زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

خستم خیلی خسته

1392/9/22 2:04
713 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشکلم عزیزم .قلب

                 قربونت برم الهی  این روزها روزهای خیلی سختی بودند ..

                                    ولی خدا را شکر به خوبی گذشت.ولی شما خیلی اذیت

                                                                                      شدی.و من خیلی خسته .

 

 

خدایا هیچ بچه ایی را مریض نکن

الهی امین.

 

اگه مثل من بی حوصله نیستی بیا ادامه مطلب.خمیازه

 

 

 

از روز شنبه 92/9/16

از خواب که بیدار شدی تا چشمات را باز کردی مثل همیشه گفتی بابایی..گفتم رفته کار..

گفتی مامانی گفتم بله من اینجام پا شدی مثل همیشه که باید حتما تو دو دستات یه چیزی باشه تا شیر بخوری خودت دو تا اسباب بازی برداشتی و اوردی خودت را انداختی تو بغلم و شروع کردی به شیر خوردن یکدفعه بهم گفتی مامانی حما...گفتم چی گفتی سوالحما ..گفتم پا شو برو ببینم چی میگی رفتی دم حمام و زدی به در و گفتی حما منا بگیتعجب تعجب کرده بودم شدید چون اولین باری بود که گفتی حمام..یا همون حما.کلی بوسیدمت و بردمت حما...ماچ

ولی فردا از صبح تا شب اسهال شدی شدید..و به دنبالش تب کردی..ناراحت

منم بهت داروی گیاهی دادم که برای اسهال خوب بود که تا روز سه شنبه خوب شدی ولی تب از بدنت نرفت بیرون بهانه گیری هات به اوج خودش رسیده بود تا جایی که باید ساعت 1 نیمه شب باهمدیگه نخود لوبیا تمیز میکردیم.خمیازه

 اینم از نقاشی جدیدت..

خودت از کار خودت تعجب کرده بودی و میگفتی آبا ..یعنی بشور دستم را ..متفکر

 

 

 

 

 

 

شب اول بعد از اینکه پاشوی شدی این شکلی خوابیدی خواب

قربونت بشم لاغر اندام منماچ

 

 

 

 

 

 

اینم بهانه گیری های روز که خودت میخواستی بادکنک باد کنی

ولی نمیشد و گریه می کردی .گریه

 

 

 

 

 

 

فرشته زمینی یه من ..

 

 

 

 

 الهی بمیرم با اون قیافه بی حال و مریضبامن حرف نزن

 

 

 

 

بعد از گریه که کلی  تلاش کردم  برای خندوندن وروجک..لبخند

 

 

 

 

یکی از فیملهای قبلا که تو کریر و رورویک میشستی را دیدی و گریه،گریه که برام بیار منم اوردم که بد نشد اینجوری بعد از دو روز یه لقمه غذا خوردیکلافه

 

 

داری دندونات را بهم نشون میدی.نیشخند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 مثلا ادا خواب بودن را در اوردی.خواب

کمر بندتم خودت بستی و منه بیجاره را مجبور کردی عین یه چرخ و فلک بگردونمت که سر گیجه گرفته بودم ولی تو اصلا ول کن ماجرا نبودی تا اینکه بر اثر داروی تب بر که خواب اور بود خوابیدی و منم از فرصت استفاده کردم دوباره بردم مخفیگاه وقتی بیدار شدی یادت نبود منم خوشحال شدم.شیطان

اخه عزیزم دیگه نه کمر و نه دست برام مونده..نه اعصاب..

 

 

 

 

 

 

الهی بمیرم که تو تب داری می سوزی و من همچنان بالای سرت تا صبح.

 

 

 

 

اینم یکی از شاهکارهات که من و بابایی شده بودیم این شکلیتعجب

من داشتم داخل اشپزخونه غذا اماده می کردم که بابایی گفت مریم .بله.تو اینا ساختی؟کدوم؟نه خودش ساخته من که تو اشپزخونه هستم...

