زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

باغ گیلاس

1392/2/15 9:27
964 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گیلاس عزیزم

جمعه صبح با اقاجون حجی رفتیم خونه عمه زهرا و البته خونه باغ خیلی زیبا شده بود ولی به پای زیبایی تو که نمی رسید..

تمام گلها باز شده بودند و گیلاسها هم رسیده بودند...وقتی چشمت به گیلاسها افتاد دیگه نمی تونستی خودت را کنترل کنی اول تعجب کرده بودی و بعد هم فقط جیغ میزدی که گیلاس میخوای من هم میترسیدم که بهت بدم خدایی نکرده مریض بشی...

ولی من و بقیه چیدیم شستیم تو هم خوردی...دیگه یه بشقاب کوچیک که نبود برم یه جایی مخفی کنم درخت میوه بود و جلوی چشم....خوشمزه

 

 

وای چقدر گیلاس...اخ جون..

 

 

نوش جونت ببین دور دهنت قرمز شده...

گذاشتمت کنار پلها تا ازت عکس بگیرم...

 

 

نتیجه !!!!

 

 

نشستن روی ریگها و بازی با اونها که البته اول انگشت به دهن شدی..

 

 

خدایا یعنی بازم به من میدند بخورم...

 

 

 

زیاد خوردن گیلاس و اینشکلی شدن ثنا جون...

شصت پات را مواظب باش نره تو چشمت عزیزم..

 

 

یکی یکی عزیزم نوبت را رعایت کن قربونت برم...

 

 

واین هم نتیجه ..!!!!!؟؟؟؟؟

البته شب خونه خودمون بعد از رفتن مهمونها....

راستی عباس پسر عمه زهرا ، یه نگهبان داشتند که نی نی دار شده بود از دور که دیدیش خیلی ذوق کردی ولی ترسیدم ببرمت جلو ...

فقط با انگشتت سمت سگ را نشون میدادی که من تو را ببرم پیشش ولی من گوش ندادم رفتم ازش عکس گرفتم برات اوردم...توهم تو دوربین نگاشون می کردی و بوسشون میکردی....

کلا هر چیزی را ببینی بوس میکنی...برای همین ترسیدم ببرمت زیاد نزدیک اون سگه....

قربون قلب مهربونت برم....

 

 

می بینی چقدر کوچولواند...من که دفعه اولم بود توله می دیدم..

اینم مامانشونه....

 

 

 

بعد از خونه عمه زهرا اومدیم باغ خودمون تو مسیر هم بع بعی دیدی خروس و مرغ دیدی ،،وقتی که رسیدیم شنها را دیدی خوشحال شدی و زودی از بغل من پریدی میون شنها و چونکه بارون هم اومده بود نرم و تمیز شده بود تا تونستی ریختی روی لباس و سر و صورت ...

وقتی خواستیم بر گردیم دو تا سگ را دیدی براشون بای بای میکردی و ذوق زده شده بودی یه نیم ساعتی داخل ماشین پیش سگها ایستاده بودیم تو از شیشه ماشین بهشون نگاه میکردی..... وقتی می دویدند.می گفتی اپت بر می گشتند میگفتی اینهههه ..

بعد هم بابایی موند تا علفهای باغ را ریشه کن کنه ما با اقاجون برگشتیم تو هم برای بابا رسول گریه میکردی که اخر ابهای رودخونه را که دیدی اروم شدی...

هوا هم دوباره بارانی شد و همه جا زیبا شده بود خدایا به خاطر نعمتهای فراوانت شکر...

رسیدیم خونه بردمت حمام چونکه تمام وجودت شده بود شن...

بعد هم مهمان برامون اومد ساعت ٨ شب هم بابایی اومد خونه و واسه مهمونها شام تهیه کردیم ...

بعدا نوشت :روز مادر هم به هردو مامانها یکی یه تراول دادیم...چونکه ماشین نداشتیم بریم خرید گذاشتیم به عهده خودشون ...

بابا رسول هم من را سوپرایز کرد و بعد از دوسال یه گوشی موبایل سفید ٨٠٠٠٠٠ تومانی خرید....

