خستم خیلی خسته
سلام خوشکلم عزیزم .
قربونت برم الهی این روزها روزهای خیلی سختی بودند ..
ولی خدا را شکر به خوبی گذشت.ولی شما خیلی اذیت
شدی.و من خیلی خسته .
خدایا هیچ بچه ایی را مریض نکن
الهی امین.
اگه مثل من بی حوصله نیستی بیا ادامه مطلب.
از روز شنبه 92/9/16
از خواب که بیدار شدی تا چشمات را باز کردی مثل همیشه گفتی بابایی..گفتم رفته کار..
گفتی مامانی گفتم بله من اینجام پا شدی مثل همیشه که باید حتما تو دو دستات یه چیزی باشه تا شیر بخوری خودت دو تا اسباب بازی برداشتی و اوردی خودت را انداختی تو بغلم و شروع کردی به شیر خوردن یکدفعه بهم گفتی مامانی حما...گفتم چی گفتی حما ..گفتم پا شو برو ببینم چی میگی رفتی دم حمام و زدی به در و گفتی حما منا بگی تعجب کرده بودم شدید چون اولین باری بود که گفتی حمام..یا همون حما.کلی بوسیدمت و بردمت حما...
ولی فردا از صبح تا شب اسهال شدی شدید..و به دنبالش تب کردی..
منم بهت داروی گیاهی دادم که برای اسهال خوب بود که تا روز سه شنبه خوب شدی ولی تب از بدنت نرفت بیرون بهانه گیری هات به اوج خودش رسیده بود تا جایی که باید ساعت 1 نیمه شب باهمدیگه نخود لوبیا تمیز میکردیم.
اینم از نقاشی جدیدت..
خودت از کار خودت تعجب کرده بودی و میگفتی آبا ..یعنی بشور دستم را ..
شب اول بعد از اینکه پاشوی شدی این شکلی خوابیدی
قربونت بشم لاغر اندام من
اینم بهانه گیری های روز که خودت میخواستی بادکنک باد کنی
ولی نمیشد و گریه می کردی .
فرشته زمینی یه من ..
الهی بمیرم با اون قیافه بی حال و مریض
بعد از گریه که کلی تلاش کردم برای خندوندن وروجک..
یکی از فیملهای قبلا که تو کریر و رورویک میشستی را دیدی و گریه،گریه که برام بیار منم اوردم که بد نشد اینجوری بعد از دو روز یه لقمه غذا خوردی
داری دندونات را بهم نشون میدی.
مثلا ادا خواب بودن را در اوردی.
کمر بندتم خودت بستی و منه بیجاره را مجبور کردی عین یه چرخ و فلک بگردونمت که سر گیجه گرفته بودم ولی تو اصلا ول کن ماجرا نبودی تا اینکه بر اثر داروی تب بر که خواب اور بود خوابیدی و منم از فرصت استفاده کردم دوباره بردم مخفیگاه وقتی بیدار شدی یادت نبود منم خوشحال شدم.
اخه عزیزم دیگه نه کمر و نه دست برام مونده..نه اعصاب..
الهی بمیرم که تو تب داری می سوزی و من همچنان بالای سرت تا صبح.
اینم یکی از شاهکارهات که من و بابایی شده بودیم این شکلی
من داشتم داخل اشپزخونه غذا اماده می کردم که بابایی گفت مریم .بله.تو اینا ساختی؟کدوم؟نه خودش ساخته من که تو اشپزخونه هستم...
بدو بدو اومدم و از این نابغه عکس گرفتم..همیشه فقط دونبال همدیگه ردیف میکردی و همه درست سر جاشون و برای خودت دست میزدی..
اون شب این شکلی چیدی و اشاره میکردی به اون دو تا که درست نیست و میگفتی نی..میزدی پشت دستت وای وای..
کلی بوست کردیم
خدایا شکرت که چنین بچه زیبا و ناز را بهمون دادی که شبها نخوابم و در کنارش با گریه هاش گریه کنم و با خنده هاش بخندم و با درد کشیدنش درد بکشم ..
دوستت دارم تمام لجبازیاتو دوست دارم.
عاشقشونم میمیرم برای خودت و کارات.
هیچ چیز توی این دنیا برام مهم نیست..
هر کی میخواد هر چی بگه دختر من یک دونه است برای نمونه است.
خودم مثل یه کوه پشت ایستادم و مواظبتم..فکر زمین و ادمهاش را نکن ..خودم هوادارتم.و هرچی بگن برام مهم نیست..
کلی از کارات می خواستم بنویسم ولی اصلا حوصله و حضور ذهن ندارم.
الان ساعت 2 نمیمه شب جمعه 92/9/22 می باشد
خدا را شکر یکم بهتری ولی اصلا غذا نمیخوری .
.: نفس بابا هستی مامان ثنا تا این لحظه ،
1 سال و 6 ماه و 26 روز و 18 ساعت و 15 دقیقه و 29 ثانیه سن دارد.: