودت یا هولش بدی.
و در حین بازی منم باید بیام سوار بشم البته الکی
و تو هم میگی بدو بدو ..
اینم از عکسهای خوردنیهای شب یلدا که نشد زودتر بزارم
به کمک بابایی درستش کردم..
و اون اناناس خوشکلم بابایی خریده بگو چند ؟ بیست هزار تومان..
دلم میخواست قیمتش را بنویسم تا موقعی که بزرگ شدی و شب یلدا را جشن گرفتی
قیمتش را باهم مقایسه کنی..و اون موقعه تو هم این شکلی بشی.
شب یلدا شام را با اقاجون و مامان جون و زن عمو خوردیم و بعدش رفتیم
خونه اقاجون و مادر جون یکم اونجا بازی کردی و با مهدی و زهرا تا تونستی
اجیل خوردی و شیطونی کردی..
اینم از سند..عکس بالا
وقتی ثنا جون و بابایی با همدیگه بازی میکنند.
البته این یه گوشه کوچکی از این بازی ها میباشد.
خونه رو سرشونه از بس ثنا جون جیغ میزنه و میخنده...
الهی قربونتون برم
اینم از شیرینکاریهای مامانی پریشب مهمان داشتیم و غذا هم جاتون خالی
به هوس خود مهمانها سمبوسه بود..
راستی عزیزم 92/10/10
تولد نی نی وبلاگ بود
تولدسه سالگیت مبارک نی نی وبلاگ عزیز
کار این روزها و میشه گفت هر روز ثنا جون.
تا از خواب بیدار میشی و میبینی که صدای چرخ خیاطی میاد میدوی
طرف اتاق و میگی مامانی یا مانی پیتیکو پیتیکو البته حرکتش را انجام میدی
منم باید بگذارمت جلوی پنجره تا اسب را با نی نیش ببینی..
این مدلی البته یکم بد افتاده ببخش.
اون خونه رو به رویی چند تا اسب دارند و یکمرتبه صبح و یکمرتبه عصر میارندشون
بیرون برای تفریح و شما هم از دیدنشون لذت میبری یک روز نی نی اسبه داشت
شیر میخورد و تو با دیدنش ذوق کرده بودی..
خلاصه اینکه اینم شده تفریح جدیدت عزیزم...
خوب چه کنم هوا سرده نمیشه رفت بیرون اینجوری هم من خیاطی می کنم
و هم تو اسبها را ببینی ..
و بعد از دیدن اسب کمک کردن به مامانی قربون اون دستهای کوچولوت
اینجا هم داری پات را که نمیدونم از کجا یه خش کوچولو افتاده بوسه باران میکنی ..
یک مرتبه اومدی پیشم داشتم چرخ اورلوگ را نخ میکردم و تو در چرخ را بستی خورد به دستم خودت یه اخ بلندی گفتی و بعد دستم را ناز کردی و یه بوس محکم بهم کردی...دلم می خواست قورتت بدم تا کسی دیگه نخورد تو را منظورم موش کوره
سه شنبه 28 ماه صفر
رفته بودیم خونه اقاجون هیت داشتند و شما اصلا گوسفندها را یه لحظه هم راحت
نمیگذاشتی..همش میگفتی بَععع به همین غلیظی صداش را در می اوردی....
یکی از اون نی نی هاشون را گرفتند و اوردن پیش تو که یکمرتبه دیدیم
مامانش گذاشت دنبالمون ما بودو گوسفندِ بودو
(بیشتر به خاطر اینکه تو بخندی فرار میکردیم..که همینطورم شد)
حالا بیچاره فکر کرده بود تو که بغل بابایی هستی بچشه مگه ول کن بود که
یکمرتبه صدای بچش از پشت سرش در اومد بیخیال شد و برگشت کلی خندیدیم .
می بینی کار خدا را حیوانها هم نگران بچشون میشند...
اخرش با گریه و بای بای کردن اومدیم خونه...
فدای اون قیافت بشم که عین خودم به گل و گیاه و هر چه حیوان اهلی و مفیده علاقه داری.
دوستت دارم عزیزم
راستی یه عالمه چیزهای دیگه هم می خواستم برات بنویسم که همش
از ذهنم پرید انشاالله پست بعدی..