خیلی قشنگه دست گلش درد نکنه .....

بوسسسسسسسسسسس

از وقتی که تو را باردار شدم موبایل را دادم بابایی چونکه موبایل واسه جنین ضرر داشت..و تا الان هیچ موبایلی نداشتم ..و چقدر هم راحت بودم...

الان موبایل دار شدم و نمی دونم با تو فینگیلی چکار کنم...

یه سوپرایز هم تو برام داشتی نفسم....

درست یک روز بعد از روز مادر بهم گفتی مامان

 هوووووووووووووووووووووووووورررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااا

 میخواستم بخورمت....

که یکمرتبه گفتی بابا....

حیف که بابا رسول خونه نبود....ولی وقتی از استخر برگشت ذوق مرگ شدیم ....

خدایا شکرت که این خانم خوشکله را بهمون دادی تا بهترین دقیقه های زندگیمون را در کنارش سپری کنیم....

شششششششششششششکررررررتتتتتتتتتتت

عاشقانه دوستت دارم ..فقط بابایی از این موضوع خبر دار نشود...ماچقلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
15 اردیبهشت 92 3:53
سلام عزيزم.آپم با كلي مطلب طنز.....
زود زود بيا.....منتظر نظراتت هستيم

بازم ميام كه كامل بخونمت


چشم خاله جون
مامان شیدا
15 اردیبهشت 92 9:50
به به مبارک باشه هدیه های روز تون دوست گلم مخصوصا هدیه دخملی که ناب ترین هدیه دنیاست وقتی با صدای قشنگش میگه مامان


مرسی سلامت باشید.اونکه دیگه اصلا حرف نداشت از خوشحالی می خواستم بخورمش...
مامی شایان(زهرا)
15 اردیبهشت 92 9:51
خدا دختر نازتون رو براتون حفظ کنه


ممنون خاله جون
مامان اسما خانوم
15 اردیبهشت 92 15:01
سلام مریم جون ماشاالله دخترت بزرگو خانومی شده خدا حفظش کنه عکساشم خیلی قشنگ بود.به به چه گیلاسای هوسم رفت.ثنا خانوما میبوسمش


مرسی خانمی ..تشریف بیاورید تا باهمدیگه بریم سراغ گیلاسها...اسما جونم برای خودش خانمی شدها، ماشاالله...بوسسسسس واسه اسما جون..
مامان حسین جون
16 اردیبهشت 92 8:50
سلام مامان جونی
وقتی بچه ت برای اولین بار اسمتو صدا میزنه چقدر ذوق میکنی انگاری دنیا رو بهت دادن شاید بشه گفت یکی از بهترین لحظات زندگیت محسوب میشه ومن به این خاطر بهت تبریک میگم وثنا جونو میبوسمش فراوونالهی که ایشالله زنده وسلامت باشی خاله جون


مرسی خاله جون مهربون..واقعا که بهترین لحظه زندگیته...انشاالله.بوسسسسسسسسس
الهام
16 اردیبهشت 92 11:47
4نتالالبیسئلتغات93
اینو امیرحسین برات نوشته!!
دختر تو خودت گیلاسی!!!
بخورمت الههههی
بوووووووس برا ثنا و مامان عزیزش


قربون اون نوشتند برم خاله جون...ثنا هم تا حالا هزار بار شده از این کارا کرده...
اونم چه گیلاس شیرین و خوشمزه ای..
مرسی ...بوسسسسسسسس
الهه(مامان یاسان)
31 اردیبهشت 92 21:18
سلام خانمی من تازه با وبلاگتون آشنا شدم
ماشاالله دختر بامزه ای دارید اگه با تبادل لینک موافق هستید توی وبلاگم خبرم کنید
راستی یه سوال میشه بپرسم این باغ زیبا کدوم شهر
البته اگه دوست داشتید جواب بدید


سلام من شما را با افتخار لینگ کردم...
مرسی نظر لطفتونه..
این باغ زیبا اصفهانه

طرفهای اصفهانک باغ عمه جون ثناست ..تشریف بیاورید