بدو بدو اومدم و از این نابغه عکس گرفتم..همیشه فقط دونبال همدیگه ردیف میکردی و همه درست سر جاشون و برای خودت دست میزدی..

اون شب این شکلی چیدی و اشاره میکردی به اون دو تا که درست نیست و میگفتی نی..میزدی پشت دستت وای وای..

کلی بوست کردیمماچ

 

 

 

 

 

 

 

 

 خدایا شکرت که چنین بچه زیبا و ناز را بهمون دادی که شبها نخوابم و در کنارش با گریه هاش گریه کنم و با خنده هاش بخندم و با درد کشیدنش درد بکشم ..

 

 

دوستت دارمقلب تمام لجبازیاتو دوست دارم.

عاشقشونم میمیرم برای خودت و کارات.

هیچ چیز توی این دنیا برام مهم نیست..

هر کی میخواد هر چی بگه دختر من یک دونه است برای نمونه است.نیشخند

خودم مثل یه کوه پشت ایستادم و مواظبتم..فکر زمین و ادمهاش را نکن ..خودم هوادارتم.و هرچی بگن برام مهم نیست.. 

کلی از کارات می خواستم بنویسم ولی اصلا حوصله و حضور ذهن ندارم.خواب

 

الان ساعت 2 نمیمه شب جمعه 92/9/22 می باشد

خدا را شکر یکم بهتری ولی اصلا غذا نمیخوری .

کلافه

 

.: نفس بابا هستی مامان ثنا تا این لحظه ،

 1 سال و 6 ماه و 26 روز و 18 ساعت و 15 دقیقه و 29 ثانیه سن دارد.:

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

بافتنی یکی یدونه
22 آذر 92 10:29
سلام وبلاگ زیبای دارین من از کار های بافتنیم فروشگاه باز کردم خوشحال میشم سر بزنی و خرید کنی هر گونه هم سفارش میپزیرم میشه منو به اسم بافتنی یکی یدونه لینک کنی ممنون
الهام(مامان اميرحسين)
22 آذر 92 16:38
سلام الهههههههههههي خاله بميره و اين روزاتو نبينه!!! چرا مريض شدي عزيزم؟؟ مريم جون واقعا خسته نباشي!!خيلي سخته!! مثل اينكه عجيب ياد بچگياش افتاده!!ولي اين كرير رو ديديم يه چيزي يادم اومد!!عجب چيز بيخود و به درد نخوري بود براي ما!!اصلا استفاده اي نداشت!!حيف پول كه براش داديم!! به درد بازي بچه ها فقط ميخوره!خوبه منم بيارم بندازم تو دست و پاي امير يه كم باهاش بازي كنه لا اقل خمس بهش نيوفته؟!!؟ آفررين به شما باهوش خاله!! الان كه بهتري عزيزم؟
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام خدا نکنه . نمیدونم چرا اصلا ول کن هم نیست. طفلی خیلی ضعیف و بی حال شده. راست میگی شاید به درد بازی بچه ها هم نخوره..از دست شما کلی خندیدم..بنداز تو دست و پاش واسه امیر حسین جون
شهرزاد
23 آذر 92 20:12
الهیچرا مریض شدی ثنا جووونم ؟ای شیطون رو دستت نقاشی کشیدی ...گل دختر باهوش ...مامانش خسته نباشی
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
نمیدونم این ویروس مزاحم از کجا پیداش شد.. به خاطر اینه که شب پتو را از رو بدنم میزنم کنار . درمونده نباشی.
مامان امیرحسین
23 آذر 92 20:23
آفرین چه دختر باهوشی خدا را شکر که الان بهتری خاله. ایشالله هیچ وقت هیچ بچه ای مریض نشه
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم خاله جون خدا را شکر. اون مریضی تمام نشده سرما خوردم شدید انشاالله